شهید محمد اعرابی
پنجشنبه, ۳۰ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۵۷
شهید محمد اعرابی فرزند ابوالقاسم در شهریور سال 1339 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ 62/12/7در عملیات ظفرمندانه خیبر واقع در جزایر مجنون به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

در کودکی در خانواده مذهبی در محله چهارمردان در محله گذر صادق بدنیا آمد. درس را تا سیکل خواند بعد به شغل آهنگری و اسکلت سازی و مشغول بود. جوانی و بچگی او بسیار شلوغ بود. دوران جوانی او همراه با دوران انقلاب بود. با آقایان انبارداران و حاج محمد متمسکی و سایر دوستان اقوام به راه اندازی مردم و طبالی و شیپور کردند و مردم را علیه شاهنشاهی می شوراندند. پس از دوران خدمت سربازی خودم به بچه های مردم آموزش نظامی می دادم بچه های حزب الهی را قبل از انقلاب آموزش نظامی می دادیم و پس از انقلاب به کار و کاسبی پرداخت. در دوران جنگ هم با اولین گروه ای اعرابی به جبهه رفتند و جنگیدند و حتی مرخصی های خود را هم استفاده نمی کردند. خبر سلامتی خانواده را از مغازه های محله می پرسیدند. می گفت زن و زندگی ام اسلحه است.

تا موقع شهادت او خیلی شوخ طبع بود. اخلاق بسیار خوب داشت. خیلی زود با مردم گرم می گرفت. بیشتر اوقات در ماههای محرم و صفر به عزاداری و تشکیل هیات عزادرای می پرداختند. فقط به محله خودمان بسنده نمی کردند و به محله های دیگر هم می رفتند. در ستاد شهید ورزنده ( حوزه 4فعلی شهید ورزنده ) در شبها پاسداری و روزها به جمع آوری وسایل مورد نیاز برای جبهه می پرداختند. در راستای ورزش باستانی به اتفاق حاج محمد انبارداران زورخانه چهارمردان را راه اندازی کردند که مامن بچه های جنگ و جبهه می شد خانمهای محله را جمع می کرد و به صورت کاروان به دیدار امام می بردند. کمک های مردمی را برای جنگ جمع آوری می کردند و به جبهه می بردند. خیلی شجاع و نترس بود گاهی اوقات شرط بندی می کردند و تا داخل امامزاده و در تاریکی به جاهای ترسناک می رفت. در تعقیب و گریز منافقین فعال بود با گروه خلق مسلمان که فتنه انگیزی می کردند مخالف بود حتی در تعقیب و گریز آنها به زمین خورد با موتور و پاهای دو آب آوردند و مجروح شد.

در آمدن امام خمینی (ره ) به ایران شابلو نمایی با این نام (( حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله )) را ایشان به همراه دوستان تهیه کردند و به در و دیوار توسط اسپری های رنگی چاپ می کردند.

نسبت به پدر و مادر بسیار رئوف و با ادب بود. بسیار خوش قول بود و وفای به عهد او بسیار معروف بود. مدتی از عمر خویش را در حفاظت سپاه پاسداران مشغول بود و چند وقتی هم در مسئولیت سرپرستی ستاد شهید ورزنده مشغول بودند. جزء فاتحان جزیره مجنون بود. یکی از افرادفعالی بود که در جشنهای نیمه شعبان در چراغانی های شهر مخصوصاً محله چهارمردان فعال بودند. با گروه موزیک بسیج همکاری داشتند. با چندین تن از دوستانش در جبهه نذر کرده بودند که تا جنگ تمام نشده است به کار و کسب و درآمد نپردازیم هر وقت هم که به منزل می آمد و با مسولیت ستاد ناحیه شهید ورزنده را هم که داشت دلش در جبهه بود و نمی توانست طاقت بیاورد و دوباره به جبهه می رفت. توصیه اش به پدر و مادرش در این بود که پس از شهادت برای من گریه نکنید و برای حضرت علی اکبر گریه کنید و مال و اموال من را به جبهه بدهید.

اوایل آموزش بسیج با من همکاری داشت. در یکی از قلع سلاحها که در مسجد یخچال قاضی بود با من بود. آن شب افاضلی را گرفتند. او در این شب وقتی که ما اقدام به تیراندازی کردیم او با تفنگ m1 داد می زد به دشمن می گفت که اگر خودتان را تحویل ندهید شما را به رگبار می بندیم که باعث شد چند نفری خودشان را تحویل دهند و تسلیم او شوند. پدرم بعد از شهادت ایشان پس از 7 روز شهید رفت اصلاح سر و صورت کرد مادرم گفت که چرا این کار را کردی ؟ پدر گفت : من دیشب خواب دیدم که محمد به دیدنم آمد و مرا برد به جایگاهی که به او دادند را نشانم داد جای بسیار زیبا و قشنگ و دیدنی بود خیلی از رفقای محمد را دیدم. پدر گفت به محمد که اینها را از کجا آوردی ؟ محمد گفت که این ها را حضرت اباعبدالله به ما داده. در آن باغ درخت انگوری بود به محمد گفتم دلم از این انگورها می خواهد محمد گفت هر وقت اراده کنی به شما داده می شود و من خواستم و از آن انگور به من دادند و من تا بحال در عمرم مثل آن را نخورده بودم به همین خاطر لزوم ندارد که برای او دل بسوزانم پس لباس سفید پوشیدم. برای رفع گرفتاری کل فامیل هر کس به سر مزار او می رود و حاجت می خواهد و از او می گیرد. من یک هفته قبل از اینکه جنازه اش را بیاورند فهمیده بودم ولی به منزل چیزی نگفتم. آن وقت حملات به کشور زیاد بود و من نگهبانی های شهر را بر عهده می گرفتم تا خانه نباشم و خانه متوجه نشود هر شب که جنازه شهدا را آوردند می گرفتم و می دیدم تا اینکه محمد را پیدا کردم. پدر را به همراه یکی از دوستان دکترم که پدر را به یکی از بیمارستانهایی که شهدا را آورده بودند رفتیم من لباس نو پوشیدم و گل و شیرینی آوردم و به پدرم گفتم که به تو تبریک می گویم او داماد شد. پدرم فهمید که او شهید شده است ولی مادرم به او الهام شده بود که محمد شهید شده است.

و من احسن دینا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع مله ابراهیم حنیفا و اتخذ الله ابراهیم خلیلا

و این و آئین چه کسی بهتر است از آن کسی که خود را تسلیم خدا کرد و نیکوکار بود و پیرو آئین خالص و پاک ابراهیم و خداوند را بدوستی خود انتخاب کرد.

آری شهید محمد اعرابی مصداق همین آیه شریفه بود. آگاهانه در هر حال در اختیار امر خداوند سبحان و هم اسماء و سماً محمد ( پرهیزگار و با ایمان و هم پیشتاز و مربی و پیشوا مهربان و جداً فرمانبردار ابراهیم زمان خود امام امت بود).

روحش و راهش پر رهرو باد

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده