شهید مهر ماه
يکشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۲۶
شهید جواد چیانه چلدوزی فرزند نجفعلی در سال 1352 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ 73/7/20 در پایگاه خلیفان در منطقه مهاباد در حین تعمیر توپ، بر اثر انفجار به مقام والای شهادت رسید.

ـ  احساس مسئولیت

خیلی ناراحت و بی­حوصله نشسته بود و همش تو فکر بود. گفتم مادر جان این قدر فکر کردن ندارد که وقتی شما رفتید من مواظب زن و فرزندت هستم از بابت معاش آنها هم خیالت راحت باشد نمی­گذارم که سختی بکشند. گفت: آخر مادر جان وظیفه من است که هوای شما و خواهر و برادرهایم را داشته باشم و نگذارم که کمبودی در زندگی احساس کنند آنوقت چطور دلم راضی بشود که زحمت همسر و فرزندم را هم به دوش شما بیاندازم و برای شما بشوم دردسر. خدا را خوش نمی­آید. در جواب گفتم مادر جان چاره­ای نیست مادر جان بالاخره که چه خدمت سربازی­ات را باید انجام بدهی یا نه؟ حالا یا الان یا بعداً فرقی ندارد الان کم جمعیت­تریم راحت­تری. پس فکرهای بی­مورد نکن و خودت را آماده کن برای رفتن به خدمت. خداوند بزرگ است ان شاء الله که مشکلی پیش نمی­آید.

به قدری مهربان و خوش اخلاق و دلسوز بود که همیشه انتظار دیدارش را می­کشیدم و بالاخره هم این انتظارهای من به نقطه پایانی رسید و خدا را شاکرم که آنچه که لایقش بود قسمتش شد. آخر کار هم در دوران خدمتش در حین تعمیر توپ خانه، بر اثر انفجار توپ به درجه شهادت نائل آمد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست/ ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی.

ـ زمان انقلاب بود و من در ارتش در تهران بودم من در پادگان لویزان مشغول به کار بودم. جواد به همراه پدرم در قم مشغول به تهیه و پخش کردن اعلامیه­های امام بودند. اعلامیه­ها از طریق جواد به علت اینکه سن کمی داشت به دست من می­رسید به این صورت که جواد اعلامیه­ها را توی کیف مدرسه می­گذاشت و تا تهران می­آمد و اعلامیه­ها را به من می­داد من هم هر روز مقداری از اعلامیه­ها را بین کسانی که انقلابی بودند در پادگان تقسیم می­کردم. اعلامیه­ها در تمام پادگان لویزان پخش می­شد. بعد از مدتی مسئولین اطلاعات پادگان مشکوک شدند. و بعد از مدتی به من شک کردند ولی چون مدرکی از من نداشتند کاری نتوانستند انجام دهند تا اینکه من را به لشگرک فرستادند تا آنجا مشغول شوم. چند وقتی را در لشگرک بودم تا  اینکه امام فرمودند ارتشی­ها پادگان­ها را خالی کنند من که منتظر چنین چیزی بودم سریع استعفا دادم و از ارتش بیرون آمدم و به قم برگشتم. در قم به همراه جواد و پدرم اعلامیه­ها و نوارهای امام را بین مردم تقسیم می­کردیم. جواد با اینکه کوچک بود ولی جرأتی بیشتر از بزرگترها داشت و هر روز در کیفش کلی اعلامیه و نوار می­گذاشت و جابه­جا می­کرد. یک روز تصمیم گرفتیم با چندین تن از دوستان به تهران برویم و چون کاملا پادگان لویزان و لشگرک را می­شناختم اطلاعاتی در اختیار آنها بگذارم تا آنها بتوانند پادگانها را از دست رژیم دربیاورند. هر شب به پادگان لویزان نزدیک می­شدیم و من اطلاعاتی از اینکه نیروها کی می­خوابند، اگر اتفاقی بیافتد از کجا خارج می­شوند و چند ماشین و چند نیرو در آنجا موجود است، به آنها می­دادم. در یکی از شب­ها چند مأمور متوجه ما شدند و دنبال ما افتادند ما آن محل را  ترک کردیم و فرار کردیم و در جایی مخفی شدیم تا اینکه آنها ما را گم کردند بعد از اینکه نفس راحتی کشیدیم متوجه شدیم که جواد نیست ترسیده بودم. به بچه­ها گفتم من برمی­گردم شاید شناسی در بین آنها پیدا کنم و اگر جواد را گرفته باشند از دستشان نجات دهم به سمت محلی که دنبال ما افتاده بودند رفتم هیچ مأموری در آنجا نبود عرق سردی بر پیشانیم نشست با خود گفتم نکند جواد را با خود برده باشند. در همین افکار بودم که متوجه شدم که جواد در گوشه­ای ایستاده و مرا صدا می­کند به سمتش رفتم و گفتم چرا با ما نیامدی من کلی ترسیدم جواد گفت من که به شما نمی­رسیدم به همین خاطر اینجا ماندم و باعث سر در گمی نیروهای رژیم شدم تا شما مخفی شوید و خود نیز اینجا مخفی شدم. آن شب با بچه­ها در خانۀ ما که در جوادیه تهران بود کلی به کار و زرنگی جواد خندیدیم. جواد بچۀ زرنگ و نترسی بود و خیلی تیز و زرنگ بود. جواد بزرگتر شد و درس خواند و دیپلم گرفت تا اینکه به خدمت سربازی رفت و بعد از سربازی به علت آمادگی دفاعی و فنونی که بلد بود جزو نیروهای خنثی کنندگان مین و گلوله توپ به مناطق جنگی رفت و مشغول خنثی کردن شد. تا اینکه یک روز در یک عملیات خنثی سازی یک گلوله توپ فاسد که گذشت زمان باعث فاسد شدن آن شده بود توپ باز شد و جواد در آن عملیات به درجه شهادت نائل آمد روانش شاد و ر اهش پر رهرو باد. و السلام.

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده