سه‌شنبه, ۰۷ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۵۸
به مناسبت هفته بسیج چند روایت از روحیه معنوی شهیدان در جبهه ها را با هم مرور می کنیم.
پنج روایت از تشرع و معنویت شهدا در جبهه ها

روایت اول:

در عمليات فتح المبين بچه ها تعريف مي كردند وقتي به سنگرهاي دشمن نزديك شديم از درون سنگرهاي دشمن صداي ترانه و آواز مي آمد. ناگهان پاسدار شهيد« حسين ناجي » فرياد زد: «بچه مسلمان ها! گوش هايتان را بگيريد كه مبادا گناهي گردنتان بيايد

بچه ها همه گوش هايشان را گرفتند و تا نزديكي سنگرهاي دشمن كه رسيدند آن وقت دستهايشان را رها كردند و به دشمن حمله بردند.

پاسدار شهید «محمدجواد درولی»

روایت دوم:

براي هماهنگي هاي عملياتي و سركشي به نقاط مختلف جبهه، راه زيادي را پيموده بوديم . نيمه هاي شب جمعه بود كه به يك قرارگاه رسيديم. من از فرط خستگي راه و بي خوابي در گوشه اي پتويي روي خود كشيدم و خوابيدم. « عباس » علي رغم خستگي مي خواست دعاي كميل بخواند . هنوز چند دقيقه اي نخوابيده بودم كه صداي دلنشين و سوزناك او، خواب را از سرم پراند . عباس در آن تاريكي شب به خواندن دعاي كميل مشغول بود . دعا را از حفظ مي خواند. بلند شدم و پشت سر او نشستم و به خواندن دعا پرداختم . حال عجيبي به من دست داد. نفهميدم چه مدت از شروع دعا گذشته بود، وقتي به پشت سر خود نگاه كردم خيل عظيمي از بسيجي ها را ديدم كه در آن تاريكي، صف اندر صف، پشت سر عباس نشسته و به دعا مشغول بودند . تاريكي شب مانع از اين شد كه صداي گريه هاي آرام و زمزمه هاي عاشقانه شان را كسي مشاهده كند.

آخرين باري كه« حيدر » از جبهه به شهر آمد در مسير راه از شهر مقدس قم براي فرزند سه ساله اش امير يك سجاد ة نماز و يك مهر كوچك و يك شيشه عطر خريد و به عنوان سوغات به او هديه كرد . بعد به من گفت: « خانم! خواهش مي كنم هر وقت نماز مي خواني، سجادة امير را هم پهن كن تا از همين خردسالي با نماز و عشق به خدا مأنوس بشودحيدر در صبح هاي بسيار زود كه براي نماز صبح بيدار مي شد، با صداي بلند اذان مي گفت.

او در عمليات« فتح خرمشهر » در سال 61 در شلمچه اذان عشق را سرداد.

یکی از همرزمان سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» - اطلاعات 10/3/72

روایت سوم:

از طرف جهاد براي عده اي از رزمندگان كه خانواده هاي خود را به اهواز برده بودند مواد كوپني معين شده بود، ولي « حاجي » اجازه نمي داد آن مواد را دريافت كنيم . او فقط دو دست لباس خاكي بسيجي داشت كه به نوبت آنها را مي پوشيد. يك بار كه پودر لباسشويي ما تمام شده بود ، مقداري از ستاد گرفت و گفت مبادا با اين پودر لباسي را كه در منزل مي پوشم بشويي . فقط لباس كار مرا با آن بشويحاجي هميشه مي گفتما بايد سعي كنيم در مورد بيت المال بستانكار باشيم ، نه بدهكار

همسر جهادگرشهید «حاج حسن کسایی» / ره یافتگان ص246

روایت چهارم:

« حاجي »تقيد عجيبي به اذان گفتن داشت، به حدي كه هرگاه كسي مي خواست بداند آ يا او در آن مقر و موقعيت هست يا نه، اگر موقع اذان بود از اذان گفتن حاجي متوجه مي شد. او هر جا كه بود چه در مقر پشتيباني و چه در خط مقد م، تا ظهر مي شد اذان مي گفت . يك روز در حالي كه روي دوبه اي كار مي كرد يكي از بچه ها به او نزديك شد و ديد گرم كار است . گفت: « حاجي وقت ظهر شده» حاج حسن يك باره دست از كار كشيد و روي همان دوبه در وسط آب رودخا نة كارون سرپا ايستاد و با صداي بلند اذان گفت.

او مي گفت يك نماز جماعت در جبهه براي من از يك سال نماز در شهر بهتر است

یکی از همرزمان شهید « حاج حسن کسایی»/ ره یافتگان ص237

روایت پنجم:

در عمليات رمضان نزديكهاي صبح بود كه به مواضع مورد نظر خود در عمق خاك عراق رسيديم . بچه ها با اينكه ساعتها پياده روي كرده و با دشمن درگير شده بودند، با روحي سرشار از ايمان و نشاط به نماز صبح ايستادند . آتش دشمن از هر طرف مي باريد. در ا ين ميان نماز شهيد« ساجدي » توجهم را جلب كرد . او با عرفاني خاص در حالي كه سلاحش را بر زمين گذاشته بود ، پوتين به پا به نماز ايستاد . اندكي بعد به سجده رفت . قدري گذشت ، ديدم سجده اش خيلي طولاني شد . نزديك تر رفتم، فكر كردم از خستگي به خواب رفته است اما ديدم بر اثر تركشي كه به او اصابت كرده، در حال سجده به شهادت رسيده است!

سردار «سید مجید موسوی»


منبع: کتاب سرو های سرخ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده