شهادت؛ 20 اسفند ماه+دستخط شهید
اين پيرجماران و مقلد قبول دارم پس چرا وقتى سخنى مى‌گويد كه از خود نيست ، حكم اسلام است حاضر كن وقتى مى‌گويد واجب كفايى كه به جبهه‌ها بروند واجازه پدر و مادر شرط را به اينجا كه مى‌رسيم پاهايمان سست و زبانمان ديگر حرفى جز بهانه تراشى ندارد تا كى ببنديم و وانمود كنيم نمى‌بينيم كه بر دنياى امروز چه مى گذرد خود مى بينيم روزى بعثيون كافر با ريختن بمب و خمپاره و غيره شهرهاى ما را به ويرانى مى‌كشانند و روزى چند شهيد در پيشگاه حق تعالى هديه داده مى شود .
شهيد ذوالفقار گوگونانى

نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید ذوالفقار گوناگونی/ سوم مهر 1342، در شهرستان فریدن دیده به جهان گشود. پدرش ابوالقاسم، کارگر بود و مادرش لیدا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. جهادگر بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیستم اسفند 1362، با سمت فرمانده دست در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پا و قلب، شهید شد. مزار وی در بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است.

وصيت نامه پر بار شهيد ذوالفقار گوگونانى

بسم الله الرحمن الرحيم

بار پروردگارا قلبهايمان را به نور ايمانت روشن بگردان ، ما را يارى كن تا هر انجام دهيم .

ميخواهم در دل شب كه هيچ كس جز خداى خودم ناظر بر كارم نيست آنچه در دل دارم.

خالى شود از چه گويم از كجا و چگونه بگويم ؟

از آنچه كه پدران و مادران بر فرزندان روا مى دارند از كجا بگويم ؟ از آنجا كه فرزندان خود يافته ولى والدين راضى به سعادت فرزندان خويش نيستند .

شهيد ذوالفقار گوگونانى

از كوفى بودن خويش بگويم كه همانند كوفيان جز حرف چيز ديگرى نيستيم به سرعت بگردانيم و كلماتى جارى كنيم كه فلان است و فلان ، كه جنگ بين اسلام اما وقتى به عمل مى‌رسيم ديگر زبان حركت نمى‌كند ، پاها از جاى خويش تكان نمى‌خورند ، با آوردن دليلهاى بيخود خود را نزد خدا تبرئه كنيم .

مگر كوفيان چه كردند نامه هاى بسيار به امام نوشتند و از او خواستند به كوفه يعنى جايى كه زمانى پدر امام بر حكومت مى‌كرد و اينك كسى كه شرابخواره‌اى بيش نبود بر مسند حكومت تكيه بيايد و گفتند كه ما با تو پيمان مى‌بنديم تا با يزيد بجنگيم ولى وقتى امام آمد هزار نفر نبود و امام تنها در صحراى كربلا به جنگ با ظلمت مى‌پردازد فرياد هل من ناصر ينصرنى آيا كسى هست كه مرا يارى كند ؟

برمى‌آورد و بار ديگر از حلقوم پاك مردى از تبار حسين بر مى‌آيد و ما كه منتهاى زمين و زمان بر دوش خود مى‌كشيم كه ما مسلمانيم و پيرو محمد (ص) و قرآن كريم هستيم و به على (ع) و اولادش عشق مى‌ورزيم و ما كه منتظران امام عصر (عج) هستيم كه گوش به فرمان نايب برحق ايشان امام امت ،

شهيد ذوالفقار گوگونانى

اين پيرجماران و مقلد قبول دارم پس چرا وقتى سخنى مى‌گويد كه از خود نيست ، حكم اسلام است حاضر كن وقتى مى‌گويد واجب كفايى كه به جبهه‌ها بروند واجازه پدر و مادر شرط را به اينجا كه مى‌رسيم پاهايمان سست و زبانمان ديگر حرفى جز بهانه تراشى ندارد تا كى ببنديم و وانمود كنيم نمى‌بينيم كه بر دنياى امروز چه مى گذرد خود مى بينيم روزى بعثيون كافر با ريختن بمب و خمپاره و غيره شهرهاى ما را به ويرانى مى‌كشانند و روزى چند شهيد در پيشگاه حق تعالى هديه داده مى شود .

آرى خود مى‌بينيم اما چه ديدنى از كنار آنها ردمى‌شويم آخر بى خيالى ديگرتا به كى ؟ بايد به خود آمد و اگر شد حتى لحظه‌اى كنيم تا شايد آنچه را كه به دنبالش هستيم دريابيم .

اى پدر و مادرهايى كه نمى‌گذاريد فرزندانتان كرده‌اند و جز سعادت ابدى چيز ديگرى نصيبشان نخواهد شد مانع مى شويد و جلويشان آيا به هنگامى كه پروردگارتان از شما مى‌پرسد چرا به فرزندتان اجازه رزم با دشمن را نداديد خواهيد داد ؟

خواهيد گفت راضى نبودم پس براى چه نام اسلام بر خود نهاده‌ايم و آيا اين برابر خدا نمى‌باشد و آن هنگام كه از ما پرسيده خواهد شد چرا نرفتيد چه داريم بگوئيم مادرمان راضى نبود و در جواب جز اين نخواهيم شنيد كه مگر رهبرتان ، امامتان نگفته است و رضايت پدر و مادر شرط نيست آنگاه چه جواب داريم بدهيم جز و پشيمانى .

انديشه ميتواند كارساز باشد و بس .

شهيد ذوالفقار گوگونانى

بينديشيم كه آخر تا كى عده‌اى معصوم و پاك جانشان را بر كف دست بگرفته و به پيشگاه كنند و ما در اينجا در صحت و سلامت وقتمان را به خوش‌گذرانى تلف كنيم اى خون مى‌دهند و ما جز حرف زدن چيز ديگر نه آخر تا كى ؟

چقدر چه بگويم آخر چه بگويم اگر انسانى بود كه نه دين داشت و نه رهبرش بر او واجب مى‌كرد ولى با چشم بصيرت به جهان مى‌نگريست ميديد كه چگونه عده‌اى خون همچون زالو مى‌مكند راهى جز اين براى خود نمى‌ديد كه زالويان و زالو صفتان از صفحه روزگار برانداخت ولى ما كه نام مسلمانى و ديندارى بر خود نهاده‌ايم ديگر چرا براى جبهه رفتن رگ مى خواهد رگى كه در آن خون باشد و آن خون جريان داشته باشد و ما كه اين راه را بايد در طى 30 - 40- 50- 60 ساله را مى‌توانيم خيلى زود طى كنيم چرا به خود زحمت بدهيم .

شهيد ذوالفقار گوگونانى

سخن بسيار است ولى كلمات كه بتوانند احساسات را كه نه حقيقت را بيان كنند اگر بخواهم معروف مثنوى 70 من كاغذ مى شود .

« خدايا ، تو خود پدران و مادران چنان كن كه خودشان فرزندانشان را براى رفتن به جبهه تشويق كنند».

خدايا ، خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار/ به اميد روزى كه پدرو مادرها درد فرزندان خود را بفهمند

ذوالفقارگوگونانى

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده