جانباز سرافراز «محمد حمزه خواه» در گفتگویی با افتخار بیان میکند: «من کارم این بود زخمی و شهید ببرم، نزدم آمد و گفت این برادرم هست،گفتم اگه برادرت هست بیا برویم، گفت نه تو او را ببر، الان خط نیرو کم هست،...»
جانباز سرافراز «محسن صادقی» در گفتگویی بیان میکند: «من برای رفتن به جبهه خیلی مشتاق بودم، می گفتم که بیشتر زنده بمانم و خدمت کنم و از وطنمان دفاع کنم، اما متاسفانه خیلی از دوستان من شهید شدند.»
جانباز ۳۵ درصد «محمد حسین یعقوبی» در بیان خاطرات خود میگوید: «گفتند با ارتشیها کاری نداریم، اما بسیجیها و سپاهیان را میکشیم، میخواستند بین ما تفرقه بیندازند و ...»
جانباز سرافراز «مجید آقالو» در مصاحبه با نوید شاهد با افتخار می گوید: «یک بار در مسجد سخنرانی بود و من هم آنجا بودم که نیروهای ساواک ریختند، من گفتم من نظامی هستم اگر من را بگیرند اعدامم میکنند، با کمک دوستانم به هر نحوی فرار کردم.»
جانباز ۷۰ درصد «مجید موسوی طالبخان» در بیان خاطرات خود میگوید: «به سمت خاکریز رفتم و در آنجا با یکی از دوستانم بودم که مورد حمله شیمیایی دشمن قرار گرفتیم و ...»
جانباز ۵۰ درصد «قهرمان یوسفی نژاد» در بیان خاطرات خود میگوید: «بعد از عملیات حاج عمران مورد تک عراقیها قرار گرفتیم و آنها میخواستند همه ما را به اسارت بگیرند و ...»
جانباز 50 درصد «فرمان رمضانی» در بیان خاطرات خود میگوید: «بعد از یک عملیات سخت ، شب در حال استراحت بودم که ناگهان سرباز گفت سرگروهبان عراقی ها دوباره پاتک زدند و ...»
جانباز 6۵ درصد «فرزاد جوز» در بیان خاطرات خود میگوید: «زمانی که با اعضای خانواده در حال حرکت بودیم ، خودرو بر روی مین رفت و بدلیل وخامت شدید حالم، پزشکان فقط 20 درصد احتمال زنده ماندن من را می دادند و...»
جانباز ۲۵ درصد «علی خانبابایی» در بیان خاطرات خود میگوید: «دکتر گفت ایشان شهید شده است و به سردخانه منتقلش کنید. صبح فردا قبل از اعزام به ارومیه برای تشییع جنازه، پرستار متوجه نفس کشیدنم میشود و ...»