«در شب عملیات والفجر ۸ بعد از عبور از خط دشمن و در حال پاکسازی سنگرهای پشت خط بودیم. حمید حویزی که از جلوداران بود را دیدم که در تاریکی شب بر روی زمین افتاده بود. پرسیدم شهید شده است؟ با ناله ای ضعیف به من فهماند که نه من زنده ام... » در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان همرزمش در نوید شاهد بخوانید.
«نوبت به پست من رسیده بود حدود ساعت ۲ یا سه نیمه شب با صدای شلیک قبضه بیدار شدم. چراغ قوه را انداختم روی صورت بچه هایی که از خستگی ولو روی زمین ولو شده بودنددر بین بچهها فقط «جمعه نعمت زاده» نبود. راه افتادم سمت قبضه و دیدم که تنهایی مشغول شلیک است، با بی سیم گرا میگیرد، قبضه را آماده میکند و از سنگر مهمات گلوله میآورد و شلیک میکند این یعنی که داشت کار سه نفر را همزمان انجام میداد...» در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان همرزمش در نوید شاهد بخوانید.
سردار شهید «حبیب الله شمایلی » قبل از عملیات فتحالمبین شروع کرد به مسواک زدن از او پرسیدم که چه وقت مسواک زدن است؟ وی پاسخ داد: «دهان مجرای کلام خداست و باید همیشه پاک و تمیز باشد...» در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان دوستش در نوید شاهد بخوانید.
«بعد از شهادت مرا به ایران برنگردانید نمی خواهم هیچ زحمتی برای جهموری اسلامی داشته باشم. نمیدانست که او برای مردم ایران رحمت است نه زحمت. آرزو داشت پیکرش در سوریه بماند خودش دوست نداشت برگردد و خدا هم او را به آرزویش رساند.»در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان همسرش در نوید شاهد بخوانید.
سردار شهید علیرضا کاوندی قلعهنو دست دو نفر را محکم گرفته بود و با خود میکشید و میگفت: «سارق هستند» حالا چطوری توی آن تاریکی چاقوهایشان را گرفته بود و دو نفرشان را با خود آورده بود خدا عالم است. برای خودش شیرمردی بود...» در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان دوستش در نوید شاهد بخوانید.
«بچهها به او میگفتند شهردار چون هر چه میخواستند از غذا تا پوشاک فراهم میکرد. از شوخیهايی هم كه برخی از ما با او میكرديم ناراحت نمیشد و فقط لبخند میزد..» در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان همرزمش در نوید شاهد بخوانید.