«یک شب نگهبان عراقی آسایشگاه به یکی از برادران که زود بلند شده بود اشاره کرد و گفت اسمت چیست آن برادر گفت شنبه اسم پدرت: یکشنبه اسم پدربزرگت: دوشنبه. نگهبان بعثی پس از یادداشت کردن اسم او بیرون رفت و فردا صبح، سروکلهاش پیدا شد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«آن روز در پادگان شوشتر انارهای زیادی فرستاده بودند؛ از پشت جبهه، ولی آمادهسازی و پاک کردنش برای همه سخت بود ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«نیروهای بسیج و سپاه، گاهی دو ماه طول میکشید تا عوض شوند و این تنها به واسطه قدرت الهی و با کمک افراد ایجادکننده روحیه مثل شهید صنعتکار میسر بود. کسانی که با حجت بودند، اصلا احساس خستگی نمیکردند ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید «حجتالله صنعتکار آهنگریفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«برادرم، خواهرم، هر گاه از خوزستان گذر میکنی، آهستهتر گام بردار، چرا که بر زیر گامهایت شجاعترین و حماسهآفرینترین، جوانان این خاک خفتهاند ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«فرزندم در جبهه بود که خواب دیدم رزمندهها در داخل سنگری هستند. پسرم در پشت سنگر مشغول خواندن نماز بود. رزمندهها به فرزندم گفتند که تیر میخوری به داخل سنگر بیا ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «رمضانعلی زرآبادیپور» است که تقدیم حضورتان میشود.
«یکی دیگر از افتخارات سپاه قزوین گروهانی بود که در قصر شیرین داشتیم و پاسگاه پرویز کنترل میکرد این گروهان توانسته بود تعدادی از حملات عراقیها را دفع کند و از پیشروی آنها جلوگیری نمایند. بدین ترتیب سپاه قزوین به یکی از مراکز فعال برای کمک به جبهه و خدمت به مردم درآمد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.