شهید سید عزالدین قپانچی
شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۴۷
به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید سید عزالدین قپانچی در سال 1950 در عراق دیه به جهان گشود. و در سال 1972 میلادی اعدام و به درجه رفیع شهلدت نائل آمد. پیکر مطهر شهید سید عز الدین در در وادی السلام نجف به خاک سپرده شد.
شهید سید عزالدین قپانچی در امل عراق به دنیا آمد. از مادر ایرانی و از پدر عراقی بود. در خانواده ای مذهبی و متدین بزرگ شد. از همان کودکی با علوم دینی و علوم حوزوی آشنا شد. 12 سال بیشتر نداشت که پای درس های آیت الله صدر نشست و آنقدر با استعداد و توانمند بود که در سن 23 سالگی در سطح علمی خارج تحصیل می کرد و در درس خارج آیت الله صدر شرکت می کرد. آن زمان امام خمینی به عراق تبعید شده بود و در نجف به سر می برد.
رابطه نزدیکی بین آیت الله صدر و امام خمینی برقرار بود و آیت الله صدر از امام خمینی حمایت فراوانی می کرد. سید عزالدین که از شاگردان نزدیک آیت الله صدر بود، از طریق وی با امام خمینی رابطه پیدا کرده بود. آیت الله صدر بسیار به او علاقه مند بود و می گفت سید عزالدین و سید عماد (دایی عزالدین) دست چپ و راست من هستند. سید عزالدین علاوه بر موفقیت چشمگیر در تحصیل علوم دینی، در امر تبلیغ و مبارزه به شیوه سخنرانی و منبر رفتن بسیار فعال بود. در دوره حسن البکر جامعه عراق در فساد غرق بود و سید عزالدین و سید عماد در این شرایط منبر می رفتند، از دین اسلام و قرآن سخنرانی می کردند و عمل واقعی به آن را یادآوری می کرده و وصایای امام حسین و و راه واقعی او را به مردم تبیین می کردند.
آنها از حکومت حاکم در عراق آشکار و نهان انتقاد می کردند و اختلافات عمیق آن حکومت را با جامعه اسلامی حقیقی بر مردم آشکار می کردند. البته این روشن گری ها به مذاق حکومت خوش نمی آمد و آنها را زیر نظر داشت. سید عزالدین طلبه جوان بسیار پایبند به امور دین بود. هر چیزی را که در سخنرانی ها به مردم تذکر داده یا بیان می کرد، حقیقتا خود به آن عمل کرده و باور داشت و به همین علت صحبت های او بسیار دلنشین بود و فطرت ها را بیدار می کرد و هر کسی با او نشست و برخاست داشت بسیار به او علاقه مند می شد.
همسر او می گوید: در آن زمان حکومت هنوز به ظاهر به روحانیت احترام می گذاشت و جرأت دستگیری و مقابله با روحانیون را نداشت اما در مقابل سخنرانی های تأثیر گذار و روشنگری های سید عزالدین طاقت نیاورد و در نهایت اقدام به دستگیری او و دایی اش عماد الدین کرد.
همسر شهید عزالدین در خصوص دستگیری او چنین می گوید: در ساعت 12 نیمه شب ناگهان در زدند و گفتند عزالدین را باید برای پاسخ به سوالاتی با خود ببرند اما بعد از آن شب عزالدین دیگر آزاد نشد.ناچار به جستجو برای پیدا کردنشان شدیم. تا شش ماه کارمان شده گشتن در زندانهای عراق. پس از شش ماه او را در زندان ابوغریب به همرا عمادالدین پیدا کردیم. هر دوی آنها بسیار شکنجه شده بودند و مقاومت آنها حکومت را خشمگین تر کرده بود.پس از آن تاریخ دادگاه را اعلام کردند. چون اصلا اجازه ملاقات داده نمی شد تصمیم گرفتیم او را در راه انتقال به دادگاه ببینیم. اما گویی رژیم با خبر شده بود، بنابراین او را نیاوردند. و روز دیگری در خبر رسانی و اعلام قبلی دادگاه را ارائه کرده بودند. حکم از پیش تعیین شده اعدام، در یک دادگاه بدون عدالت و حقیقت صادر گردید. در این دادگاه حتی اجازه یک کلمه دفاع به عزالدین داده نشده بود. بعد از دستگیری سید عزالدین و عمادادین امام خمینی و دیگر روحانیون ساکت ننشستند. امام خمینی با وجود تنها بودن، تمام تلاشش را کرد. با آیت الله خویی مکاتبه فراوان کرد، به شاه نامه نوشت تا صدام را از محاکمه منصرف کند و حتی نامه به حسن البکر نوشت امام با وجود تلاش های فراوان، در نهایت رژیم بعث آنها را اعدام کرد.
رابطه نزدیکی بین آیت الله صدر و امام خمینی برقرار بود و آیت الله صدر از امام خمینی حمایت فراوانی می کرد. سید عزالدین که از شاگردان نزدیک آیت الله صدر بود، از طریق وی با امام خمینی رابطه پیدا کرده بود. آیت الله صدر بسیار به او علاقه مند بود و می گفت سید عزالدین و سید عماد (دایی عزالدین) دست چپ و راست من هستند. سید عزالدین علاوه بر موفقیت چشمگیر در تحصیل علوم دینی، در امر تبلیغ و مبارزه به شیوه سخنرانی و منبر رفتن بسیار فعال بود. در دوره حسن البکر جامعه عراق در فساد غرق بود و سید عزالدین و سید عماد در این شرایط منبر می رفتند، از دین اسلام و قرآن سخنرانی می کردند و عمل واقعی به آن را یادآوری می کرده و وصایای امام حسین و و راه واقعی او را به مردم تبیین می کردند.
آنها از حکومت حاکم در عراق آشکار و نهان انتقاد می کردند و اختلافات عمیق آن حکومت را با جامعه اسلامی حقیقی بر مردم آشکار می کردند. البته این روشن گری ها به مذاق حکومت خوش نمی آمد و آنها را زیر نظر داشت. سید عزالدین طلبه جوان بسیار پایبند به امور دین بود. هر چیزی را که در سخنرانی ها به مردم تذکر داده یا بیان می کرد، حقیقتا خود به آن عمل کرده و باور داشت و به همین علت صحبت های او بسیار دلنشین بود و فطرت ها را بیدار می کرد و هر کسی با او نشست و برخاست داشت بسیار به او علاقه مند می شد.
همسر او می گوید: در آن زمان حکومت هنوز به ظاهر به روحانیت احترام می گذاشت و جرأت دستگیری و مقابله با روحانیون را نداشت اما در مقابل سخنرانی های تأثیر گذار و روشنگری های سید عزالدین طاقت نیاورد و در نهایت اقدام به دستگیری او و دایی اش عماد الدین کرد.
همسر شهید عزالدین در خصوص دستگیری او چنین می گوید: در ساعت 12 نیمه شب ناگهان در زدند و گفتند عزالدین را باید برای پاسخ به سوالاتی با خود ببرند اما بعد از آن شب عزالدین دیگر آزاد نشد.ناچار به جستجو برای پیدا کردنشان شدیم. تا شش ماه کارمان شده گشتن در زندانهای عراق. پس از شش ماه او را در زندان ابوغریب به همرا عمادالدین پیدا کردیم. هر دوی آنها بسیار شکنجه شده بودند و مقاومت آنها حکومت را خشمگین تر کرده بود.پس از آن تاریخ دادگاه را اعلام کردند. چون اصلا اجازه ملاقات داده نمی شد تصمیم گرفتیم او را در راه انتقال به دادگاه ببینیم. اما گویی رژیم با خبر شده بود، بنابراین او را نیاوردند. و روز دیگری در خبر رسانی و اعلام قبلی دادگاه را ارائه کرده بودند. حکم از پیش تعیین شده اعدام، در یک دادگاه بدون عدالت و حقیقت صادر گردید. در این دادگاه حتی اجازه یک کلمه دفاع به عزالدین داده نشده بود. بعد از دستگیری سید عزالدین و عمادادین امام خمینی و دیگر روحانیون ساکت ننشستند. امام خمینی با وجود تنها بودن، تمام تلاشش را کرد. با آیت الله خویی مکاتبه فراوان کرد، به شاه نامه نوشت تا صدام را از محاکمه منصرف کند و حتی نامه به حسن البکر نوشت امام با وجود تلاش های فراوان، در نهایت رژیم بعث آنها را اعدام کرد.
منبع اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم
نظر شما