چهارشنبه, ۱۷ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۳۰
به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید احمد احمدی فرزند محمدعلی در سال 1328 در بغداد چشم به جهان گشود. او در مورخه 6/12/64 از طریق بسیج به جبهه جنوب اعزام و در تاریخ 10/6/65 در عملیات کربلای 2 در منطقه حاج عمران بر اثر اصابت ترکش به ناحیه دست و پا و شکم به درجه رفیع شهادت نائل و به لقاءالله پیوست.
 
در بغداد، شهر کاظمیه در سال 1328 در میان خانواده ای که بر اساس تمسک به تعالیم اسلامی و عشق به اهل بیت(ع) زندگی می کردند، پرورش یافت. خانه ای که در آن از امام حسین (ع) مسیر مبارزه با بعثی ها و مزدوران آنها را آموخته بود و با عشق شهدایی را در این مسیر طاقت فرسا اهدا نمودند که ابو مصطفی ششمین آنها بود.

در آن جو سرشار از ایمان، تقوی و جهاد، چون فرد مؤمن و ملتزمی در فکر غصه های دین و ملتش بود و همه ی وجودش را وقف خدمت به اسلام و هدایت مردم کرده بود. لذا از همان کودکی به دین داری و رفت و آمد به مساجد معروف شده بود و با جوانان مُبلغ ارتباط نزدیکی داشت.

مرحله ی ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در محل سکونت خانواده اش در بغداد دریه ی دوم- گذراند و وارد دانشکده ی مهندسی (رشته مکانیک) بغداد شد و در سال 1351 فارغ التحصیل گشت.

از همان ابتدای تحصیل در دانشگاه برای خدمت به اسلام فرد فعالی به شمار می رفت لذا تلاش فراوانی برای انتشار مفاهیم اسلامی در میان دانشجویان دانشگاه با استفاده از شخصیت جذاب و امروزی اش داشت که قلبهای شنوندگان را تحت تاثیر قرار می داد. در طول آن مدت توانست بسیاری از گروههای پیشتاز انقلابی را بسیج نماید و بار دیگر به آنها روح اسلامی و معنویت پرنشاطی اهدا نماید. خانه اش مرکز جلسات و اجتماعات برای اجرای هدف بزرگی بود که جانش را برای آن نذر کرده بود.

با رهبر حرکت اسلامی در عراق و مغز متفکر اسلام، آیت الله العظمی شهید محمد باقر صدر(ره) ارتباط مستقیمی داشت و در تمام طول زندگانی اش حتی تا روز شهادت پیرو خط ایشان، خط شهادت و فداکاری بود. در نیروی هوایی به خدمت داوطلبانه ی ارتش درآمد و پس از پایان دوره به رتبه ی ستوان یکم رسید در حالیکه در مهندسی پرواز نیز تخصص داشت و در رتبه های ارتشی پیش رفت تا اینکه به رتبه ی مهندس پرواز در پایگاه هوایی حبانیه رسید.

به چند کشور از جمله مصر، سوریه، عربستان سعودی و کویت سفر کرد و با افسران متدین و ملتزم در نیروی هوایی و مسئولان تشکل نظامی حزب الدعوه ارتباط داشت و با آنها در برنامه ریزی برای ترور صدام جنایتکار با هماهنگی افسر پرواز، عاصم خلبان هواپیمای شخصی صدام که پس از لو رفتن قضیه به شهادت رسید مشارکت داشت.

فشار و مراقبت شدید بر او از سوی حکومت به خاطر فعالیتهای اسلامی و کارهای مداوم در خدمت به دین بزرگش که پایانی نداشت اوج گرفت و هنگامیکه رژیم متوجه خطر او و خطر نقشی که در این میان بازی می کرد، گشت، دستور دستگیری او و تعدادی دیگر از برادران مؤمن را صادر کرد، ولیکن توانست به شکل اعجاب گونه ای از چنگال آن ستمگران نجات پیدا کند و به صورت مخفیانه از عراق خارج گردد و در نهایت در 26/11/1357 به خاک جمهوری اسلامی ایران و از طریق شط العرب برسد که البته پیش از آغاز جنگ تحمیلی رژیم ستمگر صدام علیه ایران بود.

با کمک گروهی از مؤمنان مجاهد و فرزندان شهر اهواز در ایران مقری را برای آغاز حرکت جهادی خود ایجاد نمودند و به رغم مشارکت در بسیاری از حملات و عملیاتهای جنگی، مرتب از اهواز به شهر قم برای کسب دروس علوم دینی در حوزه ی علمیه قم مسافرت می کرد و تا آنجا پیش رفت که توانست در مدت بسیار کوتاه و مثال زدنی وارد مرحله ی بحث خارج گردد که به خاطر هوشیاری فراوانش بود.

در 6/12/1363 به نیروهای بدر پیوست و با آنها در عملیات قدس 4 و عاشورای 4 که مجاهدان در هور هویزه انجام می دادند شرکت کرد.

تبلیغ در میان مجاهدان حسابی فکر او را مشغول کرده بود و بخش معظمی از توان و توجه او را در بر گرفته بود و سعی می کرد که حلقه ی اتصالی میان میادین جهاد و حوزه ی علمیه در قم باشد. لذا مسئول امور تبلیغ نیروهای بدر گشت و توانست نیروها را با بسیاری از گروه های تبلیغی که اثر بسزایی در بالا بردن روحیه ی مجاهدان داشتند، مرتبط سازد و با اینکه مسئول امور مبلغان بود اما این کار باعث دوری از خط مقدم مجاهدان نگشته بود و همیشه اسلحه به دست می گرفت و در خطوط مقدم جبهه می جنگید. در قلب و وجدانش عشق فراوانی به اهل بیت (ع) وجود داشت. همان عشقی که او را به سمت وارث اهل بیت امام خمینی(قدس) سوق می داد و باعث گشت که تا نفس آخر در مسیر ایشان قدم بردارد و در این راه تلاش نماید چرا که با روحیه ی خاصی وجودش را تربیت کرده بود. صراحت، صداقت و عشق به دیگران از بارزترین صفات اخلاقی او به شمار می رفت. نسبت به خواندن زیارت عاشورا و جامعه ی کبیره مقید بود. حتی تا روز آخر که آن را در منزلش گذراند و بعد از نماز عشا با حالتی از خشوع و گریه زیارت عاشورا را خواند و به خانواده اش گفت که دیگر به این منزل باز نمی گردد و آنها را دچار احساس عجیبی کرد چرا که به خوبی احساس کرده بود لحظه ی دیدار معشوق و رسیدن به بهشت نزدیک گشته است.

عملیات کربلای دوم در حاج عمران شرق شهر سلیمانیه عراق در 10/6/1365 آغاز شد و مرحوم چون عادت همیشگی اش در خط مقدم صف حمله ایستاده بود و به محض شنیدن صدای فرمانده که از آنها خواست از دشت مین گذاری شده عبور نمایند، او و گروهی از برادران مؤمنش در حالیکه با صدایی بلند که قلبها را می لرزاند فریاد می زدند یا حسین یا حسین (ع) یا زهرا یا زهرا(س) به پیش رفتند. در همان ثانیه ها و در حین عبور از منطقه ی مین گذاری شده، در معرض اصابت تیرهای دشمن در ناحیه ی سینه قرار گرفت و در حالیکه چون یاران امام حسین لبیک می گفت به شهادت رسید. به همراه گروهی از شهدای آن عملیات با کاروانی بزرگ تشییع و به گلستان شهدا در شهر مقدس قم برده شد. پدرش در حضور تشییع کنندگان در حالیکه بهترین لباسهایش را پوشیده بود صحبت کرد. گویی که پسرش را به حجله ی عروس می برد و می گفت: من افتخار می کنم که ششمین پسرم را در راه اسلام و ارزشهای حقیقی آن فدا کرده ام.

وصیت نامه ی شهید مرحوم:

(.. همیشه در شبهای ماه مبارک رمضان هنگامیکه دعای افتتاح را می خوانیم و به این بخش می رسیم (لیله القدر و حج بیتک الحرام و قتلا فی سبیلک فوفق لنا..) این سوال برایم پیش می آید که آیا این کلمات را جدی می گوییم یا خیر؟ آیا به حقیقت در آرزویشان هستیم ؟ آیا در آرزوی شهید گشتن و رسیدن به رضوان و دیدار خدای تعالی هستیم؟ یا اینکه فقط به صورت دعا این کلمات را بر لبانمان زمزمه می کنیم؟ آیا از ته قلب می خواهیم و آرزومندیم که در نزد خداوند شهید گردیم ؟ امیدواریم که خداوند این سخنان ما را باور نماید. همین طور عبارت زیارت مبارکه (یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزاً عظیما) نمی دانم آیا این سخن را همین جوری می گوییم و یا واقعا حقیقت آن را می خواهیم ؟ به گونه ای که واقعا از یاران امام حسین (ع) در دنیا و آخرت باشیم ؟ اگر اینگونه است که باید در این دنیا در مسیر امام حرکت کنیم و هر کاری که ایشان انجام دادند، انجام دهیم و قدم به قدم در پشت سر ایشان حرکت نماییم تا در آخرت نیز با او باشیم، با یاوران ایشان در اعلی علّیین، در بهشت خداوند سبحان.

خواهران و برادران عزیزم : من اینها را می گویم و نمی دانم آیا آنچه که می گویم حقیت است یا خیر ؟ و آیا واقعا از قلبم برخاسته است؟ اینها را نمی دانم، خداوند متعال خود می داند. اما من امیدوارم که یک روز دیر یا زود، شهید شوم و به برادرانم که در ایمان و شهادت از من سبقت گرفته اند ملحق شوم. چند روز پیش ده تن از برادرانمان که در رأس آنها حاج ابو صالح و سید ابوحسین هاشمی و دیگران بودند به شهادت رسیدند و به آن درجه رفیع دست یافتند و به نزد امام حسین (ع) شتافتند تا به ایشان بگویند ما هنگامیکه در دعاها می گفتیم:"اللهم ارزقنی الشهاده مع الحسین، اللهم وفقنی للأخذ بثآر الحسین مع امام منصور من اهل بیت محمد (ص) " حقیقت را به تو گفتیم. سرور و مولایمان آنچه را که وعده داده بودیم راست بود و اکنون به نزد تو آمده ایم. ابوصالح و ابو حسین هاشمی اینگونه خواهند گفت و البته همه ی شهدایی که با عهدی که با خدا بستند صادق بودند.

خداوندا ما را از زمره ی کسانی قرار بده که با عهدی که با تو بستند صادق بودند و تغییر نکردند. برادران عزیز و دوستانم : در هر مکانی هر کجا که باشیم در ایران و یا جای دیگر، در عراق و یا مکانی دیگر، اسلام ما را با یکدیگر جمع کرده است، قرآن ما را به یکدیگر نزدیک کرده است، محمد و علی و رمز توحید به خداوند سبحان و متعال، اهل بیت (ع) و عشق آنها ما را به گرد یکدیگر در آورده است. هر کجا که باشیم خداوند را با هر کلمه ای تصدیق می کنیم و با هر عمل و فعلی از حقیقت و صداقت رویگردان نمی شویم که صداقت امانت و وسیله ی نجات آدمی است. خداوند مرا در کلام، رفتار و عملم صادق بگردان، در نیت و در مسیرم نسبت به خود صادق بگردان. پروردگارا ما به تو ایمان آوردیم ما را به راه راست خود هدایت کن.

برادران عزیزم آرزویم این است که در این ایام با نیروهای جبهه مشارکت داشته باشم. آرزومند بهترین لحظات در زندگی ام هستم.. خانواده ام را فراموش کرده ام، همسرم را، همه چیز را. در این ایام روزهایی در غایت لطافت و شیرینی را سپری می کنم. با روحیه ای عالی. برادران هر شب در اینجا امام حسین (ع) را با زیارت مقدس عاشورا زیارت می کنند و نجوا گر و آرزومند می خواهند که با او و سربازان او باشند و در زمره ی یاران باوفای ایشان قرار بگیرند. امام حسین (ع) می فرمایند : یارانی بهتر از یاران خویش در زمین نمی شناسم. همه چیز را در پس خود رها کردند و به ایشان پیوستند در حالیکه مردم از مغرب و مشرق زمین بر علیه آنها جمع گشته بودند آنها را محاصره و آب را بر آنها بستند و از همه سو با نیزه و شمشیر بر آنها حمله کردند. با همه ی اینها گروهی با ایمان که حق آنها را رهبری می کرد، اباعبدالله الحسین (ع) رهبری می کرد، تا پای جان ایستادگی کردند. آن گروه اندک ماندند تا در راه خدا مبارزه کنند و با جانهای عزیزشان در راه حسین (ع) فداکاری کردند و از هیچ فداکاریی فروگذاری نکردند تا اینکه همگی به شهادت رسیدند. اینجا در میان این نیروها در این پادگان و در میان این جوانان همان روحیه را می بینم. هنگامیکه به یک نفر مأموریتی داده می شود به سوی اسلحه اش خیز بر می دارد آنچنان که حتی فراموش می کند کفشش را بپوشد و یا کمربندش را ببندد، فقط می خواهد به میدان جنگ برسد. می خواهد، آرزویش برای اینکه از اصحاب حسین (ع) باشد، تحقق پیدا نماید. 
 
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده