ماجد والي مطر زيدي (ابو عباس زبیدی )
در سال 19/04/1359 از دانشکده کشاورزی مدرک فوق دیپلم خود را با معدل خوبی گرفت.
در منطقه ی خویش و دوستانش در مدرسه به متانت و خوش اخلاقی معروف بود. در مقطع راهنمایی و دبیرستان پس از کسب آگاهی دینی و سیاسی شروع به فعالیت های ضد رژیم، همچون پخش و توزیع بیانیه هایی برعلیه بعث و آگاه سازی اسلامی و سیاسی جوانان پرداخت.
نظر به کینه ای که بعثی ها از قشر با فرهنگ و آگاه داشتند و به جای آنکه فارغ التحصیلان دانشگاه را در ادارات دولتی استخدام کنند، آنها را مجبور به خدمت سربازی اجباری غیر محدود در حکومت بعث کافر می کردند، که این امر منجر به تصمیم جدی ماجد برای تفکر به مهاجرت و خروج از ارتشی شد که چون ابزاری مطیع در دستان صدام جنایتکار به شمار می رفت و هرکاری که دلش می خواست با آن می کرد.
در تاریخ 23/02/1361 از جبهه ی متجاوزان خارج و پس از عبور از مسیرهای سیم خاردار و دشت های مین گذاری شده وارد جمهوری اسلامی ایران گشت.
با وجود همه ی سختی ها و ستم های بی شماری که توسط مزدوران صدام بر سر ملت مظلوم ما عراق آمده بود، هرگز باعث نشد که شعله ی حماسی انقلاب در وجود ماجد خاموش گردد و این امر خود عامل انگیزه و تشویقش برای پیوستن به نیروهای بدر گشت. او در تاریخ 08/08/1362 در دوره ی چهارم – دوره ی شهید ابو رحیم دلو- که به خاطر طولانی بودن و آموزش فشرده اش در پادگان شهید صدر متمایز گشته بود شرکت کرد.
پس از پایان دوره ی آموزشی به گردان شهید صدر – که از اولین گردان های مجاهدان به شمار می رفت- اقدام به اجرای تعدادی عملیات جهادی – رزمی و نفوذی- کرد که از جمله ی آنها عملیات کربلای5 و عملیات آزاد سازی پاسگاه " الترابه" و عملیات قدس4 و عاشوراى4 بود که شامل آزاد سازی دریاچه ی اُم نعاج و دو قسمت جنوبی و شمالی در تالاب حویزه می شد.
او بهترین نمونه در اخلاص و فداکاری به خاطر ارزش ها در همه ی واجباتی بود که مسئولیت اجرای آنها را به عهده داشت. ایشان بشدت نسبت به انجام وظایفشان به نحو احسن حساس بودند مخصوصا هنگامیکه در یگان شناسایی در نیروهای بدر، بیش از شهادت، مشغول به خدمت بود.
به همراه سایر برادرانش در یگان شناسایی به قله ی گردکوه در حاج عمران رفت تا مسیر را از مین ها و سیم خاردارهایی که بعثی ها برای حفاظت جان خود از حملات دردناک مجاهدان آماده کرده بودند، پاکسازی کند. در ساعت صفر و در اوج درگیری مجاهد ؛حاج حمزه قاسم درَاجی با صدای بلند فریاد زد:" ابو عباس کجایی؟"
و ابو عباس پاسخ داد:" چشم، آماده ام" و در نهایت شجاعت به سمت دشمن رفت و به آنها را به رگبار بست تا اینکه یکی از افراد دشمن بمبی دستی به سویش پرتاب کرد که منجر به تکه تکه شدن جسد پاک او گشت. زندگی او با مدال شهادت در تاریخ 10/06/1365 مختوم گشت. پس از آنکه با شهامت جنگید و با جان فشانی و قدم برداشتن به سوی مرگ باعزت و کرامت به مبارزه طلبی با مزدوران بعثی طاغوت پرداخت.
جسد مطهر او با شکوه هرچه تمامتر تشییع و در قبرستان شهدای قم مقدس به خاک سپرده شد.
از سخنان آگاهانه ی ایشان:
امروز اسلام در معرض وحشیانه ترین هجوم ها از سوی قدرت های شرق و غرب و نیروهای صلیبی کینه توز می باشد و وظیفه اسلامی بر ما امر می کند که به مواجهه با این حملات سرنوشت ساز بپردازیم.