شهید عبدالله موسوی
در سال 1349 در نجف اشرف به دنیا آمد ، درمیان خانواده ای مؤمن و دوستدار اهل بیت علیه السلام زیست و به نحو احسنت تربیت گشت به گونه ای که آثار آن تربیت در کودکی و جوانی در رفتارش پدیدار گشت . دوستدار خیر و صلاح بود، و در مجاورت مولای متقیان از ولایت ایشان سیراب و در همسایگی ایشان با خیر و اصلاح رشد کرد و به ریسمان ولایت و هدایت ایشان ملتزم و در رفتن به زیارت ایشان استمرار داشت و بزرگواری، شرافت و علو را از فیض انوار آن حضرت فرا گرفت . در حالی که در کلاس دوم ابتدایی بود تاچار به ترک مدرسه شد تا از دیدگان خود را مخفی سازد چرا که به شخص اول حکومت و رئیس کشور در شعری به جای آنکه صدام بزرگوار بگوید ، صدام دمپایی گفت. رژیم نیز جام غضبش را بر سر آنها روان کرد، و شروع به تبعید آنها میان عراق و ایران نمود . لذا در ابتدا مادرش را تبعید و سپس پس از سه سال ، او ، برادران و پدرش را در سال 1362 تبعید کرد.
آنچه که این نوجوان از مزدوران بعثی از سنگدلی و خوار کردن انسان دید، در وجودش خشم مقدسی را بر جای گذاشت که همه روزه تجدید می شد و او را تشویق به گرفتن انتقام از آن گروه مجرم می کرد.
او با خدا و برادرانش عهد بست که از آن گروه بعثی حاکم، اگر که به ایران برسد انتقام بگیرد و اکنون این نوجوان 15 ساله که در عنفوان جوانی و حماسه به سر می برد ، به یکی از دوره هایی که توسط نیروهای بسیج مجلس اعلا در شهر مقدس قم برگزار شد ملحق گشت، تا که اولویت ها و فنون جنگ و آموزشهای بدنی را بیاموزد و در جبهه ی درگیری میان حق و باطل و مبارزه با نیروهای متجاوز و طغیانگر بعثی شرکت کند. این امر به دلیل درک احساس مسئولیت زود به هنگام او در برابر دینش بود و آنچه که از هجوم وحشیانه از سوی دستان نوکران وعوامل کفر جهانی به اسلام وارد شده بود .
خطابه ها و سخن های رهبر بزرگ انقلاب اسلامی امام خمینی ( ره ) اثر فراوانی در تمرکز و تقویت و هوشیاری روح انقلابی او داشت . به همین دلیل در طول دوره به مسئولین بسیار اصرار می کرد که او را به جبهه بفرستند . اما آنها به خاطر کمی سن و سالی اش موافقت نمی کردند . سپس بسیج مجلس اعلا شروع به تنظیم اوراق داوطلبی و ارسال آنها در پادگان شهید صدر در اهواز نمود . لذا به دوره ی شانزدهم ملحق شد تا که از آموزشهای عقیدتی و نظامی آنها برخوردار شود . در طول دوره به کم سن و سالی اش و داشتن انظباطی عالی و حسن سلوک متمایز بود . مورد ستایش مسئولان دوره آنجا قرار گرفت. پس از پایان دوره به گردان دوم در 15/6/1364 ملحق شد.
در میان برادران مجاهد به داشتن فطرتی سالم و تبسم همیشگی اش شناخته شده بود ، در نهایت ادب به سر می برد و خداوند او را به پوشش از حیای زیبا مزین کرده بود ، خاکی و خوش قلب بود و از مجالست با او احساس خستگی نمی شد.
پیوستنش در زمانی بعد از عملیات قدس و ابتدای آمادگی برای عملیات عاشورا که در شب 1/8/1364 اجرا شد، بود. ابونجم به همراه گردانش که هجوم ناگهانی و سریعی را در نهایت دقت انجام دادند ، شرکت کرد و به اهداف خود در زمانی رکورد زدنی دست یافتند که باعث جنون و خشم دشمن بعثی گشت و به نیروهایش فشار می آورد تا هر چه سریعتر مواضع از دست داده را باز پس گیرند .
صبح روز بعد از عملیات ، دشمن بخت برگشته شانس خود را با مجاهدین امتحان کرد، مجاهدان نیز در کمین آنها بودند و شهید ابوالخیر در رأس گروهانی بود که بر سر دشمنان چون شیران خشمگین حمله نموده و وارد درگیری سختی با آنها گشتند که در آن عظمت ایمان راسخ و شجاعت مجاهدان و جان فشانی آنها به خاطر اسلامشان متجلی گشت.
برای مرگ در میان خود به رقابت می نشینند گویی که این مرگ دختر زیبای خوشبوست.
از هورهای جنوب تا مرتفعات گردکوه و کردمند در حاج عمران ، جایی که در آن آمادگی بی وقفه انجام عملیاتی که نقطه ی تحول و عطفی در تاریخ جهادی مجاهدین عراقی شد در حال اجرا بود. گردان ها در 3 محور تقسیم گشتند ، گردان شهید صدر در محور راست، گردان دوم در محور چپ و گردان سوم در محور وسط بود ، ومأموریت گردان حمزه، پشتیبانی نیروهای مهاجم در اولویت اول بود. اما بعدا به طور عملی در آن، مشارکت مستقیم داشت.
درمنطق نظامی ، همه ی محورها در معرض سقوط خواهند بود اگر که دشمن بتواند بر پرتگاه سنگی که به مسیر امداد رسانی اصلی آن محورها واقع است مسلط شود.
عملیات به خاطر سختی منطقه از لحاظ توپوگرافی و شرایط جغرافیایی آن بسیار دشوار بود ، و آنچه که به این سختی می افزود آگاهی دشمن به آن منطقه بود، بمب باران پس از آغاز حرکت گردان ها از منطقه ی تجمع به سوی اهداف مورد نظر به طور مداوم ادامه داشت . در طول مسیر شهدا و مجروحان فراوانی به زمین افتادند که از میان آنها شهید ابوزکی منصوری از گردان دوم بود اما همه ی اینها باعث نشد که بر توان مجاهدان تاثیر گذاشته و یا در حرکت آنها تاخیری ایجاد کند. بلکه بر عزم و پیگیری آنها در ادامه ی مسیر جهاد افزود چرا که آنها نفس های خود را بر ناخوشی ها ، سختی ها و جان فشانی مهیا کرده بودند و حتی از آن کار لذت می بردند چرا که در دید خداوند سبحان بود.
فقط 15 دقیقه به ساعت صفر مانده بود ، که تیراندازی مستقیم از سوی دشمنان با همه ی تجهیزات به گردان سوم آغاز شد، چرا که این گردان برای دشمن نمایان بود و گردان هم ناچار به برخورد با آنها گشت. بقیه گردان ها نیز ناچار به آغاز هجوم بیش از موعد آن گشتند. هجوم سختی بود و فریادهای الله اکبر به پا خواسته بود . کوههای بلند زیر پاهای دشمنان متجاوز به لرزه افتاد و ترس را در دل آنها افکند و ترسان پا به فرار گذاشتند و چیزی را بر در دشت و سطوح بر جای نگذاشتند ، چند دقیقه نگذشت که مومنان و مجاهدان به فضل و پشتیبانی و عنایت خداوند بر دشمن غلبه کردند و آگاهی بعثی ها از هجوم مجاهدان وآمادگی آنها برایشان سودی به همراه نداشت.
سید نعمه عبدالباقر موسویمی گوید: پس از آنکه در شب 1/9/1986 م بر اهداف مسلط شدیم، سید ابونجم را دیدم سلامش کردم و به سمت موضع درگیری که در آن نزدیکی ها بود رفتم. کمی بعد دوباره به سویش رفتم، او را در جایگاهش دیدم که اسلحه اش را به دست گرفته بود . سلامش کردم ، اما جواب سلامم را نداد، تکانش دادم و دیدم که در جا شهید گشته و روح پاکش از بدنش خارج شده است . او را بوسیدم و بازگشتم ..." ابونجم در معرض ترکش های یک نارنجک دستی که در نزدیکی اش افتاده بود، قرار گرفت که در سرتا سر جسمش نشست و باعث شد که در دم به شهادت برسد و روح او شادمان و رضایتمند به سوی پروردگارش بازگشت تا که از ستم طاغوتیان به نزد پروردگارش شکوه کند و بقافله ی امام حسین ( ع ) و همنشینان نیک او بپیوندد.