ویژگی ها و خاطرات شهید ناصر جان جان به روایت مادر
دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۰۹
به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید ناصر جان جان فرزند محمد علی در سال 1342 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ 15/6/ 60 با عضویت بسیج از قم به جبهه های حق علیه باطل اعزام و در مورخه 8/7/60 در عملیات ثامن الائمه در منطقه دارخوین به علت سوختگی بدن به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش طی مراسم با شکوهی تشییع و در گلزار شهدای شیخان به خاک سپرده شد.
بسم ربّ شهداء و الصّدیقین
اینجانب فاطمه رهبری مادر شهید ناصر جان جان میخواهم اندکی از ویژگیهای شهید را بروی کاغذ آورم. وی که در سنّ 18 سالگی به جبهۀ مقدس رفت فرزندی کوشا و فعّال در امور خانواده بود انسانی بود که در اوج جوانی به وارستگی رسیده بود و یاد خدا و اقتدا به مولا علی را سرلوحۀ کارها قرار داده بود. استقلال و امنیّت کشور یکی از خواسته های همیشگی وی و یکی از موضوعات صحبتش در بحث های خانوادگی بود. آرام بود و متین و اکثر اوقاتش را در تنهایی و کنار سجاده اش میگذراند؛ و احترام به بزرگ و کوچک یکی از مشخصه های وی بود و اکثر اوقات فراغت را یا صرف مطالعۀ قرآن می نمود یا پای منبرها به صحبتهای روحانیون زمان گوش فرا میداد و حجاب را یکی از عوامل مؤثّر در حفظ شخصیّت زن میدانست و همیشه بر حفظ حجاب تأکید میکرد.
در عین قاطعیت و جذبه و جدّیت خنده را فراموش نمیکرد و غم را بر چهرۀ هیچکس نمیتوانست ببیند و شوخ طبعی اش هیچگاه از حدّ فرا نمیرفت و هر چیز را به جای خود پسندیده و نیکو میشمارد. مادر و پدر برای او از هر چیزی والاتر و برتر بودند و احترام زیادی برای آنها قائل بود. و همیشه آرام کننده و نشاط بخش محیط خانواده.
ناصر در سن 18 سالگی به جبهه رفت از ویژگی های ناصر یکی این بود که همیشه به یاد خدا بود و اقتدا به مولا علی را سرلوحۀ کارهایش قرار داده بود. به استقلال و امنیّت کشور خیلی اهمیّت میداد و احترام به بزرگ و کوچک یکی از مشخصه های ناصر بود من همیشه ناصر را در خوابهایم میبینم.
یادم می آید ناصر شهید نشده بود که یک شب خواب دیدم ناصر توی حال خوابیده است که یک دفعه کبوتر شد و رفت به آسمان آنقدر دور شد که دیگر نمی توانستم او را ببینم. دو شب بعد از خواب من ناصر هراسان از خواب بیدار شد وقتی که علّت را پرسیدم گفت: خواب دیده ام دست راستم افتاده و گفتم ان شاء الله خیر است. با این حال مدام دلم میلرزید. چند هفته بعد ناصر از پدرش اجازه گرفت و راهی جبهه شد. ناصر همان هست که بیاید دیگر ناصر من برنگشت جنازها ش هم توی هواپیمای 330 با شهید فلاحی و فکوری سوخت. وقتی هم که شهید شد خواب دیدم دو تا جعبه میوه و دو طاقه پارچۀ سفید آورده برایم گفت: مادر اینها را آوردم بدوزی برای احرام چند وقت بعدش هم رفتم سفر حج یک بار هم خواب دیدم توی خواب گفت مادر میخواهم ببرمت کربلا گفتم: چه چیزی بهتر از این. تو برو اسم من را بنویس من می آیم درست چند هفته بعد کربلا هم رفتم.
راهشان پر رهرو....
راهشان پر رهرو....
منبع: اسناد و مداراک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم
نظر شما