شهید علی ابوالقاسمی؛ نوجوانی که هر بار غسل شهادت می کرد
بسمه تعالی
مختصری از زندگینامۀ شهید علی ابوالقاسمی برادر شهید حسین ابوالقاسمی
علی در تاریخ اول اردیبهشت ماه یک هزار و سیصد و چهل و سه در خانوادهای مذهبی و متوسط بدنیا آمد و پس از گذراندن شش سال از عمر خود به دبستان رفت و بعد از خواندن شش کلاس به دبستان راهنمائی رفت و پس از یکسال ترک تحصیل کرد به کار کردن در نجّاری و سپس الکتریکی و نیز بنائی پرداخت و بعد از مدّتی با توافق خودش در دکان آهنگری برادرش به کار مشغول شد و بعد از مدّت یکسال تصمیم گرفت به درس ادامه دهد و شبها را به درس خواندن مشغول شد.
در دوران انقلاب که سن او حدود 13 الی 14 سال بود به پخش اعلامیههای رهبر و دیگر مراجع و شرکت در تظاهرات را بر خود واجب میدانست که در بعضی از شبها که حکومت نظامی بود و میخواست در تظاهرات شبانه شرکت کند با مخالفت پدر و مادر مواجه میگشت که ناراحت میشد و به آنها میگفت شما شاهدوست میباشید تا اینکه پدر و مادر را راضی میکرد.
پس از پیروزی انقلاب نیز تا جائی که از عهدۀ او برمیآمد فعالیت میکرد. در بعضی مواقع به فرمان به جهاد سازندگی میرفت و در جلسات قرآن نیز شرکت میکرد و زمانی که امام دستور بسیج بیست میلیونی صادر کردند ایشان در کلاسهای بسیج که به سرپرستی جناب آقای زید قمی و برادر شهیدش حسین ابوالقاسمی اداره میشد شرکت میکرد تا اینکه جنگ شروع شد و پس از گذشتن خیلی از جنگ تحمیلی ایشان تقاضا میکرد که به جبهۀ جنگ اعزام شود ولی چون سن او کم بود با او موافقت نمیشد.
تا اینکه بعد از گذشتن حدود سه ماه از جنگ برادرش حسین که منقضی 56 بود در جبهۀ کرخه دزفول به شهادت رسید و ایشان از این به بعد اصرار میکرد. تا اینکه بعد از عید سال شصت در یک اردوی نیم روزه که از طرف بسیج سپاه ترتیب داده شده بود شرکت کرد و حدود تاریخ پانزدهم یا شانزدهم به جبهۀ آبادان اعزام شد و در محدودۀ شیخ خوش شهید شد.
با اینکه دورۀ سه ماهۀ او به پایان رسید و به قم بازگشت ولی بعد از چند روز که در قم بود باز تصمیم گرفت که به جبهه برود و بعد از بیست و سوم ماه مبارک رمضان باز در بسیج سپاه نامنویسی کرد و به جبهه آبادان اعزام گشت و باز به کوت شیخ رفت و به دیگر رزمندگان پیوست.
یکی از رفقای او میگفت هر موقع که علی میخواست به سنگر برود غسل شهادت میکرد و روی دیوارها مینوشت شهید علی ابوالقاسمی در تاریخ ... و بعد که میآمد، میگفت این باز نیز شهید نشدم و تاریخ را پاک میکرد و در موقع بعد دوباره تاریخ مینوشت تا اینکه برای حملۀ آبادان که در تاریخ 5/7/60 انجام گردید، به آنجا اعزام و در جبهۀ دار خوئین به جنگ با بعثیون عراق پرداخت و در حدود صبح روز 5/7/60 به شهادت رسید.
لازم بذکر است که زمانی که علی شهید شد پدرش در مکّه بود و از شهادت علی خبر نداشت و موقعی که برادر بزرگش به پدرش در مکّه تلفن میزد و او از علی سؤال میکرد برادرش میگفت که چند روز پیش نامهاش آمده و نه روز از برگزاری مراسم شب هفت پدرش از مکه حدود ساعت 4 بعد از نیمۀ شب آمد و وقتی به خانه آمد سؤال میشد از علی چه خبر و مانند اینکه پی گمشدهای میگردد و پس از گذشت نیم ساعت عکس علی را که برای شب هفت بود از پشت عکس دیگری که روی دیوار نصب شده بود بیرن کشید و گمشدهاش را پیدا کرد و گفت که چرا راست نمیگوئید. که اینجا بود که برادر بزرگ علی به پدر چنین گفت پدر جان تبریک عرض میکنم.
«پیام شهید»
«ربّنا افرغ علینا صبراً و یثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین»
(قرآن کریم)
«پروردگارا به ما صبر ببخش و قدمهای را ثابت بدار و ما را بر قوم کافر پیروز گردان»
« با سلام خدمت زعیم مجاهد و رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی و با درود بر تمامی شهیدان انقلاب اسلامی ایران.»