سردار شهید ناصر جام شهریاری
زندگی نامه ی شهید ناصر جام شهریاری:
شهید ناصر جام شهریاری در دوم تیرماه سال ۱۳۳۸ در روستای «امامزاده اسماعیل» از توابع شهر مقدس قم متولد شد. در کانون خانواده ای معتقد و مذهبی تربیت یافت و دل و جانش با محبت اولیای خدا خو گرفت.
او در محیط معنوی روستا کنار پدرش آقاجان زندگی آمیخته به تلاش و سرشار از صفا داشت اما این دوران زود سپری شده و با وجود همۀ مشکلات برای ادامه تحصیل به شهر آمد. در این دوران بود که پدرش را از دست داد. او به دلیل فقر مادی نتوانست ادامۀ تحصیل دهد ولی با روح بلند و مقاوم، مشکلات زندگی را با تلاش و کوشش از میان برداشت.
در ایام انقلاب نیز، به عنوان جوانی پرشور ومتعهد، در حماسۀ اسلامی مردم شرکت داشت، او فشارهای دوران طاغوت را دیده بود و به آزادی و عزت می اندیشید. ناصر با پخش اعلامیه های حضرت امام(ره) دستگیر شد و به زندان افتاد و مدتی بعد از کار اخراج گردید.
سربازی و خدمت زیر پرچم را با فرمان امام (ره) مبنی بر فرار از پادگانها نیمه کاره گذاشت و به خیل عظیم مردم در تظاهرات پیوست و تا پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در صحنه های مبارزه شرکت کرد.
با آغاز جنگ تحمیلی مدتی مسئولیت اعزام نیروهای داوطلب به جبهه های نبرد را به عهده گرفت و نقش مهمی را در اعزام نیرو ایفا کرد.
پس از پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی در تاریخ 1358/8/4 به عضویت سپاه پاسداران درآمد، مدتی بعد مسئولیت اعزام نیروهای داوطلب به جبهه های نبرد را بر عهده گرفت،
ناصر شهریاری در عملیات رمضان فرماندهی گردان مالک اشتر (ع) و تا قبل از عملیات والفجر۴ فرماندهی گردان امام سجاد (ع) در لشگر۱۷علی ابن ابی طالب(ع) را عهده دار بود.
سرانجام سردار رشید سپاه اسلام در منطقه سرپل ذهاب، در عملیات والفجر 4، که رمز آن یا الله بود در تاریخ 1362/7/12 در سن ۲۴ سالگی در یک عملیات پدافندی به فیض عظیم شهادت نائل آمد،محل دفن این شهید بزرگوار در گلزار علی ابن جعفر (ع) می باشد،از شهید ناصر جام شهریاری یک فرزند دختر و یک فرزند پسر به یادگار مانده است
گزیده ای از خاطرات شهید ناصر جام شهریاری:
مديريتي که شهيد عزيز ناصر شهرياري داشت واقعاً نمونه بود، در ماه هاي اول دوران دفاع مقدس که مسئوليت اعزام نيروهاي سپاه را عهده دار بود چنان دقيق و عالي عمل مي کرد که هيچ مشکلي در اعزام نيروهاي داوطلب به جبهه هاي نبرد بوجود نمي آمد. با اين که در اعزام نيرو محدوديتي وجود داشت اما هيچ کس از او ناراضي نبود. برنامه ريزي او طوري بود که نه با کمبود نيرو مواجه مي شديم نه با ازدياد آن. علاوه بر آن وقتي نيرويي را به جبهه مي فرستاد، خود در منطقه حضور پيدا مي کرد و با مشکلات او از نزديک آشنا مي شد و درصدد رفع آن برمي آمد.
راوی:عزت الله عاشوريــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در بحبوحه پيروزي انقلاب و شب هاي حکومت نظامي، تظاهراتي در گوشه و کنار قم برپا مي شد که جوانان پرشور اين حرکت را هدايت و رهبري مي کردند. در محله «جوب شور» قم حرکتي برپا شده بود که نيروهاي ساواک، بچه هاي انقلابي را تحت تعقيب قرار داده بودند. بچه ها به داخل کوچه اي پا به فرار گذاشتند. شهيد ناصر شهرياري که جواني چابک و شجاع بود با ايثاري که از خود نشان داد موجب نجات جان بچه ها شد اما موتورسيکلت او از بين رفت. بعد اين حرکت به نشانه قدرداني از او مي خواستيم پولي را روي هم بگذاريم و وسيله اي براي او خريداري کنيم که با مخالفت او مواجه شديم. هرچه اصرار کرديم، او نپذيرفت و گفت: «من هرچه دارم فداي بچه هاي انقلاب.»
راوی: حجت الاسلام اقباليان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در روز شهادت او بچه ها طبق معمول روزهاي قبل آتشي را برافروخته بودند بساط چاي را آماده مي کردند. آقا ناصر آمد و نامه اي را که از همسرش به دستش رسيده بود پاره کرد و به داخل آتش انداخت.پرسيدم: «آقا ناصر چرا نامه را پاره کردي و سوزاندي؟» گفت: «در اين نامه همسرم نوشته بود که دخترم، دلش براي من تنگ شده است و بي تابي مي کند، من هم نامه را سوزاندم تا ديگر آن را نخوانم. چون حالا وقت اين حرفها نيست.» آتش زبانه مي کشيد و خاکستر نامه را به هوا مي برد و ناصر با تأمل مي گفت: «بچه ها به زودي روح من از بدن خارج مي شود و مثل اين کاغذها در هوا پخش مي شود.» آن روز، کسي اين حرفها را باور نداشت تا اين که خبر شهادت آقا ناصر در بين بچه ها پيچيد و همه را به سوگ نشاند.
راوی: رضا جعفري
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به جرأت مي توان گفت شهيد ناصر جام شهرياري حتي در ميان بروبچه هاي سپاه گمنام بود. او برخورد خوبي با نيروها داشت. در مسائل سياسي با نگرشي وسيع و تحليل مي پرداخت. در امر فرماندهي هم مديري مدبر بود. اين طور بگويم در عمليات رمضان که فرماندهان گردان مالک اشتر را به عهده داشت برادر حاج غلامرضا جعفري که بعداً به فرماندهي لشکر ۱۷ علي بن ابي طالب (ع) منصوب شد به عنوان همکار او در گردان انجام وظيفه مي کرد، گاهي اوقات که بچه ها براي کار به ايشان مراجعه مي کردند، مي گفت: «آقاي شهرياري فرمانده گردان است، به او مراجعه کنيد!»
به دستور سردار شهيد محمد بنيادي به اتفاق آقا ناصر شهرياري براي انجام مأموريتي راهي محور عملياتي شديم. در محل مأموريت، آينه اي را به پنجره نصب کرده بودند. آقا ناصر مقابل آينه ايستاد و دستي به محاسنش کشيد و با لحن خاصي گفت: «فلاني، چه خوب است اين محاسن به خون آغشته شود!»
اين سخن با آن تُن صدا در خاطرم ماند تا آن روز که در کنار پيکر به خون آغشته اش حاضر شدم، ديدم محاسن ناصر به خون آغشته شده است.
راوی: علي خاکبازـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صبح زود که از خواب بيدار شدم. برادر عزيزم ناصر شهرياري را با حال وهوايي عجيب ديدم که تا آن روز چنين حالتي را از او نديده بودم. چهره اي برافروخته داشت و تنها سخن از شهادت مي گفت.
در کنار سفره صبحانه که نشسته بوديم، بي هيچ مقدمه اي گفت: «شب گذشته، شهيد حاج محمود شاهدي را در عالم رويا ديدم که وعده بهشت و حضور در جمع شهيدان را به من داد...»
ناصر مصمم و آماده، غسل شهادت کرد. يکي از دوستان او که از راه رسيد گفت: «آقا ناصر خيلي نوراني شدي خبري شده؟» گفت: «بله، غسل شهادت کرده ام!»
راوی: محمد رضا جعفريوصیت نامه ی شهید ناصر جام شهریاری:
بسم الله الرحمن الرحيم
دير وقتي است که مي خواستم وصيت نامه اي بنويسم. تا اين که لطف خداوند شامل حال اينجانب شد و دوباره عازم جبهه حق عليه باطل شدم. خدا را شکر که چنين نعمت فراواني را به بنده اش عطا فرمود و چه زيبا سخن مي گويد خداوند در کتاب آسماني اش قرآن که سراسر ارشاد و هدايت بشر است. در سوره بقره آيات ۱۵۳ تا ۱۵۷ چنين مي فرمايد: «شما که ايمان داريد از صبر و نماز ياري جوييد که خدا با صابران است. به آنها که در راه خدا کشته مي شوند نگوييد مردگانند، بلکه آنان زندگانند ولي شما در نمي يابيد. شما را به شمه اي از ترس و گرسنگي و کاهش اموال و نفوس امتحان خواهيم کرد و صابران را نويد ده آنها که چون مصيبتي به ايشان رسد مي گويند، ما از قرآن خداييم و به سوي او باز مي گرديم. درود و رحمت پروردگارشان بر آنها که هدايت يافتگانند.»
و تو اي خداي بزرگ! کمکم کن که جزء هدايت يافتگان باشم و تو اي خالقم ياريم کن و نصرتم ده با دشمنان دين تو ستيز کنم. آري، در زمان دودمان ننگين پهلوي سرمان در لاک خودمان بود و هيچ توجه اي نداشتيم که بر ما و مکتب ما چه مي گذرد و باز خدا بر ما منت نهاد و رهبري از سلاله محمد(ص)، خميني اين مرد بزرگ، مرد با تقوا، اين اسلام شناس واقعي، را ولي امر و رهبر و پيشواي ما کرد.
و شما اي مسلمانان از همه قشر، سني و شيعه،
بدانيد که وظيفه شرعي است که از ولي امر مسلمين اطاعت کنيد خداوند در قرآن مي
فرمايد: «اطاعت کنيد خدا را و اطاعت کنيد رسول خدا را و اطاعت کنيد ولي امر را.»
و اينک در اين زمان ولي امر، امام امت، خميني کبير است. خدايا! ياريمان کن تا از
اماممان پيروي کنيم و در خط امام که همان خط اسلام است، باشيم.
و يک تذکر مي دهم به افرادي که گول خورده ايد، دست از شيطنت بازي ها بر عليه روحانيت برداريد و پيرو امام و روحانيت مبارز باشيد.
و اگر تاريخ را مطالعه کنيد، مي بينيد که
هميشه اين روحانيت حافظ اسلام و استقلال مملکت اسلامي بوده اند. و اينک سخني با تو
اي خون آشام، اي سفاک، اي اهريمن، اي جنايت کار، اي امريکاي خونخوار که خون همه
محرومان در سراسر گيتي به دست تو و يا جيره خورانت مي ريزد. به ياري حق و همت امت
اسلامي ديگر عمرت به پايان رسيده است و تو را در جهان که رسوايي رسواتر خواهيم
کرد. تو که هر روز در جنوب لبنان و السالوادور خونها مي ريزي و سازمان حقوق بشرت
در خواب خرگوشي فرو رفته بود و زماني که منافقين که به فرموده رهبر عزيزمان، از
کفار بدترند در هفت تير فاجعه اي بزرگ آفريدند و شخصيتي همچون شهيد مظلوم، عارف
بزرگ، بهشتي عزيز و هفتاد و دو تن از يارانش را شهيد کردند اي امريکا ساکت بودي،
باز عوامل خائن نفوذيشان در هشت شهريور، رئيس جمهور و نخست وزير عزيزمان را شهيد
کردند و حالا براي چهار تروريست که به بچه شش ماهه هم رحم نمي کنند و به دادگاه
عدالت اسلامي سپرده مي شوند و اعدام مي
گردند سر و صدا راه مي اندازي؟ ولي کور خوانده اي چرا که ديگر حنايت پيش مسلمانان
رنگي ندارد.
شما اي نهضت آزادي، اي ليبرال ها، که نه فاجعه هفتم تير را محکوم مي کنيد و هشتم
شهريور را، با کمال پر رويي آنها را فرزندان خود مي دانيد، برگرديد به اسلام، به
اسلام فقاهتي و نه اسلام من درآوردي.
و شما اي ملت بيدار ايران هوشيار باشيد و نگذاريد تاريخ تکرار شود. مثل زمان حضرت
علي (ع) حالا که جنگ به نفع جمهوري اسلامي ايران پيش مي رود همان هايي که به امام
علي (ع) گفتند که مالک را بر گردان ما با قرآن نمي جنگيم که متأسفانه همين کار را
کردند. قرآن و اسلام در ايران پياده مي شود نه در حزب بعث صدام.
و شما اي مادر، اي همسر و اي خواهر و برادرم بردبار باشيد که خداوند با صابران
است.