شهید سید علی تقوی؛ شهید نوجوانی که راه برادران شهیدش را در پیش گرفت
بسم رب الشهداء
من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا.
برادر سید علی تقوی در سال 1345 در خانوادهای روستائی متولد شد و از اول درد محرومیتهای زندگی و مشکلات را چشیده و کینه ظالمان را بر دل داشت که بعدها آن کینهها را در آتش سلاح به قلب امپریالیسم جهانی نشانه رفت. پس از دوران کودکی 6 ساله بود که به مدرسه رفت و تا دوم ابتدائی در روستا بود که پس از آن به دنبال شهادت برادر طلبهاش در سالگرد شهادت او با دیگر افراد خانواده به قم مهاجرت کردند و در مدرسه طلوع آزادی خیابان 30 متری کیوانفر به تحصیلات خود ادامه داد تا اینکه دوران ابتدائی را پشت سر گذاشت.
در تظاهرات از همه افراد خانواده جدیتر و جلوتر بود و تمام ساعات خود را اختصاص به این مهم داده بود؛ در شعار دادن، اعلامیه زدن و راه بندان کردن بر خوردروهای نظامیان شاه. به طوری که بارها به سوی او نشانه رفتند و یکبار گلوله پلاستیکی به گوش او اصابت کرد.
اول و دوم راهنمائی را در مدرسه کریمی امیر کبیر خواند و سال سوم مصادف شد با شروع جنگ تحمیلی و دیگر به کلاسی که مرکبش خون و کلماتش گلوله بود رفت و آموزشهای رزمی را دید و آماده رفتن به جبهه شد و در برابر سئوال از اینکه درس بخوان یا کار بکن میگفت من تا جنگ هست نه درس خوانم و نه کار خواهم کرد. وقتی به او می گفتند برادر تو کوچک هستی و 15 سال بیشتر نداری و علاوه قد کوتاه و سن کم، میگفت چرا امام حسین (ع) کودکان را همراه برد و گذشته از اینها آن طفل 13 سالهای که امام او را رهبر خواند مگر من از او کمترم من هم میخواهم قاسموار به جنگ صدام یزید بروم. در برابر این سئوال که شاید از جنگ بترسی و پا به فرار بگذاری میگفت:من از خیلی از آنها که 2 متر قد و هیکل دارند و نمیتوانند 10 قدم سینهخیز بروند شجاع ترم. گذشته از اینها هر چه آدم کوچکتر باشد بهتر می تواند سنگر بگیرد و تازه جنگ دل و جرأت می خواهد و من آزمایش خود را در دوران انقلاب دادم. مگر یادتان رفته چگونه شعار مرگ بر شاه میدادم. مگر از یاد بردهاید که بارها راه را بر دشمن مسدود میکردم و چون بارها مرا هدف قرار دادند. مگر فراموش کردهاید که در خیابانها چه شبها و روزها ندای تکبیر الله و تکفیر شاه میگفتم و تازه دیر نشده شما زود خواهید فهمید شجاعت مرا.
آری او از روی صداقت حرف میزد از «رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر» بود به هر صورت برای اولین بار به جبهه خونین شهر رفت در سنگری که چند ماه پیش برادرش سید ابوالفضل تقوی در آن سنگر علیه کفر جهانی میجنگید. اکنون در تداوم راه او سلاح و گلوله را برداشته و هانوسقهاش را به کمر بسته و عزم انتقام دارد و ثابت می کند سخن امام علی (ع) در نهج البلاغه که «بقیه السّیف ابقی عدد و اکثر و ولدا» (حکمت 81 نهج البلاغه) خانوادههای شهدا جاهای خالی را پر می کنند و او جای و سنگر برادرش را پر کرد.
شهید سید علی هر چند 15 ساله بود ولی به قول دوستانش در شجاعت و روحیه گوی سبقت را از همه ربوده بود. به هر صورت دوباره عازم جبهه میشود و از این باره خروشی عمیقتر و درک واقعی شهادت. زیرا دیگر پس از دو ماه و اندی در جبهه فهمیده بود که جنگ چیست. فهمیده بود که شهادت نه یک باختن که انتخابی است که مجاهد با قربانی شدن خود در معبد عشق می کند. از زبان گویای خودش بشنویم که در وصیتنامهاش می نویسد:
(حالا با میل و اشتیاق برای دومین بار به جبهه جنوب کشور اعزام می شوم و میتوانم بگویم که با همکاری دیگر رزمندگان اسلام، مناطقی از خاک عزیزمان را از اشغال دشمن متجاوز بیرون می آوریم) و چه زیبا که هابیلوار به درگاه محبوب نذر می کند و نذرش قبول می شود. (مقداری پول نذر یک فقیر کردم و الحمد لله نذرم قبول شد). آنقدر در اوج پرواز قرار گرفته، آنقدر صعود کرده که دیگر خودی نمیشناسد و خوب می داند قدم در راه بیبرگشت می گذارد و به لقاءالله میشتابد و محل دفن خود را در کنار برادرش مشخص میکند. و می رود تا در جامعه حکومت الله برپا کند. (جامعهای که بخواهد حکومت الله در او حکمفرما شود ممکن نیست مگر با یک شرط و آن شرط این است که باید شهید بدهد و باید خون بدهد و باید هجرت کند « از وصیت شهید»)
آری او خوب هجرت کرد. و خون داد بر ما باد که راهش یا پیامش را، ادامه دهیم ور نه یزیدی خواهم بود. آری اینجاست که شهادت معنی می دهد؛ درس می دهد. شهادتی که از روی آگاهی و شناخت و عارفانه است نه اینکه سالیان دراز عرفان و شناخت را از لابلای کتابها جستجو کند و آخر هم برسد یا نرسد. سید علی همراه یارانش در صف جلو قرار میگیرد و در شمار اولین یورش برندگان صبحگاهی (و مغیرات صبحا). اولین قدمهای حمله پیروزمندانه شکست محاصره آبادان را برمی دارد و با ریختن خون خود بر زمینهای گرم آبادان فتح بزرگ را نصیب اسلام می گرداند. آری این حمله با 80 کیلومتر پیشروی بود که صدام را ناچار به تقاضای مجدد صلح کرد و به تنها وصیت او گوش فرا دهیم و گفت: (یک وصیت به برادران و ملت شهیدپرور دارم و آن اینکه خدا را سپاس گویید که سایه امام را بر سرمان گسترد. برادران راه امام را رها نکنید که راه امام همان راه امام حسین (ع) است). و او فرمان امام را که محاصره آبادان باید شکسته شود شنید و شعار (وی اگر خمینی اذن جهادم دهد، ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد) را با آوای بلند سر داد و پروانهوار به گرد فرمان امام سوخت.
پس از شهادت بدن پاکش در درون هواپیمای سی 130 که سران ارتش نیز در او به شهادت رسیدند، دچار سانحه شد و به قول رسول الله (ص) که «البلاء للولاء». آزمایشها و بلاها برای اولیاء و دوستان است. بدن خود را داد تا در قیامت به پیش شهید مظلوم بهشتی و رجائی و باهنر که به آنان عشق میورزید سرافکنده نباشد زیرا دوستان همه سوختند و او نیز ... در آخر شهید غسل و کفن حسب ندارد چون انسانی که تا به حال گناه می کرد آن بودن گذشته را قربانی کرد و سوزانید و اکنون در برابر پروردگارش حضور یافته که شهید «حی و حاضر و ناظر و گواه میباشد».
سید علی همراه دیگر برادران در تاریخ 8/7/60 در بهشت زهرا قطعه 24 ردیف 98 قبر 31 در جوار بهشتی و رجائی و باهنر دفن شد و شهادت او در 5/7/60 بود. سلام بر شهیدان.
حزب الله میسوزد/ سازش نمیپذیرد.
والسلام. پیروز باشید.