کتاب "ستارگان حرم کریمه (شهید مصطفی کلهری)"
بخشی از کتاب:
زندگی نامه شهید مصطغی کلهری:
وقتی در جزیره ی مجنون تیر به سرش اصابت کرد و دست و پا می زد در لحظه جان دادنش، به یاد آرزوی همیشگی اش افتادم که می گفت "آرزو دارم جایی شهید شوم که خودم باشم با خدا. مثل گوسفندی که سر می برند، دست و پا بزنم و با خدای خودم عشق کنم."
مولود شب میلاد حضرت رسول (ص) را مصطفی نام گذاشتند. مشهدی حسینعلی نان و نمک زندگی اش را از مدح و ثناگویی حضرت امیر (ع) داشت. مصطفی از همان کودکی با حب علی (ع) جان گرفت و بیست سال بعد مالک اشتر شد برای لشکر 17 علی ابن ابی طالب (ع).
درآمد ناچیز مشهدی حسینعلی کفاف خانواده ی پرجمعیت کلهری را نمی داد. همین شد که مصطفی با وجود استعداد و علاقه اش به درس، تا دوم راهنمایی بیشتر نخواند. باید کار می کرد تا کمک خرج خانه باشد؛ بنایی و گچ کاری. در کارش خیلی زود خبره شد. ورزش هم می کرد؛ کاراته را کمربند سبز ادامه داد.
از وقتی جرقه انقلاب زده شد، مصطفی در صف اول مبارزین بود؛ برای نابودی رژیم کم نذاشت.
با تحرکات ضد انقلاب در غرب کشور، عازم مناطق غرب شد. با شروع عملیات رمضان خودش را به جبهه های جنوب رساند. در عملیات محرم، همزمان با مجروحیت مصطفی، برادرش هم شهید شد. دوران نقاهتش که گذشت، با قوت بیشتری به میدان رزم آمد؛ حالا باید جای خالی محمدتقی را هم پر می کرد. کمتر عملیاتی پیش می آمد که مجروح نشود. با این وجود برای ماندن در منطقه پافشاری می کرد.
حماسه آفرینی بچه های قم در عملیات خیبر در تاریخ پر غرور هشت سال دفاع مقدس ماندگار است. فرمانده شجاع گردان خط شکن حضرت سیدالشهداء (ع) در بدر هم خودش بود؛ مصطفی کلهری...
وصیت نامه:
... خدایا ! توبه مرا قبول کن در این وقت سحر، مرا دوست بدار و به نزد خود ببر. چرا مرا نمی بری، من قبول دارم، آدم بدی هستم. تو به لطف خود مرا ببر. دیگر نمی توانم زنده بمانم. به شهادت این برادران خسته شدم. از بس خانه مفقودین، شهدا و مجروحین رفتم، از بس که مادران آنها را دیدم دیگر نمی توانم به گلزار بروم. قلب من تنگ شده است.
خدایا ! می خواهم شهادتی نصیبم کنی که اگر جنازه مرا آوردند تکه تکه باشد تا نزد شهدای دیگر سرافراز باشم.
خدایا ! مرا با شهدای کربلا محشور کن. خدایا ! نمی دانم چطور با تو صحبت کنم با این گناهانی که کرده ام ولی می دانم که تو کریمی،امید نا امیدی، دیگر نمی توانم چیزی بگویم فقط مرا بیامرز و مدیون خون شهدا مکن.
از خدا می خواهم که شهادت نصیبم کند و دیگر هیچ آرزویی ندارم. در جبهه غرب که این سعادت نصیب من نشد ولی وقتی که به جنوب آمدم یاد امام حسین (ع)، ابوالفضل (ع)، علی اکبر (ع)، قاسم (ع) و 72 تن افتادم و دلم آتش گرفت و گفتم چه قدر بی لیاقت هستم که تا به حال زنده ماندم. دعا کنید که خدا سایه امام خمینی را از سر مستضعفان کم نکند و عمرش را به بلندی آفتاب کند.
برادران و خواهرانم ! فرزندانتان را در راه اسلام تربیت کنید. نگاه به زیردستان خود کنید که خدا از شما راضی باشد. خدا را شکر کنید و نگاه به بالا دست خود نکنید که طمع دنیا شما را بگیرد. در سختی ها آن قدر صبر کنید که صبر از دست شما خسته شود. زمانی که دنیا رو به شما آورد، پشت به دنیا کنید. از هر چه که به سر شما می آید راضی باشید. البته آزاده باشید، تا می توانید به فقیران کمک کنید. روزی را از خدا بخواهید، نه از بنده خدا...
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.