سیری بر زندگی شهید محمد بخت
بسم الله الرحمن الرحیم
تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون.
(هر که در راه خدا کشته شده مرده مپندارید بلکه او زندۀ ابدیست ولیکن همه شما این حقیقت را نخواهید یافت.)
شهید محمد بخت در سال 1342 در شهر خون و قیام قم و در خانوادهای متوسط دیده به جهان گشود. دورۀ ابتدایی را در مدرسه حائری با موفقیّت به پایان رسانید. اوّل راهنمائی را در دبستان امیر کبیر و دوّم راهنمائی در دبستان حائری و مجددا سوّم راهنمائی را در دبستان امیر کبیر با موفقیّت به پایان رسانید که در اوایل دورۀ سوم راهنمائی جرقههای انقلاب در شهرهای کشورمان زده شد و تا پیروزی انقلاب تا آنجا که فرصت داشت در راهپیمائی ها شرکت میکرد.
در سال 1358 در کلاس دوم متوسطه درس میخواند. آن زمانی که مصادف بود با جنگ تحمیلی از آنجا که علاقهای وافر به شرکت در جنگ داشت، در اوایل 1360 ثبت نام کرده و به آموزش نظامی پرداخت و خود را آماده نبرد با دشمن متجاوز کرد و در عملیات بیت المقدس شرکت نمود که سه ماه در جبهه بود و پس از بازگشت از جبهه دوباره در بسیج ثبت نام نمود و این بار به کردستان اعزام شد که دورۀ سه ماه خود را آنجا گذراند.
پس از بازگشت برای بار دوّم به جبهه اعزام شد که دو ماه در جبهههای غرب بود و بعدا که از جبهه برگشت به سربازی رفت. هشت ماه در شهرستان خوی بود که در ماه رمضان به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوی رفت. شهید محمد علاقه شدیدی به سپاه داشت و در سپاه نام نویسی کرد و پاسدار وظیفه شد. در این مدّت که در سپاه بود چندین بار به جبهه اعزام شد.
در سال 1362 بود که باز هم داوطلبانه به جبهۀ سردشت رفت و در عملیات والفجر 4 به درجه رفیع شهادت نائل گردید. خصوصیات شهید از زبان مادر وی این گونه است که شهید بخت در کودکی خیلی خوب و صبور بوده و کودکی بوده کنجکاو و باهوش. از کلاس اول ابتدایی را با موفقیت گذرانید. شهید محمد جوانی سر به زیر بود و هرگز در مقابل چیزهای بیهوده پافشاری نمیکرد. علاقهای به مادیات دنیا نداشت و در مجالس عزاداری ابا عبد الله حسینی شرکت میکرد. برای هیچ کس دردسری درست نمیکرد. پسر خوب و فهمیدهای بود. ایشان همیشه کم حرف بود. حرفهایی که واجب بود، میزد و هیچ موقع حرفهای عبث و بیهوده نمیزد. موقع بیکاری خود را به خواندن کتاب مشغول میکرد. حالتی داشت که ما هیچ کدام درک نمیکردیم.
در تظاهرات شرکت میکرد و دو بار هم به دست کماندوها افتاد که خوشبختانه آسیبی ندید. در شبهای حکومت نظامی بیشتر وقتها به خانه نمیآمد. اخلاق محمد با بچّهها خوب بود. همیشه با بچّهها بازی میکرد و یا قصّهها و شعرهای انقلابی به آنها یاد میداد. کمتر به کوچه میرفت وقتی به او میگفتیم چرا در خانه میمانی و بیرون نمیروی؟ میگفت بروم که با نگاه کردن، گناهانم بیشتر شود؟ امیدوارم این قربانی که در راه اسلام دادهایم به درگاه ایزد متعال قبول شده باشد.