شهید قاسم آقا صادق مقدم به روایت از اعضای خانواده
- اینجانب داماد خانواده محترم صادقی هستم. ارتباط من با شهید قاسم صادقی آن قدر صمیمی بود که ایشان به من داداش میگفت. در تهران او را برای کار برده بودم. تحصیلات ابتدایی را که به اتمام رسانید در کنار من به کار گچکاری اشتغال ورزید. چندین سال گذشت. تعهّد و تقیّد قاسم به کار و خود کار بودن او و فهم و درک و معرفت او به همۀ مسائل پیرامونش بر من روشن شده بود.
- وقتی جنگ شروع شد گویا دنبال راه جعلی میگشت تا خود را به هر طریق ممکن به منطقه برساند. یک روز پیش من آمد و گفت: داداش! من میخواهم از شغل گچکاری بیرون بیایم و وارد ارتش بشوم. ما نیز مخالفتی نکردیم و قاسم وارد عرصۀ نبرد و جنگ و مبارزه گردید. برادرم قاسم در میان ما چند برادر علاوه بر اینکه از نظر سنّی تفاوت داشت و بزرگتر بود از جهات عقلی و دینی و مذهبی نیز بهتر و بالاتر بود. حدوداً 7 ماه از ثبت نام ایشان و قبولی در ارتش جمهوری اسلامی ایران گذشته بود که در منطقۀ گیلانغرب در حالی که با تعدادی از برادران ارتشی طی یک عملیات با هلیبُرد به پشت نیروهای دشمن رفته بودند و پس از آن ما هیچ خبری از قاسم برایمان نیامد. مدتها و سالها دو چشم ما و پدر و مادرمان به در بود تا خبری از آن عزیز سفرکرده و برادر گرامیمان به ما برسد امّا اتفاقی نیفتاد. گویا خود قاسم از خداوند بینام و بینشانی را در شهادت خود اینگونه خواسته بود. اکنون سنگ یادبود ایشان در روستا تنها مونس ما برای ارتباط با قاسم است.
- برادرمان و نور چشمان ما شهید قاسم صادقی برادری بود که حق برادری را در مورد خواهران و برادران خود بجای آورد. زمانی که من کوچک بودم او به من یاد داد که حجابم را فرابگیرم و حواسم به حجابم باشد. خود او خیلی مهربان بود. به پدر و مادرمان و همۀ افراد و فامیلهایمان خیلی احترام میگذاشت. در نظر او کوچک و بزرگ همه محترم بودند. سفارش به پدر و مادرمان صبر پیشه کردن زینبگونه در شهادتش بود و در وصیّت خود نوشته بود اگر شهید شدم تابوت مرا در جای بلندی بگذارید تا باد بوی وطنم را به من برساند. آری قاسم جوان رعنایی بود که مانند قاسم کربلا مظلومانه به فیض شهادت رسید و اثری از او برای خانوادهاش نیامد.
ـ شهید عزیز قاسم صادقی دایی عزیزمان است. چون هنگامی که ایشان در تهران در شغل گچکاری بودند عمدتاً در منزل ما تشریف داشتند و بین ما و مادرمان یک ارتباط صمیمی برقرار بود. دایی قاسم، خیلی مهربان، خونگرم و خوشاخلاق و خوشبرخورد بود. با بچهها و کوچکترها خیلی مهربان بود. با اینکه شهید قاسم دایی اینجانب است اگر مثلاً گرفتاری یا سختی به ما روی کند ما با پناه بردن به روح پاک او از خداوند میخواهیم که به ما عنایتی بکند و این اتّفاق میافتد و مشکل از ما روی برمیگرداند و توجّهی از سوی شهید میشود.!
او جوانی غیرتمند ـ دارای اعتماد به نفس بالا ـ غیور و جوانمرد بود و چون در آخرین عملیات نقش یک تکاور را داشته از شجاعت بالایی نیز برخوردار بود. سنّ اینجانب اقتضای نقل خاطرات از دایی گرامیام را ندارد. چون وقتی ایشان شهید شدهاند من 3 ساله بودهام. امّا این قدر میدانم یک شهید چقدر در یک خانواده و حتّی در یک روستا و یک طایفه ایجاد افتخار و سربلندی و سرافرازی میکند. اینجانب چون در بیت مقام معظم رهبری (حفظ الله) کار میکنم میدانم چقدر ما الان به گرامیداشت یاد شهدا و زنده نگه داشتن یاد و نام آنها محتاجیم. لذا از شما و تمامی دستاندرکاران این دیدارها و بازدیدها تشکر میکنم و امیدوارم خاطرۀ پاک شهدا هیچگاه از ذهن مردم عزیزمان جدا نشود. انشاء الله.