شهید آذر ماه
يکشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۲
شهید قاسم آقا صادق مقدم فرزند محمد در سال 1341 در خلجستان قم دیده به جهان گشود. او در تاریخ 25/9/60 در منطقه عملیاتی گیلانغرب در نبرد موفقیت آمیز رزمندگان پرتوان اسلام بر علیه کفر جهانی صدام کافر مفقودالاثر گردید.

- اینجانب داماد خانواده محترم صادقی هستم. ارتباط من با شهید قاسم صادقی آن قدر صمیمی بود که ایشان به من داداش می­گفت. در تهران او را برای کار برده بودم. تحصیلات ابتدایی را که به اتمام رسانید در کنار من به کار گچکاری اشتغال ورزید. چندین سال گذشت. تعهّد و تقیّد قاسم به کار و خود کار بودن او و فهم و درک و معرفت او به همۀ مسائل پیرامونش بر من روشن شده بود.

- وقتی جنگ شروع شد گویا دنبال راه جعلی می­گشت تا خود را به هر طریق ممکن به منطقه برساند. یک روز پیش من آمد و گفت: داداش! من می­خواهم از شغل گچکاری بیرون بیایم و وارد ارتش بشوم. ما نیز مخالفتی نکردیم و قاسم وارد عرصۀ نبرد و جنگ و مبارزه گردید. برادرم قاسم در میان ما چند برادر علاوه بر اینکه از نظر سنّی تفاوت داشت و بزرگ­تر بود از جهات عقلی و دینی و مذهبی نیز بهتر و بالاتر بود. حدوداً 7 ماه از ثبت نام ایشان و قبولی در ارتش جمهوری اسلامی ایران گذشته بود که در منطقۀ گیلانغرب در حالی که با تعدادی از برادران ارتشی طی یک عملیات با هلی­بُرد به پشت نیروهای دشمن رفته بودند و پس از آن ما هیچ خبری از قاسم برایمان نیامد. مدتها و سالها دو چشم ما و پدر و مادرمان به در بود تا خبری از آن عزیز سفرکرده و برادر گرامی­مان به ما برسد امّا اتفاقی نیفتاد. گویا خود قاسم از خداوند بی­نام و بی­نشانی را در شهادت خود اینگونه خواسته بود. اکنون سنگ یادبود ایشان در روستا تنها مونس ما برای ارتباط با قاسم است.

- برادرمان و نور چشمان ما شهید قاسم صادقی برادری بود که حق برادری را در مورد خواهران و برادران خود بجای آورد. زمانی که من کوچک بودم او به من یاد داد که حجابم را فرابگیرم و حواسم به حجابم باشد. خود او خیلی مهربان بود. به پدر و مادرمان و همۀ افراد و فامیل­هایمان خیلی احترام می­گذاشت. در نظر او کوچک و بزرگ همه محترم بودند. سفارش به پدر و مادرمان صبر پیشه کردن زینب­گونه در شهادتش بود و در وصیّت خود نوشته بود اگر شهید شدم تابوت مرا در جای بلندی بگذارید تا باد بوی وطنم را به من برساند. آری قاسم جوان رعنایی بود که مانند قاسم کربلا مظلومانه به فیض شهادت رسید و اثری از او برای خانواده­اش نیامد.

ـ شهید عزیز قاسم صادقی دایی عزیزمان است. چون هنگامی که ایشان در تهران در شغل گچکاری بودند عمدتاً در منزل ما تشریف داشتند و بین ما و مادرمان یک ارتباط صمیمی برقرار بود. دایی قاسم، خیلی مهربان، خون­گرم و خوش­اخلاق و خوش­برخورد بود. با بچه­ها و کوچکترها خیلی مهربان بود. با اینکه شهید قاسم دایی اینجانب است اگر مثلاً گرفتاری یا سختی به ما روی کند ما با پناه بردن به روح پاک او از خداوند می­خواهیم که به ما عنایتی بکند و این اتّفاق می­افتد و مشکل از ما روی برمی­گرداند و توجّهی از سوی شهید می­شود.!

او جوانی غیرتمند ـ دارای اعتماد به نفس بالا ـ غیور و جوانمرد بود و چون در آخرین عملیات نقش یک تکاور را داشته از شجاعت بالایی نیز برخوردار بود. سنّ اینجانب اقتضای نقل خاطرات از دایی گرامی­ام را ندارد. چون وقتی ایشان شهید شده­اند من 3 ساله بوده­ام. امّا این قدر می­دانم یک شهید چقدر در یک خانواده و حتّی در یک روستا و یک طایفه ایجاد افتخار و سربلندی و سرافرازی می­کند. اینجانب چون در بیت مقام معظم رهبری (حفظ الله) کار می­کنم می­دانم چقدر ما الان به گرامیداشت یاد شهدا و زنده نگه داشتن یاد و نام آنها محتاجیم. لذا از شما و تمامی دست­اندرکاران این دیدارها و بازدیدها تشکر می­کنم و امیدوارم خاطرۀ پاک شهدا هیچگاه از ذهن مردم عزیزمان جدا نشود. انشاء الله.

ـ برادر اینجانب بسیار خوب و شوخ­طبع بود. انگیزۀ بالایی برای جنگ و مبارزه داشت. گاهی اوقات اطرافیان به او می­گفتند: قاسم برای چه تو به ارتش رفته­ای و می­خواهی بجنگی؟ می­گفت: من می­خواهم رویِ صدام را کم کنم! یا می­گفت: می­خواهم بروم دشمن را بیرون کنم و کار را یکسره کنم و برگردم! آری! سالهای متمادی ما در انتظار خبری از برادر بودیم تا کوبۀ در به صدا درآید و خوش خبر پیکی از قاسم­مان برای و قلب مجروح پدر و مادرمان خبری بیاورد که نمی­دانم قاسم با خدای خود چگونه وعده کرده بود که تاکنون پیگیری هایمان نتیجه­ای نداشته است.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده