شهید سید ابوالفضل تقوی؛ شهیدی که ابوالفضل وار جنگید
سید ابوالفضل در سال 1343 در یکی از روستاهای دامغان به نام قاسم آباد از پدر و مادری متدیّن و با ایمان متولد شد و یکی دو سال اوّل ابتدائی را در دبستان همان روستا و بقیّه را تا کلاس پنجم ابتدائی در دبستان طلوع آزادی قم به تحصیل ادامه داد.
او در عین نوجوانی علاوه بر خیّاطی و قالی بافی به الکتریکی هم علاقۀ خاصّی داشت و به فوت و فن برق کشی، تعمیرات وسایل خانه مانند بخاری و غیره آشنا شده بود. در عین حال با اینکه سالهای اوّل تکلیف او بود قضای روزهاش را گرفت و نمازی هم در طول زندگی از او قضا نشده بود. جوانی رشید و فعال شده بود. در مناعت طبع و بلندنظری که خاص خودش بود از تمامی افراد خانواده گوی سبقت را ربوده بود. هنگامی که فرمان امام در آموزش ناظمی دیدن صادر شد به بسیج رفت و آموزش نظامی دید و پس از شروع جنگ که آمریکای جنایتکار به کمک مزدورش صدام به جرم اینکه ما مسلمانیم بر ما تحمیل کرد و فریاد هل من ناصر حسین زمان را شنید و برای رها ساختن وطن اسلامی به جبهه عزم سفر کرد و با بزرگ کردن شناسنامه خود به بسیج رفت و گفت تا جنگ هست من نه کار میکنم و نه درس میخوانم و فقط نغمه امام حسین را بر زبان داشت و ان تکن الدنیا تعد نفسه فدار ثواب الله اعلی و اقبل.
هر چند زندگی دنیا و سرگرم حیوانات خود بودن و خوردن و خوابیدن و زندگی کالانعام دور از مسئولیت و بیتفاوت در برابر رویدادها و توجیهات ابلهانه برای آنان که به همین دنیا فکر میکنند از جنگ بهتر است ولی دیدار خداوند در آخرت و مهمانسرای بهشتی نیکوتر است. در نامهای که 26/10/59 برای خانواده نوشته است میگوید و ان تکن الابدان الموت انشئت. فقتل امرء بالسّیف فی الله افضل. حال که چنین است که مرگ حتمی است و روزی خواهیم رفت چه زیباست که در راه خدا باشد و با لباس سرخ شهادت آراسته گردیم. من هم اکنون در جبهه آبادان هستم که مزدوران عراقی همه روزه بر سر ما خمپاره میاندازند و ما در زیر خمپارهها و گلولههای دشمن استقامت میکنیم و تا پیروزی نهائی در اینجا میمانیم و سنگر را رها نمیکنیم.
ابوالفضل که نمیتوانست اسم بیمسمی را برای خود بپسندد آموخته بود از اباالفضل که: و الله ان قطعتموا یمینیت انی احامی ابدا عن دینی. و عن امام صادق یقینی. به خدا قسم اگر دستهایم را قطع کردید ولی من برای همیشه از دین و رهبرم حمایت میکنم و میگفت:
آهن آبدیده را رنگ عوض نمیکند/ چهره انقلاب را جنگ عوض نمیکند/ بگو با منافقان به کوری دو چشمتان/ پیرو خط رهبری رنگ عوض نمیکند
ابوالفضل مدت 55 روز در جبهه بود و به قول فرماندهشان تیربارچی بسیار ماهری بود و در آخر در 29/11/59 در جبهه خونین شهر در حالی که شعار الله اکبر و خمینی رهبر به قول دوستانش به زبان داشت به لقاء الله شتافت و اکنون در گلزار شهیدان (شیخان) قم کنار مقبره زکریا بن آدم که یکی از علمای بزرگ شیعه است در خاک آرمیده راهش پایدار باد. هنگامی که پدرم جنازه و بدن غرقه به خون ابوالفضل را در بهشت معصومه پس از غسل میبوسید و حمل میکرد تنها جملهای که به زبانش جاری بود اینکه خدایا این قربانی را از محمد و آل محمد بپذیر و میگفت اگر من پنجاه پسر داشته باشم و در راه اسلام بدهم به آن افتخار میکنم و به هیچ وجه در روحیه من اثری نخواهد گذاشت و احساس سستی نخواهم کرد بلکه قاطعتر در برابر منافقین و ضد انقلابیون خواهم ایستاد. و مادرم زنی که به راستی میتوان گفت دنبالهرو زینب (س) دانست گاهی فرزندان را به شهادت برادران تسلی میداد و بیانش این بود که شهادت برای ما و خانواده ما افتخار است و من موقع ولادت این فرزندان از خدا خواسته بودم که اینها سرباز امام عصر (ع) باشند و خداوند با شهادت ایشان ما را آزمایش و سربازی آنها را امضاء کرد. و با شهادت برادران ما را در ادامه و مبارزه با امپریالیسم جهانخوار و دشمنان اسلام مصممتر نموده بود.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم