شهید سید ابوالفضل حسینی به روایت مادرش
اخلاقیات
ایشان فردی دارای اخلاق نیکو و پسندیده بودند. آنقدر خوش اخلاق و خوش برخورد بودند که با همه متفاوت بودند. احترام گذاشتن به بزرگترها از خصیصه بارز ایشان بود. وقتی که در خانه بودند در تمام کارهای خونه به ما کوک می کردند. از لحاظ ایمان نیز ایشان نمونه بودند. از کودکی به خواندن نماز و اطاعت خداوند و خصوصا گرفتن روزه اهمیت می دادند و در برپایی واجبات همت می کردند.
کارهایی که وظیفه اند
ایشان در دوران انقلاب عضو بسیج بودند و با عشق و علاقه ای که به امام خمینی (ره) داشتند از هیچ تلاشی در راه پیشبرد اهداف انقلاب کوتاهی نمی کردند.
اکثر اوقات با دیگر دوستانش در پایگاه بسیج بودند و فعالیت می کردند. اگر گاهی مانع ایشان می شدیم و درباره شرایط سخت محیط برایش می گفتیم در جواب به ما می گفت: " این کارها وظیفه ماست و ما مکلف به انجام آنها هستیم پس ما باید برویم و ساکت نمانیم."
امضاء برای یک واقعیت
یادم هست که یک بار به بهانه اقلام و کالاهایی که از طرف شورای محل به مردم می دادند از من امضاء گرفت و با استفاده از همان امضا به منطقه رفت.
آخرین روز
آخرین روز هنگام اعزام به منطقه به من گفت: مادر جان گریه نکن ولی شاید این آخرین باری باشد که همدیگر را می بینیم و من دیگر باز نمی گردم.
این حرف سید ابوالفضل دلم را شکست ولی واقعیتی بود که داشت ما را از آن خبردار می کرد. واقعیتی که خودش از آن آگاه بود و ما را برای رویارویی با آن آماده می کرد. با گفتن این حرف ایشان عازم منطقه شد و مدتی بعد در عملیات شرکت کرده و مدت 13 سال مفقود بود تا اینکه پاره های جنازه ایشان را برایمان آوردند.
خداحافظی آخر