صحیفه شهید سید جواد حسین زاده
در سایه لطف و محبت ایزد منان سید جواد محیط خانه خانواده حسینی زاده را عطر آگین کرد. جواد آخرین فرزند خانواده با تولدش و شیرینی لبخندش زندگی خانواده را طراوت و روح دیگری بخشید. آری، جواد با چنین تولدی در سایه تربیت پدر و مادری اهل قرآن و ولایت روزها را سپری می کرد تا پس از تحمل مشکلات وارد دبستان شد و پس از طی دوران ابتدائی به مدرسه انقلاب اسلامی راه یافت.
دوران تحصیل سید جواد در مدرسه راهنمائی انقلاب اسلامی از تمامی لحاظ پرشورترین و حماسی ترین دوره زندگی کوتاه او بود. این دوران به حق برای او راهنما بود و چه زیبا رهنمایی آن هم در خط انقلاب اسلامی که به راستی فیض عروج به ملکوت اعلی را همراه داشت و در خط انقلاب اسلامی خون سرخ خویش را اهداء نماید.
مانده ایم از چه بگوییم؛ از اخلاق مؤدبش، از هنرهای متعالیش، از صحنه تاتر و زمین ورزشش، از فعالیت اجتماعی اش و بالاخره در میدان نبردش...
جواد در صحنه ورزش یک ورزشکار ملبس و مسلح به اخلاقیات حسنه بود. او در ورزش خود هنر ارائه می داد و از تعصبات معمول که در عموم بازی ها مرسوم است دوری می جست تا جائی که در صحنه میدان ورزش خود هم ایثار می نمود که نمونه بارزش در مسابقه دوست خود که دارای سن بالاتری بود مقابل دیدگان تماشاگران و دوستان خود کاری کرد که مسابقه به نفع او تمام شود.
جواد مؤدب بود و آداب کلام و سخن گفتن را مراعات می کرد تا آنجا که تواضع و فروتنی او زبانزد معلمان و شاگردان و دوستان خود بود.
از سال 1362 نبوغ او در زمینه تاتر آشکار و اولین هنر نمایشی او تحت عنوان تاتر معجزه تماشاچیان را به وجد آورد. و نمونه های دیگری که در صحنه نمایش ظاهر می شد و جوائزی را به خود اختصاص داد. نبوغ او روز به روز اوج می گرفت تا چند روزی قبل از رفتن به جبهه که مصمم شده بود داستانهای قرآن و زندگی پیامبران و شخصیت های اسلامی را با کمک دوستانش در رابطه با واحد هنری بنیاد قرآن برنامه ریزی شود و به میدان نمایش بیاورند. آری چه زیبا شد که هنر نمایشی او به هنر شهادت پیوست و هنرمندانه جان خود را به جان آفرین تسلیم نمود.
یکی از دوستان سید جواد می گفت: در یکی از نمایشنامه ها سید جواد که در آن ایفاء نقش می کرد لازم بود در حین اجراء نقش گریه کند و او آنقدر زیبا به این کار مبادرت ورزید که این سوال در ذهن دوستان پدید آمد که چرا اینقدر به طور طبیعی و با احساس گریه می کند. وقتی از او سوال کردند پاسخ داد: "من هر وقت لازم است در نقش خودم گریه کنم برادر شهیدم سید احمد را به یاد می آورم و لذا خیلی طبیعی و آسان اشک می ریزم". این است هنر اسلامی و رسالت هنر انقلاب اسلامی که با خون و شهادت و اشک همراه است و با احساس و عشق همگون است. آفرین بر اینان که هنر را اینگونه ترسیم و تصویر کردند.
سید جواد با پشتوانه عظیم اسلامی که نشأت گرفته از تربیت صحیح او بود تا انجا که در توان داشت در اجرای احکام اسلامی کوشا بود.جواد از طرفداران نماز جماعت بود و دوستان را در این مورد تشویق می کرد. در مراسم عزاداری ائمه اطهار و مجالس روضه آنچنان با احساسات و با صدای بلند گریه می کرد که ناظران را منقلب می نمود. همانگونه که در مراسم تعزیه اختران تابناک آسمان ولایت و امامت سوز داشت در مجالس تولد و شادی آنها هم شور و شوق وصف ناپذیری داشت.
جواد روحی انس گرفته با دعا داشت و از کمیل و ندبه و سمات و عاشورا سخن می گفت و با ذکر تسبیح جلوس در محضر خدا می کرد. برادر شهید حمید اطلاعی می گفت، جواد نماز شب را در سنگر می خواند و از آنجا که روحیه با اخلاصی داشت هنگامی که با او برخورد می کردی به گونه ای وانمود می کرد که نماز قضا به جا می آورد.
با شروع جنگ تحمیلی و موقعیت یافتن جواد جهت حضور در جبهه ها روز شماری می کرد و یکپارچه جهاد و مبارزه بود و وقتی برای اولین بار برای عزیمت به جبهه به بسیج مراجعه کرده بود به دلیل کمی سن او را از رفتن منع کردند اما با گریه و زاری و پافشاری و وساطت دوستان عاشقانه ماموریت گرفته و به پاسگاه زید اعزام شد.
یکی از همرزمانش می گفت هر بار که وصیت می نوشت آنچه را نگارش کرده بود پاره می کرد و می گفت من مطلبی ندارم که بنویسم و بدین صورت وصیتی از او در دسترس نداریم و این خود نمونه اعلای اخلاص اوست.
روزها سپری می شد و سردار نوجوان سپاه اسلام خرسند از رزم بی امان خود همچنان به پرده سیاهی ظلمت شب رکاب زنان می تاخت تا دروازه های صلح را فاتح شود. او در تب و تاب بود، بار آخر که از خانواده خداحافظی می کند به گونه ای دیگر سخن می گوید و از شهادت خود خبر می دهد. پدر در بستر بیماری او را به گونه ای دیگر نظاره می کند و اندیشه بازگشتن او را در ذهن خود تصویر می کند.
به هر حال وطن خود یعنی شهر مقدس قم را ترک نموده و به سوی نور می شتابد، در تب و تاب انتظار می کشد، انتظار فرمان. فرمان فرماندهی سپاه اسلام و شب عملیات فرا می رسد. جواد با عجله پس از استماع دستورات فرماندهی قبل از آغاز حمله جهت استحمام و غسل شهادت مبادرت کرد و در حالی که شال سبز خود را به پیشانی بسته بود در جمع برادران حاضر و چند بیت شعری نوحه سرایی کرد. شهید اطلاعی می گوید: "در آن لحظات عملیات، حرکات سید شهادتش را برای من مسلم کرده بود و نزد من آمد و دستهایش را دور گردن من حلقه زد و لحظاتی چند سر مبارکش را روی سینه ام قرار داد و با احساس گرمی گفت اگر شهادت نصیب تو شد مرا شفاعت کن. دقایقی بعدد از اینکه از من جدا شد در شهر فتح شده فاو، در لوای سرود خوش آهنگ پیروزی، زیر سایه بیرق بارگاه ثامن الحجج (ع) که بر فراز مناره مسجد به اهتزاز درآمده بود سید جواد مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت. جواد همنام تنها فرزند حضرت ثامن الحجج در شب زیارتی مخصوص اباعبدالله شب جمعه عروج کرده و در معراج جلوس کرد.
منبع: کتاب شهیدان پرچمداران قرآن