شهید محمد حسین یزدی؛ عاشق خدايش گشت
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان
ما من قطره احب الي الله منقطره دم في سبيل الله (رسول اكرم) (ص)
هيچ قطره اي در نزد خدا از قطره خوني كه در راه خدا ريخته شود بهتر نيست
شهيد محمد حسين يزدي در سال 1344 در شهر تهران در خانه متوسطي به دنيا آمد كه پس از گذشت 6 سال از عمر شهيد خانواده اش به قم اثاث كشي كردند. وي را راهي دبستان كردند كه دوران دبستان ابتدايي و راهنمايي را همسان ديگر دوستانش گذراند و پس از گرفتن نتيجه سوم راهنمايي كه درست مطابق با سالي بود كه اعتصابات شروع شده بود و ملت ايران هوشيارانه خواستار مكتب قرآن و اسلام بودند. شهيد محمدحسين يزدي مبارزات خود را از همان سال آغاز كرد و در راهپيمايي ها همراه ملت رفته و با مشتهاي گره كرده خود شعار نه شرقي و نه غربي جمهوري اسلامي را سر مي داد.
و در قرائت قرآن و روضه ها و تظاهرات ها شركت مي كرد تا بالاخره كه اسلام بركفر جهاني پيروزگشت و آمريكا با خيال پردازيهاي خود فكر مي كرد كه با انداختن جنگ بين ايران و عراق مي تواند دوباره ايران را به دست آورد ولي خوشبختانه فكرش اشتباه بود.
شهيد محمدحسين يزدي بارها پيش آمده بود كه مي خواست پدر و مادر خود را دلداري دهد كتابي از عكسهاي شهدا را مي آورد و به پدر و مادر خود نشان مي داد و مي گفت: مادر جان و پدر جان نگاه كنيد به اين عكسهاي شهدا ببينيد هر كدام يك قسمت از جاي بدنشان زخمي است و خيلي از اين شهدا هم سر از تن جدا شده و يا ممكن است دست و پا نداشته باشند. و زماني باز هم گفت كه اي مادر نگاه كن در گلزار شهدا(شيخان) كه همه از برادران ما مي باشند پس چرا آنها جانشان را فداي اسلام كنند ولي ما جبهه نرويم. شهيد محمدحسين يزدي در زمان جنگ هر روز به حرم حضرت معصومه(ع) مي رفت و در تشييع جنازه هاي شهدا و مراسم ختم شهدا شركت مي كرد؛ اين شهيد چهره اش از كودكي نشان مي داد كه در آينده جوشش اسلامي و انقلابي داشته؛ شهيد محمدحسين يزدي عاشق خدايش گشت و براي رسيدن به معشوق خود شناسنامه خود را برداشته و راهي ثبت نام براي رفتن به جبهه شد ولي از نظر سني هنوز 16 سال نداشت كه وي را قبول نكردند كه راهي جبهه شود؛ آنقدر عاشق خدا و قرآن بود كه وقتي برگشت به خانه بلافاصله شناسنامه برادر بزرگترخود را برداشت و راهي بسيج شد و رفت اسم خود را نوشت كه به جبهه رود و به خانه برگشت به مادر خود گفت اگر پاسداري در خانه آمد پرسيد پسر شما مي خواهد به جبهه برود بگوئيد بله پسر من مي خواهد به جبهه برود ولي اصلاً نگو كه با شناسنامه برادرش مي خواهد به جبهه برود در غير اين صورت ممكن است مرا به جبهه نبرند.
آري شهيد محمدحسين يزدي بالاخره موفق شد و خودش را يكي از سربازان امام زمان(عج) دانست. زباناً اين شهيد به مادرش مي گفت مادر جان من راهي جبهه حق عليه باطل مي شوم تا به آرزوي خود برسم كه آرزويم همان شهادت است و مادر جان شما نبايد برايم اشك بريزيد چون با اشك ريختن شما ضد انقلاب سوء استفاده مي كند و بايد شما پدر و مادر شهدا افتخار بورزيد كه پسري تربيت كرده و او را تقديم اسلام كرديد.
شهيد يزدي در روز 2/11/61 اعزام جبهه شد كه وي را يك راست به جبهه اهواز بردند و زمان تعليماتي خود را در اهواز گذراند و پس از گذراندن وقت تعليمات نظامي به جبهه بستان اعزام گشت كه مدت كوتاهي در بستان بود كه در مورخ 2/12/60 در عمليات فتح بستان يا تنگه چزابه شركت كرده و از ناحيه پهلو و ران تركش خورده و زخمي گشت و به آرزوي ديرينه خود كه همان شهادت بود رسيد و به معشوق خود پيوست.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم