شهد محمد پورمحمدی؛ قاری زیبای قرآن
شهادت محمد دقیقا شب چهلم علیرضا بود یعنی اولین شب عملیات بیت المقدس. محمد در عملیات فتح المبین مجروح شده بود. تیر به پایش و همینطور نزدیک نخاعش خورده بود و خیلی اذیتش میکرد. زمانی که میفهمد عملیات بیت المقدس است، به سپاه میرود که به منطقه اعزام شود. به او میگویند تو با این وضع که نمیتوانی بجنگی. محمد عصایش را پرت میکند و میدود و میگوید ببینید من میدوم. اما به او اجازه نمیدهند و میگویند هنوز چهلم برادرت نشده، ان شاءالله بعد از چهلم ایشان. خانه که آمد خیلی ناراحت بود که نتوانسته برود جبهه، تا اینکه آقای حاج قاسم سلیمانی که آن موقع فرمانده تیپ بود و الان یکی از فرماندهان سپاه است، میخواستند بروند منطقه و چون با پدرم رفیق بودند برای خداحافظی پیش پدرم آمدند که پدرم او را برای نماز به خانه آورد. محمد هم از خدا خواسته گفت من هم با شما میآیم منطقه. ایشان هم قبول کردند. یکی از همرزمانش تعریف میکرد که شب عملیات از رود کرخه عبور کند و به آن طرف کرخه بروند و بدون سر و صدا و به طور نفوذی پشت خاکریز دوم دشمن برسند و تیر بارچیهای دشمن را که روی کرخه میزدند، بدون سر و صدا بکشند که نتوانند روی کرخه را تیر باران کنند. و بچهها زمان آغاز عملیات بتوانند از کرخه عبور کنند.
عملیات بسیار سختی بود. متأسفانه در اثر یک اشتباهی که گروه کرد و یکی از شیارها را با خاکریز اشتباه گرفت، به جای اینکه گروه از پشت شیار بیاید از جلوی شیار درمیآید، یعنی دقیقا به جای اینکه در پشت تیر بارچیهای دشمن قرار بگیرند در جلوی آنها قرار میگیرند. یکدفعه دشمن بالای سرشان نورافکن روشن میکند. چند نفر همان لحظه شهید میشوند. محمد به بچهها میگوید هر کس میتواند از این شیار فرار کند، یک عده زخمی میشوند و یک عده هم اسیر میشوند و یک سری هم به عقب برمیگردند. اما مشخص نمیشود که چه بلایی سر محمد میآید. نه جزء اسرا بود، نه جزء زخمیها و نه جزء شهدا. پس از 6 روز آمدند قم و گفتند هیچ اثری از محمد نیست. برادر کوچکم حسن به همراه پدرم و پسر عمویم به منطقه رفتند تا خبری از محمد بگیرند. یک هفته رفتند همۀ مناطق و سردخانهها را گشتند ولی اثری از او پیدا نکردند، تا اینکه تقریبا بعد از دو هفته یعنی زمانی که پادگان حمید به تصرف ایران درآمده بود، نزدیک پادگان حمید جنازۀ محمد را پیدا کرده بودند.
وقتی که جنازهاش را آوردند فک محمد خرد شده بود و از هم باز شده بود. و چون دو هفته جنازهاش در زیر آفتاب مانده بود، سوخته شده بود. محمد صورت بسیار زیبایی داشت و قرآن را بسیار زیبا تلاوت میکرد. زمانی که زخمی میشود به بیمارستان اراک منتقل میشود. وقتی که بیهوشش میکنند تا تیر را از پایش خارج کنند، با یک لحن بسیار زیبایی شروع میکند به قرآن خواندن در آن لحظه همۀ دکترها و پرستارها شگفت زده میشوند. «روحش شاد و یادش گرامی باد»
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم