شهیدی که ملائکه به او مژده بهشت دادند
بسمه تعالی
شهید خداداد، فرزند علی در یکی از روزهای سال 1340 در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. از همان اول جوانی نسبت به انقلاب و اسلام حساسیت نشان میداد و دفاع از کشور را مخصوصا در زمانی که استکبار جهانی بیرحمانه از همه جا به کشورمان یورش برده بود بر خود و سایرین از اهم واجبات میدانست به علت گرفتاریهای متعددی که داشت نتوانست تحصیل خود را ادامه دهد و بالاخره در تاریخ 18/7/59 جهت به اجرا درآوردن عشق و محبت دفاع از دین و کشور به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید و در یکی از یگانهای عملیاتی لشگر 21 حمزه در منطقه جنوب کشور مشغول انجام وظیفه گردید و در عملیاتهای مختلف شرکت مینمود تا اینکه دست بر قضا در تاریخ 23/4/60 در منطقه جنوب این گل را پرپر نمود و او را نیز به خیل عاشقان شهید پیوند داد و هم اکنون مزار مطهرش در قم زینت بخش آن خطه میباشد.
از ویژگیهای شهید این است که در حال شهادت ملائکه حاضر میشوند در اطرافش شاهدند و نوازشش میکنند دست به جراحاتش میکشند و مژدهاش میدهند به نعمتها و کرم الهی و به درجات بهشتی مفتخر میگردند.
شهید زندگی کوتاه ولی پرفراز و نشیبی داشت. تا زمانی که در یکه باغ بود مشغول درس و کشاورزی و کارهای مربوط به ما بود. نهایتا برای ادامه تحصیل و ورود به دبیرستان به شهر قم رفت. آن زمان ایّام انقلاب بود. پس از مدّتی که از تحصیل او در قم میگذشت مدارس به جهت تظاهرات مردمی تعطیل شد و خداداد هم به خیل مبارزین با رژیم پیوست.
پس از پیروزی انقلاب هم تا خواست درس خود را ادامه دهد کشور دچار درگیری و جنگ تحمیلی شد. به خداداد گفتیم: پسر عزیز بیا و درست را بخوان. گفت: پدر جان الان مملکت به ما نیاز دارد. مدتی هم به رهبری و راهنمایی فردی به نام حاج آقا ضیایی در همین روستای یکه باغ امور بسیج را پیگیری کرد و نهایتا برای جبهه رفتن دلش به پرواز درآمد. به نزد من آمد و گفت: پدرم من میخواهم به خدمت بروم و در جبههها علیه دشمن بعثی بجنگم. گفتیم: درست! چه کار میکنی؟ گفت: در این موقعیّت دفاع از درس مهمتر است!
در ایّام آموزش به تربیت حیدریه رفت و سه ماه طول کشید تا به مرخصی آمد. ما برای دیدن او ابتدا به شهر تهران رفتیم و پس از مرخصی خداداد چند بار دیگر هم به مناطق مختلف رفت و برای ما از راههای دور نامههایی نوشت و از طریق مختلف با هم در ارتباط بودیم. آخرین باری که او برای مرخصی آمد حال و هوای دیگری داشت. بویژه اینکه در آستانۀ ماه مبارک رمضان یعنی ماه عشقبازی با خدا قرار گرفته بود. پس از یک هفتهای که در مرخصی بود دقیقا شب اول ماه مبارک رمضان گفت: من دیگر برای اعزام باید بروم و تا آخر ماه مبارک هم نمیآیم. گویا برای شهادت و لقاء الهی او را انتخاب کرده بودند. شب شانزدهم ماه مبارک رمضان، گویا روز عید فطر شهید خداداد حاجی خدادادی بود. خبر شهادت او را ما از طریق فامیلها و آشنایانمان در همین روستای یکه باغ دریافت کردیم. بدن مطهر او را در شهر قم تحویل گرفتیم و پس از طواف در کنار حرم مطهر کریمۀ اهل بیت خدمت حضرت معصومه (س) او را در قبرستان شیخان به خاک سپردیم. خداداد بسیار هوشیار بود و پرکار بود. یک کاری را آنقدر زود فرا میگرفت که قابل مقایسه با هیچ فرد دیگری نبود. گواهینامهاش را خیلی زود گرفت و مهارتهای گوناگون را بزودی دنبال میکرد. خداداد واقعا خداداد بود. حرکاتش خیلی خوب بود. و به فکر پدر و مادرش بود. لیاقت شهادت را داشت و با شهادت به خدای خودش رسید.
دوستان او خیلی از او تعریف میکردند. یک بار که من برای فاتحه خوانی به سر مزارش رفته بودم همین طور که سر مزار شهید خداداد مشغول قرائت فاتحه بودم جوانی آمد و یک سطل آب روی قبر شهید ریخت و فاتحه خواند. به او گفتم: مگر این شهید را میشناسید؟ گفت: بله! خدا رحمتش کند. این جوان عزیز باید شهید میشد. لیاقت داشت. به او گفتم: یک ساک از فرزندم در جبههها است آن را برای ما بیاور! گفت: مادر دنبال ساک فرزندت هستی؟ گفتم: میخواهم امیدم را بکنم! یکماه گذشت که دیدم یک مأمور ژاندارمری همان کیف خداداد را به درب منزلِ ما آورد و گفت: از دست جوانی که همرزم شهید بوده است به ما رسیده تا تقدیم شما کنیم و امانت را به شما بدهیم. در کیف او مقداری لباس و پول بود. همین همرزم شهید نقل کرده بود: خداداد در منطقۀ عملیاتی کرخه شیمیایی شده بود و شربت شهادت را نوشیده بود.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم