شهید محمد مهدی شریفی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) مرکز قم
بسمه تعالی
"آ شیخ رضا شریفی" را خیلی ها می شناسند. پیرمرد خوش قریحه ای که خرمشهر را یک ماه سر پا نگه داشت. او که وقتی صورت آفتاب سوخته اش را با آن ریش نقره ای و یک رشته مروارید سفید که موقع حرف زدن در میان دهانش پیدا می شود، به طرف رزمنده های لرستان می گیرد، دنیای شور و هیجان در بچه ها به پا می کند، این روزها در سوگ نشسته است. پسر خوب 17 ساله اش را که مثل دیوار بتونی، سینه اش را در مقابل تجاوز ستبر کرده بود و اراده را چنان وسعت داده بود که تمام وسعت خوزستان جوابش نبود، حالا روی خاک با خون، "الله اکبر" نوشته است. "آ شیخ رضا" را اما هنوز نمی توان گرفته دید. گرچه غم از دست دادن چنان سلحشور یلی، مثل دوالپا به وجودش افتاده است و حالا مثل آنوقت که بچه های لرستانی را ساده و صمیمی به ایستادن می خواند، لبخندهایش جان ندارد اما به هر حال هنوز لبخندش را هنوز حفظ کرده است. می ترسد دشمن را شاد کند اگر آنچه در دل دارد بیرون بریزد.
آنچه که از او به یادگار مانده است زیاد نیست. دست نوشته هایش که با توجه به کوتاه بودن عمرش، چندان زیاد نیستند، چند حکم از بسیج، وصیت نامه ای ارزشمند و ...
مهدی ده سال از انقلاب بزرگتر بود. او درست روز 22 بهمن سال 1347 به دنیا آمد. ده ساله بود که با انقلاب همراه شد و 12 ساله بود که در مقابل دشمن متجاوز مقاومت آغاز کرد. مهدی دوازده ساله با همه صغر سن در آموزش نظامی شرکت کرد. بچه هایی که آن روزها مهدی را دیده بودند وقتی از خاطراتشان می گویند، تعریف می کنند که قد مهدی آن وقتها از تفنگش کوتاه تر بود اما هرگز نمی پذیرفت که با بچه های بسیجی همراه نشود و البته از چنان پدر قهرمانی، چنین فرزند رشیدی بعید نبود.
سال بعد اولین فرصت دیدار او از مدرسه عشق بود. بهار در آبادان شکوفه می زد، او که به بهاریان پیوست. باید حصر آبادان می شکست. در نخستین روزهای حضورش یک تانک عراقی را به کمک دوستش منهدم کرد. مهدی و دوستش در حال پیشروی برای انهدام یک تانک عراقی بودند که ناگهان گلوله ای دوست همرزمش را در خاک و خون غلتاند. لحظاتی بعد مهدی 13 ساله با چثه نحیفش به پیش می رود. آر.پی.جی دوست شهید خود را با همه سنگینی بر می دارد و شلیک می کند. لحظاتی بعد تانک عراقی به صدای مهیبی منفجر می شود.
مهدی از طریق بسیج قم، فعال شد و از بنیانگذاران بسیج دانش آموزی قم و عضو شورای مرکزی آن بود. همچنین در امر تخریب و انفجار هم بچه ها را آموزش می داد. بارها در معیت برادران بسیجی جهت آموزش و اجرای مانور به پایگاه های اطراف قم و دیگر شهرها عزیمت کرد. در این ماموریت ها مهدی با چالاکی با موادی که خود درست می کرد، در این مانورها اجرای آتش را به همرزمانش آموزش می داد.
مهدی هر کجا که بود فعالیت را کنار نمی گذاشت. در سنگر مدرسه، انجمن اسلامی را به کانون اصیل مبارزه برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی بدل کرد. وقتی از عشق سخن می گفت کلامش تا ابرها اوج می گرفت و وقتی از شهادت می گفت پنداری که تمام بهشت را چون مائده ای آسمانی پیش روی بندگان زمینی آورده است. آنچه که مهدی را رنج می داد، گسترش فساد و منکرات در بین دانش آموزان بود.
مهدی دوره طرح "کاد" را در خبرگذاری جمهوری اسلامی قم مشغول به کار شد. ولی زودتر از آنچه پیش بینی می شد رشد کرد. مهدی شعر می گفت. نیایش های زیادی دارد که مایه اصلی آنها تقوی، صبر، شهامت، جبهه و شهادت بود. نقاشی می کرد و با زبان طرح هایش از جنگ و جبهه سخن می گفت. دستاوردهای جاوید انقلاب را بر دیوارها می نگاشت و در این ارتباط انبوهی دست نوشته و یادگار از او باقی مانده است.
مهدی را کم حرف می دیدی. حیای عجیبی داشت و شهامت ویژه ای. مهدی را به استوریش می شناسند. دوستانش از او که یاد می کنند اول از محکم بودن او می گویند.
لبخند صمیمی اش را هیچکس از یاد نمی برد.
مهدی در اوایل زمستان 64، دوباره راهی جبهه شد. در عملیات والفجر8 به عنوان عضو گروه تخریب، مین بردار و مسئول باز کردن راه عبور یک گردان از خط شکنان بود. در این عملیات چند بار تا آستانه شهادت به پیش رفت. یک بار ترکش خمپاره در نزدیکی او کوله پشتی و تمام لباس هایش را پاره کرد، ولی به او آسیبی نرسید. گویا صبر و استقامت او را برای شهادت می سنجیدند و مهدی به خوبی از عهده این آزمایش الهی برآمد. یک بار دیگر از ناحیه سر مجروح شد. مهدی به قم آمد امام تاب ماندن نداشت. بعد از ده روز آنقدر به دکترها اصرار کرد تا دوباره مجوز ورود به جبهه را گرفت. در حالی که باقی ماندن ترکش خمپاره دشمن در سر او هنوز رنجش می داد. بالاخره در روز جمعه 23 اسفند 64 با عبور از خاکریز به طرف تانک های عراقی پیشروی کرد و در حالی که پای تانک های عراقی مین کار می گذاشت به شهادت رسید.
وصیتنامه شهيد محمدمهدى شريفى
بسم الله الرحمن الرحيم
خانوادهام و ملت غيور ايران سلام بر شما باد .
اين دنيا فقط يك آزمايشگاه است. اين دنيا رفتنى است بايد رفت و از اين زندان خلاصى يافت بايد رفت و از تاريكى تا منبع نور را بايد پيمود.
اين دنيا هيچ است من هم چيزى در آن ندارم كه به شما وصيت كنم.
خداوندا پرودگارا معبودا نتوانستم آنطور كه تو مىخواهى زندگى كنم و گناهان بسيار كردهام. خداوندا جانم چيزى نيست آن را از من بگير و بدنم را بسوزان آن را خاكستر كن و به دست باد بسپار تا بلكه گناهانم بخشيده شود .
خداوندا مىخواهم به دست دشمن كافر با شكنجههاى بسيار سخت كشته شوم تا آنجا كه كسى جسدم را پيدا نكند يا به سختى پيدا كند.
اما صحبتى هم با مسئولين محترم بسيج دانشآموزى :
برادران! هم اكنون كه نامهام را مىخوانيد بين شما نيستم و فقط يادى از من باقى مانده است كه آن هم بزودى فراموش خواهد شد. از شما مىخواهم كه با خبركشي ها و جاسوسى در بسيج دانشآموزى مبارزه كنيد .
من اشتباه مىكردم شما اشتباه نكنيد نگذاريد بچهها از ترس عدهاى حرفى نزنند .
تا زمانى كه اين چيزها باشد شما فقط در حال در جا زدن مىباشيد چون تا وقتى كه جاسوس بازى باشد مجبوريد كه عدهاى مثل آل احمد را بيرون كنيد و عدهاى جاه طلب را جاى او بگذاريد. خواهشمندم كه جلوى سياست بازىها را بگيريد و نگذاريد كسى براى كسى ديگر نقشه بكشد بين بچهها همانطور كه پيامبر در غدير خم برادرى ايجاد كرد برادرى ايجاد كنيد. (همچنين بين خود و بچهها ) به همه بچهها از قول من سلام برسانيد و بگوييد كه نماز اين پايه و ستون دين را فراموش نكنند.
سلام بر رزمندگان اسلام و درود بر شما مسئولين محترم و دانشآموزى كه با جان و دل كار مىكنيد. والسلام.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم