استوار، مقاوم، خستگی ناپذیر در مقابل ظلم و ستم
شهید مصطفی عسگری هنگام اذان ظهر بیستم شهریور سال 1335 در قم و خانواده ای مذهبی به دنیا آمد.پدرش خادم آستانه مقدسه حضرت معصومه علیهم السلام بود.در 5/5 سالگی پا به مدرسه گذاشت. پس از طی دوره ابتدایی در دبستان ادیب و دوره متوسّطه در دبیرستان حکمت و سه سال آخر در هنرستان فنی قم موفق به اخذ دیپلم اتو مکانیک شد.در کنکور شرکت کرد و به مدرسه عالی شمیرانات راه پیدا کرد. همزمان با گرفتن مدرک فوق دیپلم فعالیت های سیاسی خود را بر علیه نظام ستم شاهی شروع کرد. پس از اخذ فوق دیپلم به قم بازگشت و مدتی در مدرسه شبانه روزی کهک مشغول تدریس بود.آنگاه با درجه گروهبانی به نظام وظیفه فرا خوانده شد که این امر با شکوفایی انقلاب اسلامی در قم مصادف بود.
هنگام خدمت زیر پرچم به دلیل انجام کارهای سیاسی بر ضد رژیم به کرمان تبعید شد. دیری نگذشت که از پادگان فرار کرد و راهی یزد شد. بعد عازم قم شد و در تظاهرات شرکت می کرد. همزمان با انقلاب، در زمینه پخش اعلامیه امام راحل رحمه الله، ساخت کوکتل مولوتف و مبارزه با گاردی ها فعالیتی چشمگیر داشت.
قبل از آمدن امام رحمه الله به تهران رفت و تا پایان پیروزی انقلاب در آنجا بود. به فرمان امام رحمه الله همچون دیگر نظامیان به پادگان بازگشت. بعد از پایان خدمت جذب آموزش و پرورش قم شد. با شروع فتنه منافقین در شمال کشور با سپاه پاسداران رشت همکاری شایان توجهی نمود. در بهار سال 1359 ازدواج کرد و همزمان با شروع جنگ راهی جبهه شد. در طول جنگ چهار بار توسط گلوله های دشمن بعثی زخمی شد و هر بار بلافاصله بعد از این که کمی بهتر می شد؛ بر حسب وظیفه به جبهه باز می گشت. فقط ایام مجروحیت در منزل بود. در تمام عملیات ها شرکت داشت. شهید عسگری فردی استوار، مقاوم، سرسخت و خستگی ناپذیر در مقابل ظلم و ستم اما در برابر خداوند بسیار متواضع، خالص و با خضوع و خشوع بود. در مقابل فرزندان یتیم بیش از حد احساس مسئولیت می کرد. پنهانی به امور بیچارگان رسیدگی می کرد. در نماز شبش آن چنان اشک می ریخت که گویی خداوند بنده ای گناهکارتر از او ندارد. عاشقانه با خدا راز و نیاز می کرد در برابر دشمنان اسلام چون کوه مقاوم و استوار بود. لحظه ای دست از فعالیتهای سیاسی، مذهبی و دینی خود بر نداشت. در نماز جمعه و جماعت حضور فعال داشت.
به همه می گفت: «دعا کنید من در راه اسلام شهید شوم که این تنها و بزرگترین آرزوی من است.» خط ایشان خط امام بزرگوار رحمه الله بود. چنان چه در برنامه ها و وصیتنامه اش مشهود است. اعتقاد داشت تا زمانی که پرچم اسلام بر بلندای سرزمین کفر به اهتزاز در نیامده نباید دست از کار کشید. شهید عسگری با توجه به این که فرهنگی بود؛ هم در میدان جنگ حضوری فعال داشت و هم سنگر مدرسه را حفظ می کرد. او در جبهه سمت های مختلفی از جمله فرمانده گردان، معاون عملیاتی تیپ و... فعالیت کرده است.
سر انجام زمان پرواز فرا رسید. ظهر روز 22 بهمن سال 1364، همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا علیها سلام هنگامی که با لبان تشنه در عملیات و الفجر 8 و در منطقه عملیاتی فاو برای رزمندگان اسلام آب وغذا می آورد، در انتهای شهر فاو از پشت سر هدف گلوله ضد هوایی صدامیان قرار گرفت و به همراه معاونش عبد الحمید شعبانپور به درجه رفیع شهادت نائل آمد. برادر جانبازش از فاصله 20 متری شاهد پرواز بود و بدین سان ققنوسی دیگر در آتش عشق محبوب سوخت و تولد دوباره یافت. مصطفی را در گلزار شهدا علی بن جعفر علیهم السلام به خاک سپردند.
شهید از زبان دوستان
محب اهل بیت علیهم السلام بود. در یکی از شب های دهه محرم برای عزاداری به یکی از تکایا رفته بودیم زمانی که مداح مشغول خواندن مصیبت بود؛ مصطفی از شدت تأثر از خود بی خود شد. روی زمین نشست و بی اختیار با صدای بسیار بلند شروع به گریه کرد به طوری که تمام مجلس متوجه او شدند.
با قرآن آشنا بود و در پشت جبهه برای ما تفسیر قرآن می گفت اما وقتی به مسجد می رفتیم و امام جماعت تفسیر قرآن می گفت: آن چنان مؤدبانه و با اشتیاق گوش می داد که گویی چیزی نمی داند.
مشتاق شهادت بود وقتی در قم بودیم روزی از دزفول(لشکر 7 ولی عصر(عج)تلفن کردند که عملیاتی در پیش است. آماده شوید و بیایید. به دیدن او رفتم محل کارش در مدرسه راهنمایی پسرانه شهید بهشتی در 30 متری کیوانفر بود می خواستم زمان حرکت را با او هماهنگ کنم در ضمن صحبت هایمان او در حالی که خیلی راحت روی صندلی دفتر مدرسه نشسته بود با خنده ای دلپذیر و نمکی به من رو کرد و گفت:
ان الله شاء ان یراک قتیلا
می دانست این سفر، سفر وصل است. عازم منطقه شدیم زمانی که هنوز پشت خط مقدم بودیم؛ یک روز هنگام مراجعت از خط که برای توجیه رفته بودیم در ماشین گفت:
علی این دفعه عراقی ها مرا خواهند کشت!
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم