بی قرار شهادت
در سن 18 سالگی برای خدمت سربازی خوانده شد و وقتی سربازی رفت معاف شد و وارد کارخانه پشم بافی ایران مرینوس شد و از همان اوایل انقلاب شوق و شور فراوانی به انقلاب داشت و در تمام راهپیمایی ها و تظاهرات شرکت می نمود و بسیار با شاه و اطرافیانش مخالف بود و در زمان انقلاب یک شب وقتی از شهر به خانه می آمده کوماندوها او را زده بودند و بعد از انقلاب جنگ تحمیلی که شروع شد علاقه فراوانی برای رفتن به جبهه داشت. اواسط جنگ بود که برای رفتن به جبهه نام نویسی کرد و به جبهه رفت و 5 بار به جبهه رفت و آمد و در مدت این 5 بار سه بار زخمی شد و دفعه پنجمی که می خواست به جبهه برود تمام فامیلهایمان حتی پدر و مادر شهید مخالفت می نمودند و می گفتند تو دیگر سهم خودت را رفته ای نمی خواهد بروی و او در جواب می گفت من می روم یا پیروز می شوم یا به آرزوی دیرینه ام شهادت می رسم و خاطره ای که از او دارم این بود که وقتی می خواست به جبهه برود سخت مریض بود. پدر و مادرم به او گفتند چند روزی صبر کن بعداً می روی و او در جواب گفت پدر و مادر اگر من اینجا بمانم خوب نمی شوم و اگر به جبهه بروم خوب می شوم و برای آخرین بار که به جبهه رفته بود بسیار به ما نامه می داد و ما وقتی نامه ای به او فرستاده بودیم. نامه او بازگشت خورده بود و خبر شهادت او زودتر از نامه اش به ما رسید و بالاخره به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت در تاریخ 61/11/20 رسید.
از همان کودکی اهل نماز و روزه بود و احترام زیادی به پدر و مادر می گذاشت و در وصیتنامه اش گفته بود که راه امام را بروید چون رهبر اسلام است و به برادرهایش گفته بود راه من را ادامه دهید و به خواهرها گفته بود که حجاب، حجاب را رعایت کنید.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم