خاطرات و توصیفات زیبای شهيد حسن رنجبر از جبهه ها رزمندگان
بسمه تعالی
بر خصم قدرتت را ابراز كن بسيجي در جبهه هاي ايران اعجاز كن بسيجي
روز 63/3/6 وارد مقر لشگر (انرژي اتمي) شدم به شوق ديدار با مردان مخلص خدا (با بسيجيهاي عاشق) كه نظير اينها را كم مي توان پيدا كرد. قلبشان پاك و صورتشان نوراني؛ هر كدام قرآن يا مفاتيح الجناني در دست داشته و در گوشه مسجد آنقدر مي خوانند و گريه مي كنند تا از خستگي جسم بخواب فرو مي روند و خدا چه دوست مي دارد بنده اي را كه در خواب نيز چون در بيداري در حال عبادت است. اينها عجيب ديوانه اند؛ جواني كه بايد در شهرها در حال خوشگذراني باشد بهترين دوران عمرش را با گريه و زاري بدرگاه خالق خويش مي گذراند و حتماً چقدر شيرين است سر بدرگاه خدا گذاشتن؛ آنقدر ناليدن تا بخواب رفتن؛ خدايا اينان ديوانه تواند. خدايا لياقتمان ده تا در بين اينها باشيم تا از اين مردان پاك درگاه تو درس عبرت بگيريم؛ خدايا جبهه هاي ما همه عطرآگين از صوت دلنشين مناجاتشان است.
خدايا دريابشان كه فقط به تو اميد دارند. خدايا تو درياي جود و سخائي پس حاجاتشان را روا كن. خدايا اينان آنقدر مهربانند كه بياد آن آفريقائي گرسنه گريه مي كنند و بياد آن زنداني در بند مصري كه اينان را براي آزادي خويش مي طلبد اشك ميريزند و براي خلاصيشان دعا مي كنند و از تو مي خواهند تا قدرتشان دهي تا بتوانند دنيا را از ظلم رها كنند.
خدايا اينان به حال آن فلسطيني آواره اشك مي ريزند در حالي كه دشمن آنان را به رگبار مي بندد. حال خدا تو حتماً اين مخلصان را به آن غاصبان غالب مي كني؟
آري حتماً من به اين اميدوارم و مي دانم كه تو اين عزيزان را دوست مي داري و حتماً كمكشان مي كني. اينان خود در حال جنگند ولي بياد تمامي دربندان دنيا هستند؛ بياد آن سرخپوست و سياهپوست آمريكائي يا آن چريك محروم و مظلوم و مبارز افغاني؛ به هر حال خدايا اينها از تو طالب پيروزيند كه اين حمله اشان را عمليات آخر قرار دهي. پس خدايا كمكشان كن بعد از ديدار با ياران و گرفتن روحيه سرشار از ايمانشان به نماز جماعت مغرب و عشا رفتيم. دسته هاي سينه زني با شعارهاي آتشين و دلسوزنده از مصيبت اهلبيت(ع) كه قلب هر مسلماني را آتش مي زد و بي اختيار اشك از چشمان جاري ميشد چنان به سر و سينه مي زدند كه انگار در محل حادثه هستند و عزيزي را از دست داده اند كه بطرف نمازخانه در حركت بودند. صفوف طويل و فشرده انسان را بياد نماز جمعه هاي شهرمان مي انداخت و در هنگام نماز صداي گريه ها از هر طرف بگوش مي رسيد كه انگار اينان خدا را در مقابل خويش مي بينند.
نماز اول كه تمام شد پيرمردي با موهاي سپيد جلوي تريبون آمد تا قطعه شعري كه سروده خويش بود بخواند. با شروع سخن جگرم را آتش زد و اشك را از چشمانم جاري كه بر آن شدم تا بنويسم چندخطي از اين عزيزان درگاه خدا تا بلكه اين بغض سينه ام خالي شود به اميد آن روز كه همه شان در كنار كربلا صف نماز جماعت تشكيل دهند.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم