خاطرات شهید محسن ابراهیمی از زبان مادر
اخلاقش خیلی خوب بود اخلاقش خدایی بود. با این که نوجوان بود و سناش کم بود ما را هدایت میکرد. و میگفت مادر جان بیصبری نکنید و بیتابی نکنید به لبیک امام خمینی و اسلام میرویم. یک روز داشتم توی حیاط قالی میبافتم و همسایهمان پسرش شهید شده بود و نوحه گذاشته بودند و صدایش خیلی زیاد کرده بودند و من گفتم چقدر صدایش زیاد است و مردمآزاری میشود و گفت مادر جان نگو خودت هم شهید داری 3 تا پسرهایت میروند جبهه یکی از آنها شهید میشود. پسرم خیلی مذهبی بود و خواهرانش را به حجاب نصیحت میکرد و پسرها را بر نماز نصیحت میکرد و کمک حال من هم خیلی بود و یک روز که نفت نداشتیم کاری میکرد که ما صدمه نخوریم.
و پسرم درسش خوب بود شب میرفت بسیج و در راهپیماییها هم شرکت میکرد میرفتند حرم آن جا شعار میدادند مردم حرم بودند که داشتند شعار میدادند توپ تانک زده بودند و پر جمعیت بود و پسرم سناش کم بود و کوچک بود و داشته بین جمعیت پایمال میشده و یکی از همسایههامان دیده بود و آن را بیرون کشیده بود.
خاطره جبهه:
میگفت مادر جان یک خاطره برایت تعریف میکنم که یادگاری بماند. پسر من در پشت خاکریز بود. و یک دفعه یک صدا میآمد دیده بود که شیمایی زدهاند و بقیه خواب بودند و میرود به فرماندارشان میگوید که شیمیایی زدهاند و فرماندارشان ماسکاش را به محسن میداد و محسن قبول نمیکند و میگوید کسی دیگر بود فداکاری کرده بود و پسر من صدای شیمیایی را فهمیده بود که به فرماندارش گفت.
خواب مادر شهید:
یک روز خواب دیدم بالای سر قبرش نشسته بودم محسن پیش من نشست و گفتم محسن دوست دارم من را بیاورند این جا میگویند گلزار را به تو کسی نمیدهد و محسن گفت قبر یعنی برای توست و من گفتم محسن جان پس تو بنویس توی کاغذ و گفت من شاهد تو هستم و پسرم در حوض آب رفت و در آب پرواز کرد و در آب شنا کرد.
خواب مادر شهید:
شبی که شهید شده بود شب سوماش بود که خواب دیدم یک پاسدار نامه آورد در خانۀ ما و من دیدم که پاکت نامه پر از شن است و دراش باز است و دیدم با خط سبز نوشته بود بسم الله الرحمن الرحیم، فردا جایم در بهشت است و چند حرف دیگر هم بود یادم نیست. این خواب را شب سوماش دیدم.
خواب مادر شهید:
و من خودم هر بار میروم گلزار قبر پسرم را با آب و گلاب میشویم و آن روز دختر من گفت مادر من میخواهم بشویم. و شب خواب دیدم که محسن در یک جاده مسابقه دو داشت میدود یک جا ایستاده و سطل قرمز آب توش بود و آب را برداشت کمی در یک شانه و کمی در یک شانه دیگر و کمی در بالای پیشانیاش ریخت و این جا نتیجه گرفتم که آب و گلابی که در قبرش میریزیم یک حکمی دارد.
راوی: مادر شهید محسن ابراهیمی
منبع : اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم.