از اینکه فرزندم را در راه خدا داده ام شکر خدا را بجا می اورم
مطالب قابل نقل در مورد فرزند شهیدم رضا اسماعیل غلامی بسیار زیاد است. او در همان ایّام جوانی که بحث جنگ و جبهه مطرح بود و اینجا فقط اشتغالات کشاورزی و دامداری داشت برای رفتن به خدمت سربازی اقدام کرد. مدّتها دوران آموزش و خدمت وظیفه را در شهرهای ارومیّه، پیرانشهر و کردستان گذراند تا نهایتاً در محل تپههای حاج عمران به دیدار محبوب خود شتافت و عشاقانه شربت شهادت را نوشید.
در حین فوت او شایع شده بود که رضا از جبهه فرار کرده و این موضوع مرا خیلی ناراحت و آزرده میکرد نهایتاً پس از چند هفته که او برای مرخصی آمد من موضوع را از خود او جویا شدم که بعداً فهمیدم تشابه اسمی بین او یک سرباز دیگر که اهل مشهد بوده و نام او همنام رضا بوده این شایعه را بوجود آورده و من از اینکه فهمیدم او جبهه را ترک نکرده است خیلی خوشحال شدم. رفتارش بسیار خوب و نمونه بود. در کارهای مختلف خیلی به من کمک میکرد و در کشاورزی و دامداری به من کمک میداد.
از اینکه فرزندم را در راه خدا تقدیم کردم بسیار خوشحالم و شکرانۀ الهی را از این افتخار خیلی بجا میآورم. در مجموع همه چیز این جوان خیلی خوب بود و از جهات دیانت و دینداری و این مسائل خیلی عالی بود.
شهید رضا اسماعیل غلامی از هر جهت خوب بود از جهات دینداری و توجّه به نماز و قرآن و احکام دینی خیلی خوب بود. یک نمونه از دینداری او و تقیّدش به احکام دینی این بود که وقتی میخواست به جبهه برود به مادرمان گفته بود: مادر من فقط 9 روز از روزههایم را قضا کردهام. آری او با این تقیّد و ایمان بالا به سوی خدایش حرکت کرد. در احترام به کوچک و بزرگ و پدر و مادر و اقوام دور و نزدیک هیچ دریغی نداشت و بسیار در این زمینهها روحیات عجیب و بالایی داشت. در ایّام محرم حضرت ابی عبد الله الحسین (ع) نیز در هیئات مذهبی شرکت میکرد و با سینهزنی و عزاداری در محافل روضه شرکت داشت.
«الآنَ اِنکسَرَ ظَهری»
برادر شهید: چند شب مانده بود به شهادت برادرم رضا یک شب در عالم خواب دیدم سنگی بزرگ آمد و به کمر من برخورد کرد. من از خواب پریدم و پس از چند روز خبر شهادت برادرم را برای ما آوردند آن وقت یاد آن خواب افتادم و همچنین یاد مولایمان حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) که بیجهت آن جناب به هنگام شهادت برادر گرامی و وفادارشان حضرت ابوالفضل العباس (ع) دست بر کمر مبارک گرفته و فرمودند: الان کمرم شکست!!!
شهید رضا اسماعیل غلامی بسیار مهربان و خوش خلق بود. بسیار برای ما نامه مینوشت و نامه که مینوشت از همۀ اقوام و خویشان جویای حالشان میشد. نسبت به پدر و مادر رسیدگی و توجّه فوق العاده داشت و همیشه احترام آنها را به خوبی نگه میداشت. به یاد دارم در همان زمان که ایشان به جبهه میرفت و میآمد مادرشان مختصری ناراحتیِ چشم داشت. این شهید بارها برای من عنوان میکرد که اگر موقعیّت مالیام خوب شود حتماً از خجالت مادرم درمیآیم و برای مداوای او به هر نحو ممکن اقدام و تلاش خواهم کرد. در روحیات و اخلاق خوب نمونه بود.
شهید رضا اسماعیل غلامی نه تنها در فعالیّتهای پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران شرکت پرشور آگاهانه داشت بلکه حتی قبل از شروع جنگ تحمیلی و مسائل بعد از آن نیز در دوران خفقان رژیم پهلوی فعالیّتهای مبارزاتی علیه رژیم داشتند و حتی من درست به یاد دارم که در همان سال بهمن 57 که انقلاب به پیروزی رسید چندین نوبت به اتّفاق ایشان از روستای میم به طرف تهران حرکت کردیم تا در مراسم استقبال از حضرت امام خمینی (ره) در فرودگاه مهرآباد حضور داشته باشیم که در روزهای اول ماه بهمن «بختیار» با بستن فرودگاه مانع ار ورود حضرت امام میشود دیگر ما به روستا برگشتیم و امام خمینی در 12 بهمن ماه وارد کشورمان شدند.
راوی:پدر و برادر شهید رضا اسماعیل غلامی
منبع: اسناد و مدارک موجود در آرشیو بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم.