شهیدی که دنیا برایش تنگ بود
بسم ربّ الشهدا و الصدیقین
از اوّل نوجوانیش در فعّالیتهای انقلابی بود و مدام انتظار می کشید که امام بیاید بعد ازانقلاب هم که در زمان جنگ امام فرمودند وظیفۀ شرعی هر مسلمان است که از کشورش دفاع کند. مرتضی دیگر زن و بچّه و خانه و زندگیش را فدای وظیفه اش کرد، هدفش این بود که به فرمانده اش لبیک بگوید.
من دربارۀ تعلیم و تربیت بچّه ها خیلی سختگیری می کردم، شاید کمی هم بد اخلاق بودم ولی مرتضی تا لحظۀ آخر بابا، بابا می کرد و خیلی به همدیگرعلاقه داشتیم. بعد از اینکه به شهادت رسید، خیلی گریه کردم، می خواستند مرا دلداری بدهند، به آنها می گفتم حضرت پیامبر (ص) هم بعد از فوت پسرش ابراهیم گریه می کرد، و به ایشان می گفتند چرا گریه می کنید؟ گفتند:من نا شکری نمی کنم ولی اولاد عزیز است. همانطور که حضرت ابا عبّد الله هم برای فرزندش علی اکبر(ع) گریستند. من برای او خانه خریدم، در مغازه زرگری هم با برادر زنش کار می کرد. برایش مقدمات ازدواج را فراهم کردم اما وقتی جنگ شد همه را رها کرد و رفت دنبال اینکه برای خدا کار کند. می گفت: این دنیا برای من تنگه و من نمی توانم اینجا نفس بکشم.
البته خانمش نیز با او در منطقه بود، در پشت جبهه کمک می کرد. علیرغم اینکه باردار بود و دل از جبهه نمی کند، تا اینکه هشت ماهه شد و بچّه های همکارش، به زور او را برگرداندند.
این بچّه اصلاً به مال دنیا علاقه نداشت و به زندگی بند نبود. من غصه می خوردم که بچّه های دیگرم زندگی خوبی دارند ولی او اصلاً به دنیا توجه ندارد.
دو سال و نیم سربازی بود ولی وقتی برگشت برای من هیچی نیاورد، به او گفتم: چرا برای من سوغاتی نیاوردی؟ گفت: من آنجا چیزی نداشتم یک رادیوی قدیمی بود که آن هم به یکی از بچّه ها بخشیدم.
بچّه که بود مادرش قالی می بافت، مرتضی می رفت بالای تخته می نشست و حرف می زد.
مادرش می گفت: این بچّه بزرگ شود می خواهد آخوند شود و بالای منبر برود و موعظه کند. خیلی رفتارهای عجیبی داشت، هر وقت می خواست وارد اتاق شود، یا الله می گفت.
مادرش می گفت: می خواهد بگوید مثلاً مرد شده است!
همیشه جلوتر از سنش رفتار می کرد، من هنوزم هر وقت یادش می افتم گریه می کنم. اگر گاهی از دستش عصبانی می شدم به خاطر بی اعتنائی او به مسائل دنیوی بود و گرنه خیلی دوستش داشتم.
انشاء الله خدا از او راضی باشد. ما هر کاری می توانستیم برای او انجام دادیم و آنچه وظیفمان بود کوتاهی نکردیم. والسلام.
راوی:پدر شهید مرتضی اشعه شار
منبع :اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم.