هنوز در فکه خفته است
چهارشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۱۹
رفت تو اتاق و ساکش را برداشت و وسایلش را جمع کرد . چفیه ای را از داخل کمد برداشت . نگاه حسرت باری به آن کرد . چفیه را بوسید . گذاشت توی ساکش . یادگار دایی اش بود . زیپ ساک را بست . بعد قلم و کاغذ برداشت و شروع به نوشتن کرد...

به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: شهید صياد رستمی/ يكم مهر 1343 ، در شهرستان دماوند به دنيا آمد. پدرش رستم، كارمند بود. دانش آموز دوم متوسطه بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و دوم فروردين 1362 ، در فكه توسط نيروهای عراقي بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. پيكر او را در گلزار شهدای روستای ده امام تابعه شهرستان پاكدشت به خاک سپردند.

علیک سلام ، علی خودتی ؟
آره ، حالت خوبه ؟ ببین برنامه هیأت امشب هست . هستی که ؟
نه ، حالم خوش نیست . نمی توانم بخوانم . زنگ بزن محمد بیاید . از فردا شب هم نیستم . یک مداح دیگر را بگویید بیاید .
آخه چرا ؟ کجایی ؟
بعدا می فهمی ، فعلا خداحافظ .

نوشته را درون پاکتی گذاشت و پشت آن نوشت « وصیتنامه این جانب صیاد رستمی » و پاکت را بین کتابهایش گذاشت .
عملیات والفجر مقدماتی شروع شده بود . بچه های گردان خیبر پشت خاکریز موضع گرفته بودند . هیچ کس جرات پیشروی نداشت . هر کس که بلند می شد تک تیراندازهای دشمن فورا او را هدف قرار می دادند . فرمانده صدایش کرد : « رستمی ، بیا اینجا »
با آن بی سیمی که پشتش بود ، سینه خیز پیش فرمانده رفت .

ببین رستمی جان اوضاع را که می بینی ، می ترسم از عهده کسی دیگر بر نیاید باید تک تیرانداز را دور بزنی .
صیاد بی سیم را زمین گذاشت . فرمانده از تونل با نگاه مضطربش او را بدرقه کرد . صیاد پشت تپه ای محو شد .
چند دقیقه ای بود که کسی حرفی نمی زد . همه بی صبرانه منتظر صیاد بودند حتی از شلیک های بی امان تک تیرانداز هم خبری نبود .
حاجی آمد دارم می بینمش الله اکبر الله اکبر ، بارک الله پسر میدانستم از عهده اش بر می آید . اما در همان لحظات آتش خمپاره و گلوله بر سر صیاد باریدن گرفت .

او را دیده بودند و گرای او را گرفته بودند . دیگر کسی حرفی نزد . همه به نقطه ای که او از آنجا می دوید ، خیره شده بودند . فرمانده خاموش و خیره به روبه رو نگاه می کرد . صیاد دیگر دیده نشد . تک سنگین دشمن آغاز شد و درگیری بالا گرفت . دیگر حتی نشد جنازه او را به عقب برگردانند . بدن پاک صیاد سالهاست که در سرزمین فکه خفته است.
هنوز در فکه خفته است
هنوز جلسه اعضای شورای بسیج ، تمام نشده است که بلند شد و بیرون آمد . بغض گلویش را گرفته بود . چشمها از غم درونش گواهی می داد . از کوچه پشت مسجد ، راه خانه را پیش گرفت . به هیچ چیز و هیچ کس توجه نداشت ؛ حتی سلام مشهدی حسن بقال سر کوچه را هم نشنید . به خانه که رسید سرش را زیر شیر آب وسط حیاط گرفت ، نفس نفس می زد . رنگش پریده بود یکراست رفت روبروی تاقچه جلوی عکس دایی شهیدش. مدتی بدون اینکه حرفی بزند زل زد به چشمهای دائی که صدای زنگ تلفن خلوتش را به هم زد .
الو سلام صیاد
آره ، حالت خوبه ؟ ببین برنامه هیأت امشب هست . هستی که ؟
نه ، حالم خوش نیست . نمی توانم بخوانم . زنگ بزن محمد بیاید . از فردا شب هم نیستم . یک مداح دیگر را بگویید بیاید .
آخه چرا ؟ کجایی ؟
بعدا می فهمی ، فعلا خداحافظ .

رفت تو اتاق و ساکش را برداشت و وسایلش را جمع کرد . چفیه ای را از داخل کمد برداشت . نگاه حسرت باری به آن کرد . چفیه را بوسید . گذاشت توی ساکش . یادگار دایی اش بود . زیپ ساک را بست . بعد قلم و کاغذ برداشت و شروع به نوشتن کرد : « به نام خدا ... ما باید در این زمان که جنگ بین اسلام و کفر است امانت های خود را به حق تعالی تحویل داده و دین خود را به اسلام ادا کنیم و هل من ناصر فرزند امام حسین (ع) خمینی را لبیک گوییم ... »


عملیات والفجر مقدماتی شروع شده بود . بچه های گردان خیبر پشت خاکریز موضع گرفته بودند . هیچ کس جرات پیشروی نداشت . هر کس که بلند می شد تک تیراندازهای دشمن فورا او را هدف قرار می دادند . فرمانده صدایش کرد : « رستمی ، بیا اینجا »
با آن بی سیمی که پشتش بود ، سینه خیز پیش فرمانده رفت .

صیاد بی سیم را زمین گذاشت . فرمانده از تونل با نگاه مضطربش او را بدرقه کرد . صیاد پشت تپه ای محو شد .
چند دقیقه ای بود که کسی حرفی نمی زد . همه بی صبرانه منتظر صیاد بودند حتی از شلیک های بی امان تک تیرانداز هم خبری نبود .
حاجی آمد دارم می بینمش الله اکبر الله اکبر ، بارک الله پسر میدانستم از عهده اش بر می آید . اما در همان لحظات آتش خمپاره و گلوله بر سر صیاد باریدن گرفت .

او را دیده بودند و گرای او را گرفته بودند . دیگر کسی حرفی نزد . همه به نقطه ای که او از آنجا می دوید ، خیره شده بودند . فرمانده خاموش و خیره به روبه رو نگاه می کرد . صیاد دیگر دیده نشد . تک سنگین دشمن آغاز شد و درگیری بالا گرفت . دیگر حتی نشد جنازه او را به عقب برگردانند . بدن پاک صیاد سالهاست که در سرزمین فکه خفته است.
منبع: برگرفته از اسنادشهید درمخزن اداره کل شهرستانهای استان تهران
نظر شما