شهید عصمت اله اکبری
در عملیات فتح المبین در محاصره دشمن قرار میگیرند، خیلی از رزمندگان شهید میشوند به غیر از 5 الی 6 نفر که عصمت اله یکی از آنها بوده است، خودش تعریف میکرد پشت سنگر بودیم یکی صدایم زد تا نگاهم را برگرداندم کنار دستم را روی زمین دیدم که شهید شد، دوباره برگشتم تا به آن چند نفر بگویم که یکی از ما شهید شد دیدم آن چند نفر هم تیر خوردند و شهید شدند، تنهای تنها در گلوی دشمن ماندم. یکدفعه احساس کردم که قسمت جلوی گلویم گرم شد و شروع کرد به درد گرفتن دیدم تمام سرشونهها و سینهام خونی شده بود بعد دیدم یک تک تیر قسمت گلوی من اصابت کرده است. کلا سه نفر بودیم که زنده ماندیم، تمام بچهها زخمی روی زمین افتاده بودند. عدهای از آنها زنده و بقیّه شهید شدند. عراقیها به طرف ما آمدند و از همان دور که میآمدند هر کدام تیری به بچههای ما میزدند که اگر هنوز نفس دارند، مطمئن شوند که میمیرند نزدیک ما که شدند ما خودمان را مثل بقیه مجروحین روی زمین انداخته بودیم تا متوجه زنده ماندن ما نشوند ولی وقتی که نزدیکتر شدند با خودمان گفتیم که بلند شویم تا به ما نزنند چون این یعنی خودکشی. سه نفرمان بلند شدیم و دستهایمان را روی سرمان گذاشتیم، وسیلهای به نام آیفا آوردند و ما را انتقال دادند به یک منطقۀ دیگر، وقتی که برای بازرسی به ما نزدیک شدند سرباز عراقی شروع کرد تمام بدن مرا گشتن یکدفعه عکس امام خمینی را در جیب من درآورد و شروع کردن بوسیدن، از طرفی رئیس و درجهدارها که منتظر بودند چیزی از جیبها بیرون بیاید، صحنه را مشاهده کردند و سرباز عراقی را زیر شکنجه قرار دادند و با کتک او را از جلوی چشم ما به جای دیگری بردند که خدا میداند چه بلایی سرش خواهند آورد. ما همچنان آنجا بودیم که چند نفر دیگر که سپاهی بودند به ما پیوستند، یکی از آنها زخمی شده بود و قرار شد صبح آنها را آتش بزنند چونکه عراقیها روی سپاهیها تعصب خاصی داشتند زیاد کاری به ارتش نداشتند و به خاطر همین برای آن چند نفری که سپاهی بودند نقشه کشیده بودند. اطراف منطقهای که اسیر بودیم مواد منفجره کار گذاشته بودند که ما فکر فرار نکنیم ما را در داخل چادری قرار داده بودند، بعد از ساعاتی سر و صدای عراقیها به کلی قطع شد و من گفتم چادر را کنار بزنیم وقتی که کنار زدیم هیچ عراقی ندیدیم دست و پای یکدیگر را به زور باز کردیم، از چادر بیرون آمدیم و چند تا آدم از دور دیده میشد، دو نفر لباس ایرانی و یک نفر آنها لباس عراقی به تن داشت ما هم که هنوز شک داشتیم که باید چکار کنیم، در جای خود ایستادیم و نزدیکتر شدند بعد متوجه شدیم که بچههای خودمان هستند و منطقه را از عراقیها پاک سازی کرده بودند و علّت و طرز پوشیدن لباسها را سؤال کردیم که چرا دو نفرتان لباس ایرانی و یکی از شما لباس عراقی به تن داشت در جواب گفتند که ما شک داشتیم که شما ایرانی هستید یا نه به خاطر همین از این روش استفاده کردیم تا عراقیها را دست به سر کرده باشیم و با هم به عقب برگشتیم و هیچ اتّفاقی برایم نیافتاد.
منبع : اسناد و مدارک موجود در آرشیو بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم.