مروری بر زندگی پر فزار و نشیب یک شهید عراقی الاصل
شهید یوسف فیلی در سال 1344 در شهر کرکوک در میان خانواده ای متدین به دنیا آمد . خانواده ای که او را بر اساس پاکی و حسن سیرت ، محبت به دیگران و اعتماد به خداوند سبحان، تربیت و پرورش نمودند.
در رویاهایش بود و آروزها با او مبارزه طلبی می کردند آرزوهایی که برای کامل کردن درس و خدمت به وطن بود. اما برای آن افراد بیمار دل و عقده ای سخت بود که به آن کودک بیگناه اجازه دهند که به رویاها و آرزوهایش برسد. لذا خانواده ی یوسف در معرض هجرت اجباری قرار گرفتند.
مرحله ی ابتدایی را تمام کرده بود که شبی با صداهایی به در، همه ی خانواده از خواب پریدند، صدای زوزه ی مزدوران صدام گوشهایشان را کر کرده بود: " پنج دقیقه فرصت دارید که با ما بیایید" از آن صدا وحشت کردند، چگونه می توانستند آماده شده و خانواده هایشان و هر آنچه را که داشتند ترک گویند و با آن سرعت خارج گردند...
این ها دستور حزب و فرمانده الملهم بود ، بر آنها نیز دستور هجرت اجباری شامل شده بود، دستوری که بر هزاران هزار از خانواده های عراقی شریف به تبعه ی ایرانی بودن صادر گشته بود.
یوسف و خانواده اش را در مرزهای ایرانی به همراه دهها خانواده ی دیگر رها کردند. پس از یک مسیر طولانی ترسناک و پرخطر ، به شهر قصر شیرین رسیدند ، اسکان موقتی آنها انجام گرفت و سپس به چادرهایی که به همین منظور ساخته شده بود ، منتقل گشتند.
آنها به پل دختر از توابع استان لرستان رفتند، در آنجا پدر یوسف در اثر حمله ی هوایی هواپیماهای صدام به شهرها به شهادت رسید، یوسف آن موقع کوچک بود ، با یتیمی بزرگ شد و بخشی از مسئولیت خانواده را بر دوش گرفت.
در بهمن ماه سال 1366 وارد نیروهای بدر گشت و در دوره ی آموزشی، آمادگی که به مدت سه هفته در شهر مقدس قم برگزار می شد ، شرکت کرد. پس از رسیدن به پادگان شهید صدر یک دوره ی آموزشی دیگر را فرا گرفت که اعتقادی و رزمی بود و سپس به گردان دوم منسوب گشت.
دوست همرزمش ابویاسر یزدی درخصوص او می گوید: " بسیار متواضع و آرام بود. در مسائلی که به او مربوط نمی شد دخالت نمی کرد و تا از او سوال نمی شد سخن نمی گفت . نسبت به نماز شب ملتزم بود و در خواندن دعاها به همراه برادران مجاهد و زیارت امام حسین ( ع ) مشارکت داشت و از ملتزمان به این امور بود.
در مجالس عزای امام حسین ( ع ) بسیار گریه می کرد، دستانش را به دعا بلند می کرد تا که خداوند تبارک و تعالی شهادت را روزی او گرداند."
مجاهد ابومیعاد بلدادر خصوص یوسف می گوید : " از لحاظ مادی بسیار فقیر بود اما روح قوی و همتی عالی برای جهاد در راه خدا داشت ."
در عملیات آزاد سازی حلبچه ابویعقوب آماده همکاری با یکی از گروهان های گردان خود گشت و هنگامیکه مجاهدان به خاطر ضعف جسمانی اش که نمی توانست به آسانی حرکت کند اصرار به عدم شرکت او نمودند، مصر شد و با تمام توان در جنگهایی که در اسفند ماه سال 1366 رخ داد و در آن مجاهدان پیروزیهای بسیار خوبی کسب نمودند شرکت کرد . پیروزی هایی که در اثر آن مجاهدان و اهالی شهر آزاد شده در یک مسیر با راهپیمایی، خوشحالی خود را از آن پیروزی ابراز کردند و شعارهای انقلابی سر دادند. شعارهایی که به وحدت اسلامی دعوت می نمود. امری که باعث خشم و غضب بعثی های مجرم گشت و باعث شد که از کینه به آن شهر حمله ی هوایی شیمیایی انجام دهند. از آن عمل بزدلانه ی بعثی ها هزاران نفر از ساکنین شهر و تعدادی از مجاهدان را به شهادت رسیدند.
در فروردین ماه سال 1367 دشمن شروع به حمله به شاخ شمیران کرد و با کمین های خط مقدم گردان های شهید صدر و جعفر طیار برخورد کرد. کمین هایی که برای جلوگیری از پیشروی دشمن بود و بسیاری از افراد دشمن را کشت. پس از آنکه مهمات کمین تمام گشت، دشمن توانست پیشروی و مجاهدین آنجا را محاصره کند. اما بقیه گردانها توانستند دشمن را پیش از آنکه مستقر شود، فراری دهند .
گردان سوم پیشروی کرد و ابویعقوب به همراه یکی از گروهان ها بود . جنگهای سختی پیش آمد و مجاهدان توانستند خسارتهای فراوان و سنگینی به دشمن وارد و مجبور به فرارش کنند در حالیکه اجساد بازماندگانشان زمین را پر کرده بود . بعثی ها پس از آن عملیات به دلیل شکست از آن ارتش احساس ذلت و خواری کردند. ارتشی که تشکیلات خود را از ماهرترین نیروهای خود مهیا کرده بود و از آنجایی که در برابر خود وسیله ای برای انتقام به جز حمله ی هوایی متمرکز، نمی دید منطقه را موشک باران کرد. یکی از آن موشکها به ابویعقوب برخورد و جسد پاک او را متلاشی کرد . جسد او در مسیر الهی فنا گشت و روح پاکش به اعلی علیین عروج کرد تا که به همنشینی انبیا و صدیقان و شهدا و صالحین بنشیند که بهترین همنشینانند.
به همراه گروهی از شهدا تشییع و در قبرستان شهدای شهر مقدس قم دفن گشت.
منبع:اسناد و مدارک موجود در آرشیو فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم.