عکسم را در آغوش بگیر و با سربلندی به همه بگو! این برادر شهید من است
غلامرضا، در شهریور سال 1349 در روستای «شادباغی» از توابع استان همدان دیده به جهان گشود. در همان کودکی مادرش را از دست داد. شش ساله بود که به همراه خانوادهاش به تهران، محلهی شادشهر مهاجرت کردند.
غلامرضا دوران ابتدایی را در تهران پشت سر گذاشت و با ورود به مقطع راهنمایی در کنار تحصیل، در یک مکانیکی مشغول به کار شد تا کمک خرج پدرش باشد. ایشان با پشتکار و همت بالا توانست استاد حرفهای مکانیکی شود. او دلسوز، مهربان و بسیار آرام بود. نمازش را اول وقت میخواند و مقید به احکام شرعی بود.
هفده ساله بود که با هجرت خانوادهاش به شهر قم در جوار کریمهی اهل بیت(سلام الله علیها) سکنی گزیدند. برای انجام وظیفهي سربازی در بسیج سپاه قم مشغول به خدمت شد. وی پس از طی دو ماه آموزشی داوطلب شد تا به خط مقدم جبهه اعزام شود.
چند ماه بیشتر از انتقالش به خط نگذشته بود که در منطقهی تپهی «ریشن» ـ محور حلبچه ـ در سال 1367 شهادتی را که به استقبالش رفته بود در آغوش کشید.
غلامرضا در هنگام مجروحیت، با دستی که به خون خویش آغشته بوده است، اقدام به نوشتن وصیتنامه نمود و با خون خود اثری بر روی کاغذ برای همیشه بر جای گذاشت و به فیض شهادت نايل آمد.
بدرقه
نامادریاش میگوید: «هنگامی که غلامرضا عازم منطقهی عملیاتی غرب کشور، سقز و بانه بود، به همراه برادران کوچکش به بدرقهی ایشان رفتیم. او برادرش سعید را در آغوش گرفت و گفت: «بعد از شهادتم عکسم را در آغوش بگیر و با سربلندی به همه بگو! این برادر شهید من است.»
سپس برادرش مجید را در بغل گرفت و گفت: «مجید جان! بعد از من تفنگ مرا زمین مگذار.» و از من خواست تا بر سر مزارش زیارت عاشورا بخوانم و برای علیاکبر امام حسین(عليه السلام) گریه کنم.»
منبع:اسناد ومدارک موجود در ارشیو فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم.