گفتگو با فرزند شهید نیروی انتظامی؛
دوشنبه, ۱۵ شهريور ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۴۴
نوید شاهد ـ فرزند شهید «علی رضا همایی فصیح» شهدای نیروی انتظامی استان قم، در گفتگو با نوید شاهد، درباره خاطرات پدرش تعریف کرد: او در برابر شیطنت های کودکانه ای که از من باخبر بود، مرا به عنوان مرد خانه خطاب می‌کرد. در وادی بچه گانه در اوج دلتنگی پرسیدم بابا... چه موقع برمیگردی؟ با حالت تردید گفت: اگر برگردم! معلوم نیست. به راستی که می دانست این آخرین سفر است و به شهادت می رسد. آری این آخرین ماموریت پدر بود و پیکرش برای همیشه بازگشت... در ادامه این گفت و گو را می خوانید.

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید علیرضا همایی فصیح، یکی از شهدای نیروی انتظامی استان قم می باشد که در تاریخ بیست و سوم خرداد ماه ۱۳۹۰، در شهر سیستان و بلوچستان در درگیری با سارقین مسلح به درجه رفیع شهادت نائل شد.

محمد همایی فصیح، فرزند شهید همایی فصیح است که سالها بعد از شهادت پدرش، به دور از الطاف پدری با مشقت و سختی به زندگی خود و به تحصیل مشغول شده است. دوران تحصیل ابتدایی را در مدرسه قمر منیر بنی هاشم و مقطع راهنمایی را در مدرسه شهید چاهی و دبیرستان را در مدرسه صاحب الزمان گذرانده است و در حال حاضر دانشجوی رشته پرستاری می باشد. در ادامه گفت و گویی از خبرنگار نوید شاهد قم، با فرزند این شهید والامقام را می خوانید...

پیکری که برای همیشه از ماموریت بازگشت

هجرت

وی از هجرت پدر بزرگش به قم گفت: پدرم در تاریخ سوم خرداد ماه ۱۳۴۷، در شهر شیرین آباد همدان به دنیا آمد که در ۴ سالگی به دلیل خاموش شدن چراغ زندگی و از دست دادن الطاف مادرانه به همراه پدرش به شهر قم هجرت کردند. گذشت تا سال هایی که پدر در سال تاسیس ارگان نیروی انتظامی عضو کادر نیروی انتظامی شد.

چهره زیبای پدر

او در توصیف ظاهر پدرش گفت: بسیار منظم بود و همیشه لباس هایش را مرتب و اتو کشیده به تن می‌کرد. چهره ای درخشان، اندامی رشید و خوش قد و بالا داشت. بعد از شهادت پدرم، یکی از همکارانش به من گفت: دلیل اینکه به نیروی انتظامی راه یافتم، قدم های با ابهت، تیپ و چهره نظامی و نظمی که در ظاهر پدرت بود، مشوق ورود من به نیروی انتظامی شد.

دوست داشتنی و خاص

محمد از خصوصیات اخلاقی پدر گفت: پدر یک جاذبه خاصی داشت. جاذبه‌ای توأم با مهربانی؛ به طوری که بین همه همکاران خودش یک فرد دوست داشتنی خاص محسوب می‌شد. بعد از شهادت پدر در تشییع جنازه اش متهمی که از پدرم تنبیه شده بود را دیدم و گفت: گرچه پدرت روزهایی مرا در زندان تنبیه کرد و باب میل من نبود، اما معرفت پدرت را فراموش نخواهم کرد.

وی افزود: از کوچه و بازار که رد می شدیم، کمتر کسانی بودند که او را نشناسند و با او احوال پرسی نکنند. فراموش نمیکنم، مسیر کوتاه منزل تا اداره را خیلی طولانی تر طی می کرد. همیشه می‌گفت: باید از حال دیگران باخبر باشیم.

نصیحت پدرانه 

پدرم هیچگاه، انجام کارهای خوب را برایم بیان نکرد و همیشه سعی داشت در عمل به من آموزش دهد؛ فقط تنها کاری که همیشه گوشزد می کرد خواندن نمازم بود. زمانی که در آخرین روزهای عمرش در ماموریت به سر میبرد تماس گرفت و صحبت کردیم. او در برابر شیطنت های کودکانه ای که از من باخبر بود، مرا به عنوان مرد خانه خطاب می‌کرد. در وادی بچه گانه در اوج دلتنگی پرسیدم بابا... چه موقع برمیگردی؟ با حالت تردید گفت: اگر برگردم! معلوم نیست. به راستی که می دانست این آخرین سفر است و به شهادت می رسد. آری این آخرین ماموریت پدر بود و پیکرش برای همیشه بازگشت...

پیکری که برای همیشه از ماموریت بازگشت

رابطه پدر و مادرم

او در این گفت و گو افزود: پدرم هیچگاه به مادرم اخم نکرد و مادر را بیش از جان خود اهمیت می داد. در هر امری که در خانه رخ میداد با اولین کسی که مشورت می‌کرد مادرم بود. مادر را یگانه موجودی می‌دانست که عشق پاک، در او نهفته است.

شبیه ابر، برای حسین می بارم!

من با سن کمی که داشتم همیشه، حالت های پدر را دقت می کردم که همانند او باشم؛ چگونه بایستم، چگونه بنشینم و چگونه راه بروم. پدرم را هیچ گاه در حالت غم و اندوه ندیده بودم. او را با حالت بغض و اشک ندیده بودم، تا اینکه روزی در ماه محرم به هیئت محله رفتیم؛ پدر را زیر نظر گرفتم، زمانی که نجوای روضه‌خوان شروع شد، گریه هایش را دیدم؛ او به پهنای صورت اشک می ریخت.

ببین نشسته ام کنار سفره عشق/ شبیه ابر، برای حسین می بارم

شور محرم

وی از عشق و علاقه پدرش به ماه محرم گفت: شهری که پدر ۳ سال در آنجا به ماموریت اعزام شده بود، شهر دلگان سیستان و بلوچستان بود. پدر در روزهای محرم که به قم آمده بود می گفت: در پاسگاه ما بوی کمی از محرم به مشام می رسد، باید محرم را پرشور کنم. کتیبه ها و پرچم ها را از قم خریداری کرد و به دلگان بازگشت. پس از ماه محرم که برگشت، برایم این چنین تعریف کرد: تمامی پاسگاه را سیاه پوش کردیم، همه را به روضه دعوت کردم، تمامی ماه را عزاداری کردیم که مبادا مجلس عزای امام غریبانه برگزار شود.

خبر شهادت
محمد از خبر دادن شهادت پدرش به او، تعریف کرد: سیزده ساله بودم. در منزل مادربزرگ، سرگرم بودم. یکی از دایی هایم با عجله وارد شد و گفت: محمد! مادرت حالش بد شده است... شتابان به منزل خودمان بازگشتیم.

گاه گاهی صدای گریه می شنیدم. کمی گذشت و کم کم همه همسایه ها و اقوام می آمدند؛ تا حدودی زیرکانه فهمیده بودم چه اتفاقی افتاده است؛ هر کس با من صحبت می کرد از خود یک خبر می داد؛ بالاخره ساعاتها گذشت و کاملاً از شهادت پدر مطلع شدم. اشک هایم امان نمی داد، دنیا برایم تیره و تار شده بود، دائم به فکر گذراندن دنیای بدون پدر بودم. پدرم فقط پدر نبود، او الگوی تمام عیار زندگی من بود.

برقراری امنیت

او از خدمات پدرش به شهر دلگان سیستان و بلوچستان عنوان کرد: پدرم در شهر دلگان در پاسگاهی فرمانده بود. او از زبده ترین فرماندهان بود که اشرار را ترسانده بود. پس از شهادت، همه مردم شهر محبت ویژه‌ای را به ما داشتند. از خاطرات دلسوزانه پدر نسبت به دلگان برایم تعریف می کردند؛ از رسیدگی به امور بیماران تا برقراری امنیت...

نحوه شهادت

محمد همایی نحوه شهادت پدرش را اینگونه نقل کرد: در تاریخ بیست و سوم خرداد ماه 1390، جلسه شورای تامین فرماندهان شهر دلگان در شهرداری برگزار می شود. خبر می رسد که شش سارق مسلح در محله نزدیک به ساختمان شهرداری دلگان قصد سرقت از طلا فروشی را دارند. پدر از جلسه خارج می شود و می گوید: «من این لباس را برای چنین موقعیت هایی به تن کرده ام.» سریعاً اسلحه سرباز وظیفه را می گیرد و به نبرد با سارقان می‌پردازد. با شجاعت تمام درگیر می شود. در مرحله اول تک تیرانداز بی رحم سارقان و در مرحله دوم راننده اتومبیل را به درک واصل می کند. او سرانجام فشنگ هایش تمام می شود و از پشت سر با اصابت چندین گلوله به ناحیه شکم و قلب به درجه رفیع شهادت نائل می شود.

گفتنی است بعدها همسر شهید علیرضا همایی فصیح پس از شهادت، بر سر مزار همسرش او را قسم می دهد که آیا می دانستی شهید می شوی؟ علیرضا همان شب، به خواب همسرش می آید و میگوید:‌ آری می دانستم...

محل دفن این شهید والامقام در گلزار شهدای علی بن جعفر استان قم میباشد.

گفتگو از محمدرضا عباسی/

پیکری که برای همیشه از ماموریت بازگشت

پیکری که برای همیشه از ماموریت بازگشت

پیکری که برای همیشه از ماموریت بازگشت

پیکری که برای همیشه از ماموریت بازگشت

پیکری که برای همیشه از ماموریت بازگشت

پیکری که برای همیشه از ماموریت بازگشت

پیکری که برای همیشه از ماموریت بازگشت

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده