دلنوشته‌ای به مناسبت هفته دفاع مقدس؛
نوید شاهد - ماهایی که لحظه‌ها را در حسرت خاک مادری به سر بردیم... آری ما بودیم که با یک ندا بند پوتین‌هایمان را محکم بستیم و عاشق‌تر از آن بودیم که یادمان باشد پاهایمان را جا نگذاریم...معلم بازهم می‌گوید از ایرانم مادرم پدرم فرزندم. نوید شاهد آذربایجان شرقی شما را به خواندن این دلنوشته دعوت می کند.

به گزارش شاهد آذربایجان شرقی، دلنوشته‌ای در وصف گرامیداشت یاد و خاطر شهدای دفاع مقدس را به مناسبت هفته دفاع مقدس و آغاز سال تحصیلی به قلم شبنم اسماعیلی تقدیم نگاه گرمتان می شود.

عاشق‌تر از آن بودیم که یادمان باشد پاهایمان را جا نگذاریم!

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ

پناه بر تو که بی صدا مرا میشنوی

دفاع مقدس
معلم می‌گوید دفاع مقدس را بخش کن!
می گویم: دِ... کلمه دفن بی‌سر در مقابل چشمانم خیمه میزند
بازمی‌گویم دِ دردهای بی‌امان از مقابلم گذر می‌کنند
این بار با عرق سرد که در جای‌جای تنم نقش بسته کمی بلندتر از قبل می‌گویم دِ داستان بی‌پایان عشق در رگ‌هایم جاری می‌شود
حرف دفاع در جای‌جای تنم نقش می‌بندد
دردهایی توأم با خنده در من شکل می‌گیرد
اشک‌هایش مرهم زخم‌هایم می‌شود
با فریاد بار دیگر می گویم دفاع...
شوقی برای جستن و پرواز سراسر وجودم را در خود می‌بلعد
برای اوج گرفتن سر از پا نمی‌شناسم
معلم با چشمانی گریان دست بر شانه‌ام می‌گذارد و می‌گوید تا اینجا خوب آمدی ادامه بده
ناگهان شلاق شکنجه‌های وحشیانه سایه‌ می افکند، دچار تشویش می‌شوم...
معلم نان می‌دهد دستانم پربرکت می‌شود
آب می‌آورند و من چون اسماعیل به قربانگاه
با قدم‌های استوار حرکت می کنم
معلم در دستانش قرآن و فانوس دارد
نگاه به چشمانش می‌اندازم
و زمزمه وار می گویم
یار دبستانی من! با من و همراه منی ...
در رگ‌هایم خون پاک جاریست
نگاهم به آسمان و در شوق اوج گرفتن
به عقب برمی‌گردم
برای کسی که دستانم را گرفت و راه رفتن را برایم آموخت دست تکان می‌دهم
معلم این بار دست فرزندم را می‌گیرد
برای او از من می‌گوید از من‌هایش که ما شدیم
قطعه‌قطعه
تکه‌تکه و ماهایی که زخم‌ها را در وجودمان قاب می‌گیریم
گاه چون تکه‌های بی‌جان فقط نگاه می‌کنیم و نای حرف زدن نداریم
تاب نگاه‌های دلسوزانه را نداریم
ماهایی که لحظه‌ها را در حسرت خاک مادری به سر بردیم...
آری ما بودیم که با یک ندا بند پوتین‌هایمان را محکم بستیم و عاشق‌تر از آن بودیم که یادمان باشد پاهایمان را جا نگذاریم...
معلم بازهم می‌گوید از ایرانم مادرم پدرم فرزندم
 از حسرت‌ها و آرزوهای بدل مانده...
ایثار و فرزانگی دختران این مرزوبوم
و ما با صدای یار دبستانی هنوز هم عزم رفتن داریم
که این رفتن‌ها برای ما مقدس است
آری دفاع مقدس را ما آفریدیم...
این بار با دستانی ظریف و نگاه گرم
ما با حراج عشق و تاراج جوانی برای ایرانمان لالایی خستگی‌ناپذیر سروده و سر داده‌ایم

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده