زیباترین مرگ، شهادت در راه خداوند است
به گزارش نوید شاهد استان قم، در سال ۱۳۳۳، سروان شهید محمود بابایی در روستای رحمت آباد از توابع دستجرد قم دیده به جهان گشود. برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه با یکی از دوستان خود به قم عزیمت نمود و در رشته ریاضی مشغول تحصیل شد.
شهید بابایی هرگز به خاطر فقر فرهنگی آن زمان روحیه خود را نباخت و همراه کار و تلاش به تحصیل ادامه داد. در سال ۱۳۵۱، ازدواج کرد و سپس وارد دانشکده افسری شد. پس از دوره آموزشی به شهر مقدس مشهد منتقل گردید و از آنجا عازم نیشابور شد. در زمان رژیم شاه هرگز تحت تاثیر ظواهر و محیطهای فاسد آن زمان قرار نگرفت و با روحی سرشار از عشق به الله به کار خود وی ادامه داد.
در روزهای پرالتهاب تربت جام و همیشه از بی عدالتی های رژیم ستمشاهی شکایت داشت و با حکومت شاه مبارزه میکرد. در تظاهرات با لباس شخصی به میان مردم می رفت و آنها را به راهپیمایی بر علیه رژیم تشویق میکرد. مبارزات محمود به حدی بالا رفته بود که برای او پیام آوردند که اگر دست از مبارزه بر ندارد او را خواهند کشت ولی او میگفت: «اینها می خواهند ما را بترسانند، مرگ یک بار است چه بهتر انسان در راه خدا بمیرد و به دین و مردمش خیانت نکند.»
پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی محمود به شهر قم منتقل شد. یک بار یک روز به خانه آمد و گفت: می خواهم به جبهه بروم. به او گفتم: حداقل به خاطر محسن، فرزند ۱۸ روزه ات که به شدت مریض هست نرو. قبول نکرد و گفت: شما برای من خیلی عزیز هستید ولی اسلام عزیزتر است؛ من باید به جبهه بروم و دین خود را به اسلام و انقلاب ادا کنم.
بابایی به منطقه سرپل ذهاب اعزام شد و با جدیت در این منطقه به مبارزه پرداخت. تا اینکه پس از سه ماه به قم بازگشت. سال ۱۳۶۲، به مرز ایران و ترکیه رفته و در منطقه های عملیاتی مشغول جنگ با ضد انقلابیون شد. او هر بار که به مرخصی می آمد، می گفت: تا موقعی که جنگ هست، برنمیگردم.
اگر امثال من اونجا نباشند، شما راحت زندگی نمیکنید. بارها در نامه های خود از همسرش معذرت خواهی کرد و گفت: شما در این دو سال برای بچهها پدر و مادر بودی. من شما را تحسین می کنم. شما در پشت جبهه جهاد اکبر می کنی.
پیروزی انقلاب همیشه با فرماندهان پاسگاههای پلیس راه درگیر بود و هرگز کسی را بی دلیل جریمه نمی کرد و می گفت: من این لباس را نپوشیده ام تا درجه هایم را به مردم نشان بدهم و موجب آزار و اذیت آنها شوم؛ بلکه من این لباس را به خاطر خدا به تن کردم تا به بندگان خدا کمک کنم و می گفت: وقتی چشمم به دست های روغنی و پینه بسته رانندهای میافتد که برای تامین معاش خانواده اش بی خوابی می کشد و به سختی کار می کند، قلبم آتش میگیرد.
شهید بابایی در دو جبهه داخلی و خارجی مشغول نبرد بود و آنهایی که به نحوی میخواستند از علاقه پرسنل نسبت به رفتن به خط مقدم بکاهند مبارزه می کرد و می گفت: هنوز خاطره آن مردان زنان و کودکانی که در هنگام بدرقه از من، از ما میخواستند که مملکت اسلامی را از دست صدامیان نجات دهیم را از یاد نبرده ایم و چنان شور و شوقی در پرسنل ایجاد میکرد که همگی خواستار اعزام سریع به خط مقدم جبهه می شدند.
آخرین مهلت خدمت وی در «پایگاه مار» بود که هم اکنون پایگاه سروان بابایی نام دارد. سروان محمود بابایی معاون گروهان عملیاتی مار واقع در ارتفاعات ۲۳۲۳ در صبح روز ۱۹ ۴۳۶۴ همراه با دو تن از همرزمانش در اثر واژگون شدن آمبولانس در حین ماموریت به فیض شهادت نایل آمد و پیکر پاک و مطهرش در گلزار شهدای علی بن جعفر استان قم دفن است.
منبع: کتاب سبزقامتان