زندگی نامه/
دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۱۳:۵۸
نوید شاهد_ در زندگی نامه شهید مرتضی اردکانی می خوانید: از روحیه بالایی برخوردار بود در غیاب امام جماعت رزمندگان نماز را به او اقتدا می کردند. در یکی از نامه‌هایش نوشت عید ما روزی است که در آن دستورات الهی انجام گیرد و گناه نشود. در ادامه زندگی نامه این شهید والامقام را می خوانید.

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید مرتضی اردکانی در سال ۱۳۳۸، در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را تا کلاس اول راهنمایی ادامه داد. آنگاه برای کمک به خانواده مشغول کار شد و به حرفه زرگری روی آورد. به دلیل بیماری پدرش همه مسئولیت خانواده را به عهده گرفت و تمام تلاش خود را به کار بست تا اعضای خانواده کمبودی احساس نکنند.

با شروع روزهای پرشکوه انقلاب اسلامی در فعالیت های سیاسی شرکت کرد و علاقه و ارادت خود را به امام خمینی قدس سره نشان داد. همیشه عکس و اعلامیه های امام را جمع آوری می کرد؛ زمانی که مردم برای آمدن امام به ایران و باز شدن فرودگاه در مسجد اعظم تحصن کرده بودند به آنها ملحق شد و نذر کرد که اگر امام سالم به وطن بیایند به شکرانه آن یک گوسفند قربانی کند.

با فرارسیدن سال ۵۸ و تثبیت پیروزی انقلاب برای خدمت سربازی آماده شد و لباسی را که حاضر نشده بود در زمان رژیم شاه به تن کند این بار با جان و دل پذیرفت و برای دفاع از انقلاب آماده شد. پس از حمله ناجوانمردانه ی رژیم بعث عراق به جبهه‌های نبرد شتافت و در مناطق سوسنگرد آبادان و خرمشهر حضور یافت و به دفاع از انقلاب اسلامی پرداخت.

برای مرتضی خواندن نماز اول وقت و گرفتن روزه اهمیت زیادی داشت در سن ۱۰ سالگی تمام شب های ماه رمضان را در مسجد بیدار می‌ماند و عبادت می کرد. هر وقت به او اعتراض می شد قبول نمی کرد و همچنان با شوق زیاد به عباداتش ادامه می داد. بعضی شب ها که چراغ اتاقش روشن بود، به تلاوت قرآن و خواندن نماز سر می کرد.به او می گفتم خوابت نمی آید؟ می گفت مادر خواب دنیا ارزشی ندارد. ماه رمضان خودش بیدار می شد و پس از آماده کردن سحری ما را بیدار می کرد .
روزهای قبل از پیروزی انقلاب مرتضی پشت بام می رفت و الله اکبر می گفت و مردم را با شعارهای خود تشویق می کرد. گاهی به او می گفتم: مادر تیر می خوری. می گفت: جان من که از دیگران عزیزتر نیست.


در زمان شاه حاضر نشد به خدمت سربازی برود. می گفت: من خودم از سربازی فرار کردم، حتی من را به کلانتری و ژاندارمری هم بردند باز هم فرار کردم. می گفت: چرا باید بروم خدمت؟ آخر هم نتوانستند او را به خدمت ببرند.آن موقع شاه برای آمریکا نوکری می کرد.

مرتضی همیشه به من می گفت: من بروم برای نوکر خدمت کنم؟ مرتضی دوست بچه ها بود و به آنها محبت می‌کرد. یکی از شبهای سرد زمستان که برف زیادی آمده بود هنگام سحر متوجه شدم که کسی در میزند وقتی در را باز کردم دیدم خواهر زاده مرتضی که بچه بود پشت در است در آن هوای برفی و سرد، پرتغالی را برای مرتضی آورده بود، تمام مسیر خانه خودشان را تا خانه ما دویده بود؛ وقتی به او گفتم: که چرا در هوای سرد آمده ای گفت: می خواستم دایی را ببینم؛ برای او پرتغال آورده‌ام. مرتضی همان روز عازم جبهه بود و در حال بوسیدن قرآن رو به من کرد و گفت: مادر من چهار روزه قضا دارم، برایم بگیرید.

از روحیه بالایی برخوردار بود در غیاب امام جماعت رزمندگان نماز را به او اقتدا می کردند. در یکی از نامه‌هایش نوشت عید ما روزی است که در آن دستورات الهی انجام گیرد و گناه نشود.

مرتضی که با کوله باری از عشق قدم در راه دیدار حق نهاده بود در کنار همرزمان دلاورش مردانه جنگید و از خدا گمنامی را طلب کرد. روح وی روز اول مهرماه ۱۳۵۹ در جوار ملکوتی آرام گرفت.

منبع: کتاب سبز قامتان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده