شهادت، خالصانه ترین آرزوی شهید «شریفی»
به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید محمد شریفی در سال ۱۳۵۷، در شهر مقدس قم به دنیا آمد.
تا کلاس سوم راهنمایی درس خواند و پس از آن در کارگاه موتورسازی مشغول کار شد و همزمان با سربازی به یگان نیروی انتظامی پیوست و پس از گذراندن دوره آموزشی به استان خراسان منتقل شد.
وی به دلیل علاقه زیادی که به حفظ امنیت و آسایش کشور داشت در مبارزه با سوداگران مواد مخدر شرکت کرد و سرانجام در روز چهارم تیرماه 1377 که با اشرار منطقه تایباد تربت حیدریه درگیر شده بود به درجه رفیع شهادت نایل آمد و به خیر عظیم شهیدان پیوست.
وصیت نامه شهید محمد شریفی از شهدای نیروی انتظامی را می خوانید؛
««بسم الله الرحمن الرحيم»»
زبان دارم ولى خاموش خاموش/ سخن دارم ولى بيگانه با گوش
نه خوانندم نه پرسندم نه جويند/ چه هستم يارى از خاطر فراموش
مرا در دل نواى صد ترانه است/ وجودم پر ز شعر عاشقانه است
اگر گويم و گر خاموش مانم / تو را مىخواهم و اينها بهانه است
پدر و مادر عزيزم ياران و همسنگرانم در نبرد با دشمنان انسانيت و مردانگى جام شهادت را مستانه سر كشيدند و لبخند زنان به ديدار يار شتافتند. من مانده ام با بار مسئولیت این شهادت ها چکنم؟
باید ادای این امانت را انجام دهم و انصاف دهید کدام سو برای من بهتر است؟ این دنیای پیچیده با سختی های گوناگون و یا نفس اماره که هر لحظه مرا به کمک شیطان به خطر می افکند؟ دیدار پیامبر و اهل بیت او یا همنشینی با مردم عادی بهتر است؟ یا با سقای علمدار کربلا و سالار شهیدان علیه السلام؟
بله من اميد ديدار آنان را دارم؛ چرا كه من خدايى را پرستيدهام كه مرحمتش از غضبش بيشتر است و او با كرمش هرگز مرا از اين آرزوى بزرگ محروم نخواهد كرد.
من با او پيمان بستم كه راه حسين را ادامه دهم و مىخواهم همان سرنوشت زيباى او را داشته باشم.
مرا دردى است بىدرمان چه سازم/
دلى پردرد و پرافغان چه سازم/
نهادم پا به محرابى كه گشتم/
در آن حيران و سرگردان چه سازم/
چه مى شد گر مرا ره مىنمودند/
غل و زنجير پايم مىگشودند/
غبار درد و اندوه دلم را/
از اين غمخانه يكجا مىزدودند/ رفيقان يك به يك رفتند/ مرا در خود رها كردند.
مادر! چقدر لذت بخش است اگرغریبانه و دور از همه، تشنه و غبارآلود سر بر بستر خاک نهم. غریب همچون امام حسین علیه السلام جان دهم و کسی هنگام شهادتم حضور نداشته باشد.
من عاشق شهادتم ولى مىخواهم اين را و اين گونه مردن را از او مىخواهم.
تو بايد به زينب (س) اقتدا كنى بايد از حريم عفاف دفاع كنى و پيام آور اين عاشوراها باشى نبايد خيال كنى كه با اتمام جنگ تحميلى ديگر راه شهادت بسته است نه ...
تا وقتى هواپرستى قومى دنيا طلب كه حاضرند براى منافع خود جوانان مسلمان را دچار افيون كنند، آيا ممكن است راه شهادت بسته باشد؟ مگر نه اين است كه هر روز عاشورا و هر مكانى كربلاست.
من از خدا عاشورايى بودن و كربلايى بودن را مىخواهم و از شما مادر عزيز كه برايم زحمات فراوانى كشيدهاى مىخواهم كه تنها بر امام مظلومان و سرور شهيدان او گريه كنى.
همى نالم كه مادر در برم نيست/ صفاى سايه او بر سرم نيست
مرا گر دولت عالم ببخشند/ برابر با نگاه مادرم نيست
مادر و پدر عزيزم :
با خدا عهد و پيمان بستهام كه اگر مرا دوست دارد شهيد شوم و نه مجروح و معلول تا براى شما اسباب زحمت نشوم.
عهد و پيمان بستهام كه تا آخر خدمتم با دشمنان اسلام بجنگم يا شهيد شوم و يا سالم برگردم.
بيا مادر بكن شيرت حلالم به خدمت مىروم شايد نيايم
پدرم تو خودت مىدانى كه علاقه قلبى من به شما تا چه حد است ولى از شما مىخواهم مرا حلال كنيد؛ چون من خدا و راه او را انتخاب كردهام.
پدر جان مرگ حق است و بايد رفت و چرا با شهادت نه؟ وقتى مىتوان در صحراى تفتيده شمال شرق با اشرار و قاچاقچيان مبارزه كرد و شربت شهات را در يك جرعه سر كشيد چرا در بستر بميرم؟!
اما دوست دارم كه به فكر همه شيعيان باشيد. هم شما و هم مادر و هم برادرانم براى تسلى خاطر.
خود را جاى بزرگان و امامان قرار دهيد و صبر و استقامت را از آنان بياموزيد. درس عشق به مذهب و آيين و هدف را از آنانى كه خداوند آنها را براى ما اسوه قرار داده اند اقتدا كنيد.
مادر جان از تمام زحمتهايى كه برايم كشيديد چه در كودكى و چه بعد از آن تشكر ميكنم و زبانم قادر به سپاس نمىباشد؛ اگر بدى ديدى حلال كن.
پدر جان ما با هم خاطرات زيادى را داريم و شايد در جايى ناخواسته و ندانسته به شما بىاحترامى كرده باشم، اميد عفو از شما لوطى صفت را دارم.
موتورهايم را بفروش تا دست و پايت باز شود و مغازهات خلوت؛ ديگر نيازى به آنها ندارم خدايا لوطيان را غم مده.
برادرانم حسين ميثم محسن اسماعيل درس شجاعت و مردانگى را از پيروان حقيقى امامان فرا گيريد.
حسين جان حرفهايى كه به شما زدم همه و همه به عنوان راهنمايىهايى بود كه به نظر خودم مهم مىآمد.
به قول معروف چند تا پيراهن بيشتر از تو پاره كردهام ولى اين را بدان كه شما را بسيار زياد دوست دارم و خودت و قلب خودت به اين محبت گواهى مىدهد كه يك لحظهام از يادم نمىروى.
حسين جان بعد از من وظيفه تو سنگينتر است و باز هم سنگينتر مىشود، اگر اين همه سفارش به شما مىكنم به خاطر ضعف شما نيست؛ بلكه تنها و تنها به خاطر همان مسئوليت سنگين است كه بر دوش شما مىافتد. برادرم مرد بايد در هر منجلابى برود ولى خيس نشود خيلى مواظب باش.
ميثم جان محسن جان عزيزانم. روزگار، پرفريب و نيرنگ باز است. لوطىمنش و مولا صفت باشيد. تو را به خدا از پدر و مادر غافل نباشيد و بعد از من تسكين دل آنها باشيد. احترام به پدر و مادر و همچنين برادر بزرگ واجب است.
از اختلافهاى پوچ و هيچ بپرهيزيد متحد باشيد و در كار خير يار و ياور هم باشید.
برادرم حسين دوست دارم اگر گاهى بر تو خشم گرفتم و يا بى احترامى كردم مرا ببخشيد كه بخشش از بزرگان است.
ميثم جان جاى مرا بگير استاد؛ با كمك بابا درست را خوب بخوان.
محسن جان و اسماعيل جان اگر كوتاهى كردم مرا ببخشيد.
آقا اسماعيل سلام مرا به همه خصوصا ننه آقا و همه خويشان برسانيد.
خفتگان را خبر از عالم بيداران نيست/
تا غمت پيش نيايد غم مردم نخورى.