زندگی نامه/ سبز قامتان؛
سه‌شنبه, ۰۹ آذر ۱۴۰۰ ساعت ۱۴:۲۴
در زندگی نامه شهید سید یحیی صحرایی در کتاب سبز قامتان می خوانید: به راستی که امام خمینی چه زیبا می فرماید: ملتی که شهادت برای او آرزوی سعادت است، پیروز است.

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید سید یحیی صحرایی در سال ۱۳۴۳ در شهر مقدس قم به دنیا آمد.

در آغوش پر مهر مادری مهربان و پدری شریف پرورش یافت و از همان کودکی با تعالیم بلند اسلام آشنا شد و با محبت به حضرت رسول و اهل بیت گرامیش علیهم السلام بزرگ شد.

او که از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بود برای فراگیری علم و دانش به محیط دبستان راه یافت و با و با موفقیت مراحل مختلف تحصیلی را پشت سر گذاشت و تحصیلات خود را تا سطح دیپلم ادامه داد.

این دوره از زندگی او با اوج گیری مبارزات مردم علیه رژیم ستمشاهی مصادف بود.

تسلیم ناپذیری در برابر ظلم و ستم از بارزترین ویژگی هایش بود.

به هنگام راهپیمایی ها به خیل خروشان مردم پیوست و در افشاگری خیانت های رژیم موفق بود.

با او این که چندین بار از طرف مامورین ساواک مورد تهدید و تعقیب قرار گرفت و هرگز از مبارزات آگاهانه خویش دست نکشید و شجاعانه به راه خود که راه راستین عدالت بود ادامه داد.

شهید صحرایی که با عزت علوی رشد یافته بود، پس از حمله ناجوانمردانه رژیم بعث عراق در برابر به خاک و خون کشیده شدن مردم مسلمان احساس مسئولیت نمود و به صفوف همیشه مستحکم رزمندگان پیوست و جهاد را بر همه چیز مقدم می دانست و به دفاع از اسلام و آرمان‌های انقلاب برخاست.

روز هجدهم اردیبهشت ۱۳۶۲ به جدش اباعبدالله الحسین علیه السلام اقتدا کرد و در راه کلمه ی توحید در جزیره ی مجنون به شهادت رسید و با نفسی مطمئن در بهشت رضوان الهی آرام گرفت.

سید یحیی آرزوی زیارت مدینه را داشت. آنچنان با شور و شوق در مورد زیارت خانه ی خدا حرف می زد که به یاد ماندنی است.

چندین بار این موضوع را با من مطرح کرد. یک بار با همان سوز و گداز همیشگی گفت: مادر خواهش می‌کنم کاری کنید؛ من هم مثل شما به مکه بروم، دلم پر می کشد برای زیارت قبرستان بقیع. گفتم: مادر تو حالا حالاها وقت داری؛ کمی صبر کن ان شالله نوبت تو هم می‌رسد.

با این وجود حرف‌های من نتوانست آتش عشق او را خاموش کند و همچنان در نمازها و دعاها از خدا تقاضا می کرد که به مکه برود.

پس از اعزام به جبهه نیز بارها تقاضایش را در تماس تلفنی تکرار کرد؛ دلم شور میزد، ترسیدم که شهید بشود، و من نتوانسته باشم آرزویش را برآورده کنم.

هر طور بود او را راهی خانه ی خدا کردیم. از شوق چنان گریه می کرد که هنوز به یاد دارم در مراسم حج مسئول انجام کارهای یک جانباز نابینا شده بود و کارهای او را انجام می‌داد.

در مرکز شنیده بود که رزمندگان می‌خواهند یک عملیات در جزیره مجنون انجام دهند؛ به یکی از همراهانش گفته بود: من می دانم خداوند الان در جبهه‌های نبرد است و آن جا حضور دارد؛ درست است که خانه خدا اینجاست ولی خداوند با جهادگران است.

هر طور بود خودش را به جزیره مجنون رساند و با وجود این که بچه‌ها زودتر به منطقه اعزام  شده بودند و همراهشان بود، در همان عملیات به شهادت رسید.

هرگاه یکی از دوستان شهید می‌شدند آنقدر اشک می ریخت و با خدای خودش خلوت می کرد که می گفتم: اگر این بار برود دیگر برنمی گردد و به شهادت می‌رسد.

چند بار نامه نوشت. هر بار که به مراسم تشییع شهدا می رفت یک وصیت نامه می نوشت.

همیشه با افراد آگاه و شایسته رفت و آمد می‌کرد و دوستانش ویژگی های خیلی خوبی داشتند.

خودش فهمیده بود و با تجربه تر از سنش رفتار می کرد.

یکی از دوستان پاسدارش که مرتب به جبهه اعزام می شد، ازدواج کرده بود. سید یحیی با پدرش صحبت کرد و مقداری از وسایل زندگی آنها را فراهم نمود.

یک بار با ناراحتی گفت: کسی که همه زندگی اش را ایثار کرده از جان و عمرش گذشته و خالصانه در جبهه‌های نبرد مبارزه می‌کند، باید بیشتر از اینها مورد توجه باشد.

هر کاری از دستش بر آمد برایم انجام داد. اتفاقاً مدتی بعد همان دوست پاسدار به شهادت رسید.

شهید صحرایی در فرازی از وصیتنامه خویش چنین نوشته است: خدایا های و هوی بهشت را میبینم چه غوغایی! امام حسین پیشواز آمده است. چه صحنه ای! فرشتگان ندا می دهند که همرزمان ابراهیم علیه السلام، همراهان موسی علیه السلام، دوستان عیسی علیه السلام، همکیشان محمد صلی الله علیه و آله و سلم همسنگران علی علیه السلام و همگامان خمینی قدس سره، از سنگر کربلا آمده اند. چه با شکوه و دوست داشتنی است.

خدایا این سعادت پر ارزش را نصیب ما بفرما!

به راستی که امام خمینی چه زیبا می فرماید: ملتی که شهادت برای او آرزوی سعادت است، پیروز است.

منبع: کتاب سبز قامتان/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده