زندی نامه/ شهدای ناجا؛
چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۰۲
در زندگی نامه شهید عسگری خور آبادی می خوانید: محمد علاقه عجیبی به تنها دخترش داشت و همیشه در نامه هایی که می فرستاد او را جداگانه مورد خطاب قرار می‌داد و این عبارت را همیشه تکرار می کرد که فاطمه نور چشم پدر را از راه دور میبوسم.

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید محمد عسگری خور آبادی در سال ۱۳۴۰ در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود دوره ی ابتدایی را تمام کرد و پس از آن برای کمک به خانواده در روستا مشغول کار شد.

در هفده سالگی ازدواج نمود که ثمره هشت سال زندگی مشترکش دو پسر و یک دختر می باشد.

با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه به یاری رزمندگان اسلام شتافت و به مدت چهار ماه به صورت بسیجی در جبهه ها خدمت کرد.

پس از آن یک سال به عنوان سرباز مشغول خدمت به کشور شد.

شهید عسگری بسیار مهربان و خانواده دوست بود و برای رفع نیاز دیگران از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کرد.

با شروع جنگ تحمیلی در جواب مخالفت ها برای رفتن به جبهه گفت: به خاطر اسلام باید جان خود را فدا کنیم.

ای عزیز پدر کجایی؟

محمد علاقه عجیبی به تنها دخترش داشت و همیشه در نامه هایی که می فرستاد او را جداگانه مورد خطاب قرار می‌داد و این عبارت را همیشه تکرار می کرد که فاطمه نور چشم پدر را از راه دور میبوسم.

پس از شنیدن خبر شهادت محمد پسرش علی از داخل چمدان پیراهن سیاه نو درآورد وقتی از ماجرای این پیراهن سوال کردم گفت: آخرین باری که بابا اومده بود این لباس را به من داد و گفت: پسرم یک هفته بعد باید این لباس را در عزای من بپوشید، ولی به مادرت چیزی نگو؛ حتی عکس به من داد و از من درخواست کرد که در مسجد سخنرانی کنم و سفارش های پدر را به گوش مردم برسانم.

شهید برای همسرش احترام خاصی قائل بود و همیشه به فکر رفاه خانواده‌اش بود و شخصاً وسایل مورد نیاز منزل را تهیه می‌کرد و با رضایت خودش گاهی اقدام به پختن غذا و....... می نمود.

شهید عسگری یک هفته قبل از شهادت به اسارت کومله ها درآمد و پس از تحمل شکنجه‌های فراوان در روز چهاردهم مهر ماه ۱۳۶۲ با پیکری خونین به دیدار معبود شتافت.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده