معرفی کتاب/ «ستاره من»
به گزارش نوید شاهد استان قم، کتاب «ستاره من» از مجموعه کتاب های قهرمانان انقلاب است.
این کتاب دربرگیرنده روایت زندگی و خاطرات، از حماسه و دلاوری شهید «محمد علی رجایی» است که در پایداری جمهوری اسلامی آزادانه مقاومت کرده است.
کتاب «ستاره من» به قلم زهره یزدان پناه قره تپه، در 88 صفحه، به رشته تحریر درآمده و در سال 1388، توسط انتشارات سوره مهر، وابسته به حوزه هنری منتشر شده است. در ادامه قسمت هایی از این کتاب را می خوانید.
در صفحه 29 و 30 کتاب آمده است؛
زمان به سرعت می گذرد. سرت دوباره توی کتاب ها می رود. شبها تا دیروقت بیدار می مانی تا خودت را برای امتحان ورودی فوق لیسانس آماده کنی. قبول می شوی. می شوی دانشجوی فوق لیسانس آمار دانشگاه تهران. هوز برای امرار معاش مشکل داری. وقتی مشکلات را به آیتالله طالقانی می گویی، دوباره راهت را نشانت میدهد: «مدرسه کمال.» ساعتهای بیکاری را به آنجا می روی.
مدرسه را دکتر سحابی اداره می کند؛ اما خود به ژنو رفته است. مهندس بازرگان به جای او عهده دار اداره مدرسه است. فعالیت هایت بیشتر می شود؛ پررنگ تر، سازمان یافته تر و دور از چشم خبرچین ها و مأموران ساواک.
عده ای از دوستان در جبهه ملی فعالیت میکنند. آیتالله طالقانی مهندس بازرگان دکتر سحابی و عدهای دیگر از کسانی که میشناسیشان. خیلی زود اما راه ها از هم جدا می شود. وقتی آیت الله بروجردی فوت می کند گروهی از دوستان میخواهند مجلس ختمی برای آیتالله بگیرند، پیشنهادش را آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان می دهند؛ برخی از سران جبهه ملی مخالفت میکنند.
خیلی راحت، درونشان را آشکار میکنند. ما کاری به جریان مذهبی مملکت نداریم. مذهبیها راه شان را جدا می کنند. مهندس بازرگان افطاری می دهد و تشکیل نهضت آزادی را اعلام میکند.
در صفحه 44 کتاب «ستاره من»می خوانید؛
با همین نام مستعار محمد امین برای پاسپورت و ویزا گرفته میشود. اما برای گمراه کردن ساواک اول باید به فرانسه برویم. به عنوان یک توریست؛ سپس به ترکیه و از آنجا به سوریه.
نیروهای مسلمان در مراکز آنجا آموزشهای نظامی میبینند؛ بد نیست بازدیدی هم از این مراکز داشته باشی. و گزارشی تهیه کنی. این سفر حدود یک ماه طول خواهد کشید. فقط نگران مدرسه رفاه میشوی. برای راه اندازی و اداره آن، گام به گام بقیه، پیش رفته ای.
پس اداره مدرسه رفاه چه میشود؟ در غیاب شما باید برای آن هم فکر کنیم...
در صفحه 52 کتاب این چنین آمده است؛
در سلول را باز می کنند. جوان را آش و لاش درون سلولت میاندازند. شکنجه اش کردهاند. خون در کف پاهایش، دلمه بسته است. از بس که شلاقش زده اند. از درد به خود می پیچد و ناله می کند. تو هم در هم میپیچی.
از رنجی که او می کشد رنج میبری. کاری از دستت بر نمی آید؛ جز اینکه قرآن بخوانی.
بالای سر جوان می نشینی، سرش را روی زانو هایت می گذاری. دست هایش را در دست می گیری. آرام و حزین آیات را تلاوت می کنی؛ از حفظ.
کم کم ناله های جوان آرام میشود. چشم هایش بسته است.
گمان میکنی به خواب رفته است؛ انگار که به او مسکن زده اند. سکوت می کنی، آرام چشمهایش را باز می کند. باز هم بخوان؛ تلاوت تو دردهایم را تسکین می دهد. آرامم می کند.
اشک در چشم هایت حلقه میزند. برکت آیات قرآن است. لبخند میزنید؛ هر دویتان. دلت، هوای خانه را می کند. هوای جمیله و حمیده و هوای عاطفه را.
در تاریکی سلول، دلت میگیرد. اشک، امانت نمی دهد. دوباره سکوت سلول را میشکنی. آرام و حزین، آیات را تلاوت می کنی.