زندگی نامه و خاطرات/
سه‌شنبه, ۰۵ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۴۰
در زندگی نامه و خاطرات شهید سید جلال موسوی آمده است: در همان روزها به پسر عموی خود گفته بود: «خواب دیده ام که شهید خواهم شد و این آخرین مرخصی من است» شهید موسوی در آخرین شب مرخصی خود از تمامی اهل خانه حلالیت طلبید و اظهار داشت و گفت: «دیدار ما به روز قیامت ان شاء الله» در ادامه روایتی از ولادت تا شهادت این شهید والامقام را می خوانید.

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید سید جلال موسوی فرزند سید هاشم در تاریخ پنجم خرداد ماه 1345، در یکی از روستاهای بخش رزن شهرستان همدان که درجزین نام داشت دیده به جهان گشود.

او در تاریخ پنجم فروردین ماه 1367، در عملیات بیت المقدس 4 در منطقه بندیخان بر اثر اصابت ترکش از ناحیه سر و ایجاد سوختگی ندای حق را لبیک گفته و به وصال حق شتافت.

در ادامه از ولادت تا شهادت شهید سید جلال موسوی را می خوانید؛  

او دروان طفولیت خود را در دامان پاک و پر گرم خانواده در همان روستا گذراند و سپری نمود. وی تحصیلات ابتدایی خود را در یکی از روستاهای شهر قم به پایان رسانید و در این هنگام مبارزات ملت شریف ایران علیه طاغوت به اوج خود رسیده بود.

شهید سید جلال موسوی در مبارزات انقلاب همچون هموطنان خود با همان کمی سن برای برچیده شدن ظلم و ستم و سرنگونی طغیانگران از خدا بی خبر همراه پدر و برادر بزرگش در تظاهرات و مبارزه علیه شاه شرکت می نمود.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برای کمک و یاری کردن پدر به کارخانه موزائیک سازی که به تازگی تأسیس شده بود رفته، در آنجا مشغول کار شد و ادامه تحصیل نداد. ایشان واقعاً برای پدر بزرگوارش کمک و یاری بزرگ محسوب می شد و همواره به ایشان احترام زیادی قائل بود.

در سال 1361، در پی فعالیت های مداومی که در بسیج ناحیه مقاومت محله داشت و همچنین نیاز مبرمی که بر نیروهای مردمی وجود داشت، به عنوان نیروهای رزمنده ی بسیجی به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد.

شهید موسوی در عملیات بیت المقدس «آزادی خرمشهر» شرکت نموده و در آن عملیات به عنوان تک تیرانداز ادای خدمت می نمود و با دشمنان اسلام و قران و ایران به مبارزه پرداخت.

پس از بازگشت از جبهه، دوباره مشغول کار در کارخانه موزائیک سازی شد.

در آبانماه همان سال1361، پدر بزرگوارشان مرحوم سید هاشم موسوی به طور ناگهانی در اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت.

شهید موسوی در اثر فوت پدر بسیار متأثر گردید، ولیکن با اراده و ایمان قوی که داشت، با دلداری دادن به برادر بزرگتر خود و مادر گرامی اش، آنها را به صبر و شکیبائی دعوت نموده و پس از مجلس ختم پدر مشغول کار و تلاش و امرار معاش به اتفاق برادر بزرگتر خود گردید.

ایشان و برادر بزرگترشان آقای سید کمال موسوی سرپرستی یک خانواده دوازده نفری را بعد از فوت پدر بر عهده گرفته و با کار کردن در کارخانه موزائیک سازی که اجاره کرده بودند، امرار معاش می کردند و خانواده ی خود، الحمدلله با سلامتی و افتخار همیشگی سرپرستی نمودند.

به همین علت شهید سید جلال موسوی به مدت دو سال نتوانست به خدمت مقدس سربازی مشرف شود و به انقلاب و مسلک اسلامی خود خدمت نماید.

در سال 1365، وی با احساس مسئولیت و اطاعت از اوامر ولایت فقیه، با مشورت برادر خود برای خدمت سربازی آماده گردید.

چندی بعد از طریق ارگان کمیته انقلاب اسلامی به عنوان مسئول، مشغول گذراندن دوران خدمت شد. شهید سید جلال موسوی پس از سپری کردن آموزشات مقدماتی در رباط کریم، ابتدا به اندیمشک و سپس به مسجد سلیمان اعزام گردید و در کمیته انقلاب اسلامی این دو شهر مشغول خدمت شد و خدماتی شایان به این ارگان نمود. ولیکن ایشان به علت علاقه و شور و شوقی که نسبت به جبهه های حق علیه باطل داشتند می خواست که در کنار رزمندگان اسلام باشد، طی مسافرتهایی به تهران برگه ی اعزام داوطلبانه به جبهه را دریافت نمود و در تاریخ آبانماه 1366، از شهر تهران «میدان بهارستان مرکز کمیته انقلاب اسلامی» به جبهه های نور علیه ظلمت اعزام گردید.

از آن پس هر هنگام به مرخصی می آمد، از خاطرات شیرین جبهه تعریف می کرد و خرسند و خوشحال بود که در جبهه  در کنار رزمندگان است.

او مدتی مسئولیت دسته 2 از گروهان سید الشهداء لشکر 28 روح الله را بر عهده داشت و از این طریق در آنجا نیز انجام وظیفه و تکلیف می نمود.

در آخرین مرخصی خود که به قم آمده بود، آرام آرام ، اهل خانواده را از شهادت خود آگاه می نمود و در هر مجلسی از شهید و شهادت صحبت می کرد.

در همان روزها به پسر عموی خود گفته بود: «خواب دیده ام که شهید خواهم شد و این آخرین مرخصی من است» شهید موسوی در آخرین شب مرخصی خود از تمامی اهل خانه حلالیت طلبید و اظهار داشت و گفت: «دیدار ما به روز قیامت ان شاء الله»

هنگامی که این حرفها را بیان نمود، مادر گرامی اش ناراحت و نگران شد و گفت: «ان شاء الله تمامی رزمندگان و شما هم در بین آنها به سلامتی از جبهه بازخواهید گشت» شهید سید جلال موسوی نگاهی به چهره نگران مادر کرد و سرش را پائین آورد و هیچ نگفت.

آری، گویی برای او عیان شده بود که شهید خواهد شد.

در پایان مرخصی از تمامی اهل خانه خداحافظی کرد و آنها را به مقاومت در برابر سختی ها و مشکلات توصیه نمود و همچنین سفارش نمود که در برابر موشک بارانهای صدام مقاومت کنند؛ چون در آن ایام موشکهای رژیم بعثی عراق به شهرهای مختلف ایران من جمله قم اصابت می کرد.

در حدود ساعت 3 بعد ظهر روز شنبه 16 فروردین ماه 1367، زنگ منزل به صدا در آمد و خبر شهادت سید جلال به برادر بزرگش به سید کمال موسوی، گفته شد، هیچ گاه از یاد رفتنی نیست آن لحظه ای که سید کمال در حالیکه دستش به کمرش گذاشته و با چشمانی اشک آلود به سراغ عکس برادر شهیدش رفت و آن را  به سینه ی خود چسباند و در رثای او مشغول ناله و زاری و اظهار مهر و محبتهایی که با هم داشتند شد و بدین صورت کل خانواده و همسایگان از شهید شدن آقا سید جلال مطلع شدند.

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

در روز چهارشنبه هفدهم فروردین «فردای همان روز» همراه با 17 شهید دیگر از جبهه ها و چهل شهید که در اثر موشک باران به شهادت رسیده بودند.

پیکر مطهر شهید سید جلال موسوی با شکوه خاصی از حرم حضرت معصومه «س» بطرف گلزار شهدای امامزاده ابراهیم قم تشییع گردید.  

شهید سید جلال موسوی در روز جمعه پنجم فروردین ماه 1367 در منطقه جنگی بندیخان در عملیات بیت المقدس به درجه ی رفیع شهادت نائل گشت.

در ادامه روایت زیر را به نقل از یکی از همرزمان شهید سید جلال موسوی می خوانید؛

نحوه ی شهادت

نحوه ی شهادت او، «شهید سید جلال موسوی» را یکی از دوستانشان که در حین عملیات در کنار سید جلال بوده است بازگو می کرد.

وی گفت: ما بعنوان نیروهای خط شکن به خط رفته بودیم. پس از آنکه عملیات را با موفقیت تمام انجام دادیم به طرف پشت خط عازم شدیم.

به صورت ستونی حرکت می کردیم. ناگهان هواپیماهای عراقی به طرف ما حمله کردند و چندین راکت به طرف نیروهای ما پرتاب کردند. یکی از این راکتها کنار سید جلال اصابت کرد و ترکشهای راکت به سر سید جلال برخورد نمود که باعث شد گوش و چشم راستش از بین برود.

من که این حادثه را دیدم سریع خود را به سید جلال رساندم سید جلال شهید شده بود و بدنش غرق در خون بود، در ضمن یکی از ترکشها نیز به پای راست شهید سید جلال برخورد کرده و پایش نیز قطع شده بود.

خواستیم که پیکرهای شهدا را به پشت خط بیاوریم، بعلت حملات مکرر بعثی ها و بارش باران نتوانستیم و ما به پشت خط بازگشتیم.

حدود دو  روز به علت بارش باران نتوانستیم پیکرها را به پشت خط بیاوریم. پس از دو روز عراقیها ، بمباران شیمیایی زدند و منطقه آلوده شد، سه روز دیگر نیز پیکرها بر روی زمین باقی ماندند.

پس از رفع آلودگی گروههای امداد پیکرهای شهدا را به پشت خط بازگرداندند. سیدجلال نیز شیمیایی شده بود همانطوری که خود آرزو می کرد همانند جد بزرگوارش ابی عبدالله الحسین«ع» مردانه و آزادانه و در عین حال مظلومانه به شهادت رسید.

این را نیز بگویم ،سید جلال هیچ وقت در جنگ رزمی شهید نمی شد، چون او از همه بچه ها چابکتر و زرنگتر بود بطوریکه همه ی بچه ها غبطه میخوردند ولی بمباران هوایی ایشان را به شهادت رسانید و خوشا به حال او و تمامی شهیدان که به آرزوی خود رسیدند.

آری ابرهای غم ببارید، چشمها خون بگریید، طوطیان حرم، نغمه فراق سر دهید، حاجیان حریم تقوی و فضیلت سیاهپوش شوید، چرا که دیگر سید ما، سید جلال نیست، او دنیای فانی را وداع گفت و گلی خوشبو بوستان صفا و صمیمیت و سادگی را ترک گفته است، پرنده ای خوشخان از مرغزار دیانت و انسانیت پر کشیده است، یکی از تک سواران عرصه ی صبر و استقامت بر خون خفته است، نوری از انوار مشعشع زیبایی انسانی و ستاره ای درخشان از آسمان نیلگون ایمان و شجاعت به افول گرائیده است.

آری او به شهادت که نهایت آرزوی خود بود نائل گردید، امیداست بتوانیم از پویندگان راه خونین آن عزیز بخون خفته باشیم و یاری با وفا برای هم رزمان آن شهید در سنگر رزم کنونی باشیم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده