نشانهای از شهادت شهید حسینی در حرم سید الشهدا (ع)
به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید سید مرتضی حسینی قورتانی سحرگاه 19 ماه مبارک رمضان سال 1390هجری قمری مطابق هفدهم آذر ماه 1348 هجری شمسی در یک خانواده روحانی در روستای قورتان رودشت بخش کوهپایه اصفهان چشم به جهان گشود.
پس از طی دوران طفولیت در دبستان مسعود و خدیوی قم دوران ابتدائی تحصیل خود را شروع و با موفقیت به اتمام رسانید و برای تحصیلات راهنمائی وارد مدرسه قطب راوندی قم شد. وی از استعداد و هوشیاری قابل توجهی برخوردار بود و درس خود را به خوبی و جدیت دنبال می کرد.
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران با وجود کمی سن در مسائل نظامی و جلسات آشنائی و تمرین اسلحه که در مسجد محله تشکیل می شد و در پاسداری شبانه از شهر شرکت می کرد.
در سال پنجم ابتدایی تحصیلی با شهادت برادر 14 ساله اش شهید سید محسن حسینی که در تاریخ یازدهم آبان ماه 1361، در عملیات محرم اتفاق افتاد مواجه گردید که سبب شد مسائل نظامی و جنگ را بیشتر از درس و مدرسه اهمیت دهد. از این رو همواره از جبهه، جنگ و شهادت حرف می زد و تنها کاری که از آن اظهار خستگی نمی کرد اینگونه کارها بود. آرزو می کرد که روزی موفق شود تا به جبهه رفته و دفاع نماید.
با خانواده و دوستان با صداقت و صفا و صمیمیت رفتار می کرد.
صداقت در گفتار و یکرنگی مخصوصی داشت.
مادرش می گفت: نیمه شبی پس از شهادت برادر صدای گریه ای مرا از خواب بیدار می کرد و چون پدرش مسافرت بود وحشت زاده برخواستم فهمیدم صدا از اتاقی است که او خوابیده است وارد اتاق شده دیدم اوست که در رختخوابش بیدار نشسته و بی اختیار بلند بلند گریه می کرد. علت را پرسیدم فشار گریه گلویش را گرفته بود. با زحمت گفت: برادرم محسن را در خواب دیدم که به من می گفت: "مگر قرار نبود که اگر من شهید شدم تو به جبهه بروی و اسلحه مرا تو برداری؟"
دیدگاه او نسبت به جبهه و دفاع
شهید سید مرتضی حسینی در ضمن نامه ای به خانواده چنین می نویسد: امروز که از مدرسه بازگشتم برای ثبت نام به بسیج می روم فقط می خواستم که به شما گفته باشم و درس را موقعی می شود خواند که فکر کاملا آسوده و آرام باشد. نه اینکه جسم اینجا و فکر جای دیگر باشد.
بدین جهت برای ثبت نام به پایگاهی مراجعه کرد که او را نشناسند که به تازگی برادرش به شهادت رسیده و چون سن او کمتر از 6 سال بود در تاریخ تولد شناسنامه اش دست برد تا کمی سن مانع حضور در جبهه نگردد.
بالاخره در تاریخ هفدهم آذرماه 1363، از قم عازم پادگان 21 حمزه تهران جهت آموزش نظامی گردید.
وی در نامه ای که از پادگان آموزشی برای خانواده اش فرستاده است نوشته است: ما تقریبا دو روز است که پایمان را در چکمه ای کرده ایم که از ریال به ریال 36 میلیون نفر ملت تهیه شده است. بدنمان را با لباسی پوشانده اند که گویی احساسی در قلبمان است که ندا دارد و پایمان و بدنمان را از لباسی بیرون آورده و در چکمه و لباسی کرده که عزم آزادی قدس، کعبه اول مسلمانان جهان را دارد و ما در پادگانی روز می گذرانیم که برادرانی در آن آمده آموزش دیده و به ندای هل من ناصر حسینی اماممان که به راستی حسین زمان است لبیک گفته و به سوی جبهه ها شتافته و به خط سرخ شهادت محمد و آل محمد رسیده اند.
یکی از دوستانش می گفت: چند روز قبل از شروع عملیات بدر صبحگاهی به همرزمانش گفت: من دیشب در خواب دیدم به کربلا رفته و وارد حرم امام حسین (ع) شدم. ناگاه ضریح مطهر شکافته و حضرت سیدالشهدا (ع) از آن خارج شدند و مرا همراه خود به داخل ضریح و قبر بردند. ما به او گفتیم: "تو شهید می شوی."
وی سرانجام در عملیات بدر پس از آنکه مرتبه اول زخمی می شود و او را به عقب منتقل می کنند و جراحات او را پانسمان می نمایند، دوباره وارد عملیات می شود و در تاریخ بیست و چهارم اسفندماه 1363 در منطقه هورالهویزه به خیل شهیدان که آرزوی دیرینه و میراث اجداد طاهریش بود می پیوندد و در تاریخ بیست و نهم اسفند ماه 1363، در قبرستان عمومی روستای قورتان رودشت اصفهان در کنار قبر برادرش به خاک سپرده می شود.