يکشنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۱۱:۲۶
در زندگی نامه و خاطرات شهید «مهدی عباسی» از زبان پدرش می‌خوانید: شبها تا صبح ماه رمضان را در این مسجد بطور رایگان کار می‌کرد و ما فهمیدیم که شبهایی که به منزل نمی‌آمد و یا اگر می‌آمد، دیر می‌آمد در آن مسجد به جوشکاری می‌پرداخته است.

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید مهدی عباسی فرزند نصراله در سال 1343 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود.

در یکی از خانواده‌های مذهبی و نسبتاً فقیر به دنیا آمد و تحصیلات مقدماتی خود را در دبستان مستوفی تا ششم ابتدائی به پایان رساند.

شهیدی که در ماه رمضان به ساخت مسجد می پرداخت

از زبان پدر این شهید والامقام می‌خوانید؛

مهدی به علت نداشتن امکانات جهت ادامۀ تحصیل هم کار می کرد و هم اینکه مشغول بوده و پس از دو سال کلاس دوم راهنمایی را به اتمام رساند و دیگر نتوانست به تحصیل ادامه دهد؛ ترک تحصیل نموده و رفت مشغول کار در یک کارگاه در و پنجره سازی شد.

روزی به من گفت: می خواهم به دکّان در و پنجره سازی بروم. پس از یکسال که در آن مغازه کار کرد به من گفت: پدر من در این مغازه روزی 400 الی 500 تومان کار می کنم و این کار اسکلت ساختمان است و او به من 50 تومان مزد می دهد؛ شما برای من یک دستگاه هوا گاز بخرید.

من برای او یک دستگاه هوا گاز خریدم و دوست او هم یک دستگاه جوشکاری داشت با هم شریک شدند و به مدّت یکسال برای خودش کار می کرد تا این که یکسال ماه رمضان 1359 شبها یا به خانه نمی آمد یا اگر هم که می آمد دیر می آمد از اومی پرسیدیم کجا بودی او جواب قانع کننده به ما نمی داد.

حدوداً 5 سال در آن کارگاه مشغول بود. درب و پنجره مسجد نوبهار را خودش درست کرد.

در مراسم مذهبی شرکت می کرد و کتاب های استاد شهید مطهری و دستغیب و کتابهای مذهبی دیگر را مطالعه می کرد و فعالیتهای سیاسی او در دوران انقلاب زیاد بود. 

شهید پیش از انقلاب زمانی که به تکلیف رسیده بود برای خود رساله تهیه نموده بود و تمام مسائل اسلامی و شرعی خود را یاد گرفت و عمل می نمود و در تمام مسائل مذهبی شرکت می کرد.

در دوران انقلاب با همرزمانش که در این محله فعالیت داشتند، بر علیه رژیم طاغوت که مردم را سرکوب می کردند و خفقانی را ایجاد ساخته بودند، در محله  چهل اختران، سه راهی درست می کرد.

در روزها لاستیک جمع می کرد و با دوستان شب ها سر خیابان آتش محیا می کردند.

بعد از انقلاب، ساختن و جوشکاری کل مسجد ابوالفضل را به عهده گرفت و به اتمام رساند و حال و هوای جبهه رفتن را به خود گرفت.

یکشب به منزل آمد به من گفت: پدر دلت می خواهد ندای امام را لبیک بگوئی؟ من گفتم: بلی

گفت: امام فرموده که این جنگ واجب کفائی است؛ پس تو که باید بالای سر خانواده باشی بیا و پرونده من را تکمیل و فقط احتیاج به امضاء شما دارد. امضاء کن و من به جبهه بروم.

دو ماه به جبهه رفت و برگشت. 3 ماه اینجا بود و دو مرتبه به جبهه برگشت و پس از 15 روز در تاریخ نهم شهریور ماه 1360به ما خبر دادند که فرزندتان در جبهه آبادان بر اثر اصابت خمپاره به شهادت رسیده است؛سجده شکر بجا آوردیم که بحمدلله امانتی خدا را در راه خدا دادیم و در تاریخ دهم شهریور ماه 1360، پس از اینکه در روز جمعه در نماز جمعه نماز به او خواندند در گلزار شیخان دفن کردیم.

بعد از آنکه به شهادت رسید، در مسجد ابوالفضل که در اطراف منزل ما بود، اهالی محل برای او سوّم را برگزار کردند و پس از پایان ختم من به سرپرست آن مسجد مراجعه کردم که چقدر خرج می شود، پرداخت کنم.

او جواب داد که مهدی شما بیش از این حرفها حق به گردن ما دارد؛ شبها تا صبح ماه رمضان را در این مسجد بطور رایگان کار می کرد و ما فهمیدیم که شبهایی که به منزل نمی آمد و یا اگر می آمد، دیر می آمد در آن مسجد به جوشکاری می پرداخته است.

اما از لحاظ اخلاقی و کرداری اش پدر و مادر و اهالی محل همه از او راضی بودند.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده