پیامی که روحبخش رزمندهها شد
به گزارش نوید شاهد استان قم، در گرامیداشت سالروز فتح خرمشهر پس از عملیات بیت المقدس در دوران آزادی و آزادگی ملت غیور و شهیدپرور ایران، نوید شاهد استان قم پای خاطرات یکی از رزمندگان و یاوران خمینی رحمت الله علیه و یکی از جانبازان زجر کشیده از خاموشی چشمهایش نشسته تا برای ما خاطرات دوران دفاع مقدس را بازگو کند.
قدرت الله شفیعی متولد یکم فروردین ماه ۱۳۴۵ در شهر یزد است. وی جانباز روشن دل ۷۰ درصد در عملیات والفجر مقدماتی است که حضور مستمر و مجاهدانه در عملیات بیت المقدس و محرم را داشته.
عملیات الی بیتالمقدس یا عملیات بیتالمقدس یکی از بزرگترین عملیاتهای دوران دفاع مقدس است که نیروهای ایرانی با توان ۱۳۰ هزار سرباز در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ در محور اهواز، خرمشهر و دشت آزادگان، جهت آزاد سازی خرمشهر از چنگ رژیم بعث عراق رخداد بود. در این میان قدرت الله شفیعی و دیگر همرزمان، مجاهدانه به دفاع از میهن خود به این منطقه شتافتند.
خانواده قدرت الله، از همان سالهای اوایل تولدش، به شهر قم مهاجرت کرده و در محله شاه ابراهیم ساکن می شوند.
قدرت الله دوران ابتدایی را در مدرسه کوروش سابق که هماکنون به نام شهید ملک لو تغییر یافته است مشغول به تحصیل شد و دوران راهنمایی را در مدرسه مهدوی و دبیرستان را در مدرسه آیت الله کاشانی گذراند.
این جانباز روشندل پس از ثبت نام مقطع دوم دبیرستان به شوق دفاع از میهن، برای اعزام به جبهه های نبرد حق علیه باطل اقدام نمود. او پس از مجروحیت در رشته فرهنگ و هنر در دانشگاه تهران مجتمع آموزش عالی قم ادامه تحصیل داد و سالها بعد ارشد خود را در دانشگاه آزاد اسلامی نراق در رشته حقوق خصوصی و مقطع دکترای خود را در همین رشته به پایان رساند.
وی هم اکنون پانزده سال است که به عنوان یکی از وکلای پایه یک دادگستری در استان قم مشغول به خدمت بوده و درحال حاضر رئیس هیات مدیره یکی از شرکت های سهام عدالت در استان قم و مدیر خانه نور ایرانیان استان است. همچنین او در ورزشهای مخصوص جانبازان، در رشته گلبال فعالیت دارد و ریاست تیم تیرکمان جانبازان و نابینایان را در کمیته های متعلق به بنیاد شهید بر عهده دارد.
شوق سفر
شفیعی در این گفتگو در پاسخ به اینکه روحیه رفتن به جبهه را چگونه کسب کردید گفت: پدرم به علت آتش سوزی در کار مزرعه و دامپروری هر دو دستانش را از دست داده بود.
روزی شنیده بود که رزمنده ها برای باز کردن معبرهای مین گذاری شده به صورت داوطلبانه و جان بر کف، خود را فدای یک گردان می کنند تا معبری باز شود؛ پدر با شنیدن این خبر تصمیم به ثبت نام اعزام برای جبهه گرفته بود. من ۱۶ سال بیش نداشتم و در کنار تحصیل و مدرسه رفتنها شور و ذوق فعالیت در بسیج محله را داشتم همه اقوام به من میگفتند: پدرت عجب روح بلندی دارد که با اوضاع جراحت جسمیاش قصد جبهه را دارد؛ این روحیه پدر باعث شد که من هم شوق جبهه را در برگیرم.
دیپلمات ایران
وی ادامه داد: دوم دبیرستان بودم که با تنها رفیقم غضنفر هر روز در مورد جبهه ها خبر میدادیم و دوست داشتیم با اولین اعزامی ها راهی شویم، دل را به دریا زدیم و به محل ثبت نام بسیج محله شاه ابراهیم پرداختیم، در اواخر سال ۱۳۶۰ در پادگان ۲۱ حمزه تهران آموزش امداد نظامی را فراگرفتیم، پس از نوروز ۶۱ در بیمارستان ایرانشهر دوره تکمیلی عملی امدادگری را گذراندیم و پس از آن در هلال احمر اهواز مستقر شدیم از همان مکان من و غضنفر به دو منطقه مختلف تقسیم شدیم و دیگر تنها رفیقم را ندیدم او کسی نبود جز «غضنفر رکن آبادی»
گفتنی است «شهید غضنفر رکن آبادی» زاده ۱۸ خرداد ۱۳۴۵دیپلمات ایرانی بود که از اردیبهشت ۱۳۸۹ تا اردیبهشت ۱۳۹۳ سفیر ایران در لبنان بود؛ وی در طول خدمتش در لبنان بارها مورد سوقصد قرار گرفت. سرانجام غضنفر رکن آبادی در در ۲ مهر ۱۳۹۴ در ازدحام جمعیت فاجعه حجاج در منا به شهادت رسید.
شروع سفر
وی ادامه داد: ما پنج فرزند بودیم؛ بیشتر کارها و خرید خانه را من انجام می دادم و وابستگیهای برادر خواهری ما در خانواده زیاد بود. همیشه گمان می کردم که اگر بخواهم خانه را ترک کنم و به جبهه بروم دیگر کسی نخواهد بود که اهل خانه را یاری دهد اما برخلاف تصوراتم از رفتنم استقبال شد و راهی شدم.
شهید ناصر عبداللهی
قدرت الله در این گفتگو خاطره رفیق دوران کودکیاش را افزود: ۲۰ اردیبهشت ماه ۶۱ بود که عملیات بیت المقدس، جهت آزادسازی خرمشهر در این منطقه شروع شد. من در منطقه طراح مستقر شدم. در همان حال و هوای عملیات که در امداد بودیم، یکی از دوستانم که از همسایه های قدیمی قم بود را یافتم، ناصر عبداللهی از هم دوره ها و هم بازی های کودکی ام بود، اما رنگ و تیپ ظاهری ناصر با همه فرق داشت.
او را به چشم مذهبی نمی دیدند و گاهی رزمنده ها به من توصیه می کردند که قدرت الله، از او دوری کن و با او رفاقت نداشته باش. آن ها خبر از باطن پاک ناصر نداشتند. ناصر روز قبل از شهادتش به من گفت: نذر کرده ام که در این هوای گرم رزمنده ها را شربت بدهم، وقتی به نذری دادن مشغول بود، از خوش حالی در پوست خود نمی گنجید.
فردای آن روز یکی از دکترهای امداد، خبر شهادت ناصر را به من داد. «واقعاً به حال ناصر غبطه خوردم؛ او زودتر از همه ما به دیدار معشوقش شتافت.»
صحنه های تلخ
این جانباز روشندل در ادامه از خاطرات تلخ گروه امداد گفت: برای انتقال مجروحان، آمبولانس یا ماشین های خوبی را نداشتیم؛ در مرحله اول من برای انتقال مجروحین همراه یکی از آمبولانس ها به سمت بهداری کوت راهی شدم. چند تن از مجروحین را به سختی در آمبولانس جای داده بودیم. اوضاع رفت و آمد آن قدر وخیم بود که صدای آه و ناله مجروحین قلبم را به آتش می کشید. وقتی به درمانگاه کوت رسیدیم، در حین پیاده کردن مجروحین به داخل بهداری، دیدم که یکی از مجروحان به شهادت رسیده است. این یکی از دردناک ترین صحنه های دوران بود.
خرمشهر را خدا آزاد کرد
وی از خاطرات فتح خرمشهر به خاطره گویی پرداخت و افزود: چند روزی که از عملیات بیت المقدس می گذشت من و نیروهایی که با آن ها بودم، در منطقه جُفِیر، شرق خرمشهر استقرار داشتیم. خبر آوردند که عملیات بیت المقدس به پیروزی رسیده است، من در آن لحظه به یاد خرمشهری که خفقان آزارش می داد افتادم. به یاد ایثار جهان آرا و شهدایی که برای خرمشهر در خون خفته، خون دل ها خورده بودند. به یاد رجزخوانی های صدام که گفته بود: اگر ایرانیان بتوانند خرمشهر را از چنگ من نجات دهند، کلید بصره را تحویل می دهم.
این فکرها در ذهنم خطور کرد و پس از خبر خوشی که شنیده بودیم به سمت مسجد جامع حرکت کردیم؛ حال و هوای خوش رزمنده ها نمایان بود؛ هر کس مشغول به کاری بود. گروهی مجروحان را درمان می کردند و گروهی سجده شکر به جا میآوردند. ناگهان پیام امام انقلاب رسید که فرمود: «خرمشهر را خدا آزاد کرد»
امداد الهی
وی افزود: قبل از شروع عملیات محرم که پاییز سال ۱۳۶۱ رخ داد، گردان ما برای شکست دشمن، باید در یک دشت و یک کانال به مسافت چند کیلومتر راه را پیاده طی می کرد. موقعیت استراتژیک ما در سطح پایین و موقعیت عراقیها در ارتفاعات بود و ما دقیقاً در دید مستقیم آن ها بودیم. به راستی می دانستیم که درصد شکست و شهادت ما بسیار زیاد است.
فرماندهان و نیروها آخرین امیدشان برای رد شدن را فقط خداوند می دانستند. غروب فرا رسید و آسمان آبی رنگ، صاف و عاری از ابر را می دیدم؛ در گذری از زمان ناگهان آسمان تیره گشت و غرش ابرها به صدا درآمد. بارانی شدید به مدت یک ساعت بارید. تمامی دشت را سیل فرا گرفت.
سکوت نیروهای عراقی تعجب برانگیز بود و ما از دید دشمن و آن مخمصه نجات یافتیم. قدرت الله شفیعی آن باران را امداد الهی می دانست. وی گفت: پس از عملیات، از اسرای عراقی شنیدیم که فرماندهان به خاطر این باران شدید دستور به عقب نشینی را صادر کرده بودند.
تاریکی چشمانم
او در ادامه نحوه جانبازی اش را این گونه شرح داد: در عملیات والفجر مقدماتی، به مدت دو ماه، در منطقه حضور داشتم و در کنار تسلیحاتی ها کار می کردم. ناگهان خمپاره ۶۰ به کنار سنگرم اصابت کرد. در کوتاه ترین لحظه ترکشی به ابروی چشم سمت راستم برخورد کرد و دنیا برای همیشه از دیدگانم تاریک شد. هر دو چشمانم را از دست دادم و این ترکش یار همیشگی من شد. پس از مجروحیت در بیمارستان امام رضای مشهد بستری شدم.
همسران بهشتی
این جانباز تعریف کرد: پس از مجروحیت چشمانم، در قسمت آمار و اطلاعات بیمارستان شهید بهشتی قم مشغول به کار شدم. مادرم برای پیدا کردن همسری مناسب در جستجو بود. روزی خبر دادند که دختری پیدا شده است که می خواهد با یک جانباز ازدواج کند. همسرم مرا دید و پس از معاشرت های متعدد این ازدواج وصلت گرفت.
همسرم با توجه به ایمان بالایی که داشت طبق روایتی از احادیث این ازدواج را قبول کرده بود که خداوند فرموده است: جهادگرانی که در راه خدا عضوی از خود را تقدیم میکنند بهشتی هستند، حتی اگر گناهی داشته باشند. به راستی که می شود زنان اهل بهشت را همین همسران جانباز معرفی کرد.
حاصل ازدواج ما پنج دختر و یک پسر شد که در حال حاضر روابط اهل خانه بسیار صمیمی و خوب است. فرزندان من هیچ گاه به این که من نابینا هستم دلخور نشدند و همیشه از این که پدرشان در جهاد فی سبیل الله برای دفاع از ناموس و وطن به ندای رهبر کبیر شان لبیک گفته است افتخار می کنند.
جانم را فدا می کنم؛
این جانباز هفتاد درصد در خصوص مشکلات فعلی جامعه افزود: مشکلات در همه زمان ها، در همه کشورها وجود دارد و این باعث نمی شود که کسی که حتی مذهب هم نداشته باشد، اِرق ملی خود را زیر پا بگذارد و وقتی وطن و ناموس در میان باشد، هر شخص وارد میدان دفاع خواهد شد. «حب الوطن من الایمان»
در حقیقت مشکلات نمی تواند باعث شود کشورم را به دستان دشمن بسپارم؛ یک بار کم است و اگر هزاران بار هم مجروح شوم باز هم جانم را فدا می کنم.
کلام آخر
وی در پایان گفت: هرکس به نوبه خود باید ایراداتِ خود را برطرف کند تا به اهداف جامعه اسلامی برسیم و منتظر معجزه برای رفع نقایص جامعه نباشیم.
گفت و گو از محمد رضا عباسی/