زندگی نامه
سه‌شنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۳۷
در زندگی نامه شهید محمد افتخاری آمذه است: ایشان هیچ وقت در صورت کسی حتی محرم خودش هم نگاه نمی ­کرد. در ادامه زندگی نامه شهید محمد افتخاری را می خوانید.

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید محمد افتخاری با نام مستعار «محی الدین» در تاریخ اول خرداد ماه 1341 در خانواده مذهبی در شهر قم دیده به جهان گشود.

شهید افتخاری از نگاه بیهوده پرهیز داشت

پدرش روحانی و مادر او به خانه داری مشغول بود که محمد در همان سالهای پس از درگیری های پی در پی با رژیم ستمشاهی به جبهه حق علیه باطل شتافت.

سرانجام در تاریخ هجدهم مرداد ماه 1360 در منطقه دارخوئین بر اثر اصابت تیر به گلویش به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای شیخان قم آرام گرفته است.

در ادامه زندگی نامه شهید محمد افتخاری را از زبان مادرش می خوانید...

 

دوران کودکی و نوجوانی؛

محمد «محی الدین» در کلیه کارهایش انضباط خاصی داشت. چه در دین و چه در درس و زندگی. به خصوص در دین؛ محمد در هر کجا و هر موقعیتی که بود نمازش را در اول وقتش می­ خواند و هیچ چیزی مانع از این کارش نمی­ شد.

ایشان هیچ وقت در صورت کسی حتی محرم خودش هم نگاه نمی ­کرد.

در هنگام سلام کردن هم آرام سلام می ­کرد؛ حتی اگر با من و با پدرش هم روبرو می­شد آنقدر محجوب بود که آرام سلام می­ کرد.

در درس خواندن هم بسیار کوشا بود و هر کاری را که درست می­دانست در هر شرایطی به آن عمل می­کرد.

در زمان انقلاب در دبیرستان مشغول به تحصیل بود.

یک روز در محوطه مدرسه با عده ­ای از همکلاسی ­هایش مشغول خواندن نماز می­ شود. در آن هنگام یکی از مسئولان مدرسه ایشان را می ­بیند و به ایشان می­ گوید که چرا روی زمین و خاک­ ها نماز خوانده ­اند.

فردای آن روز هنگام اقامه نماز برایشان یک زیرانداز می ­آورد. بچه­ ها بعد از اتمام نمازشان به حسب وظیفه شروع به دادن شعار بر علیه رژیم می ­کند. این کار آن ها باعث عصبانیت مسئول مدرسه می­ شود و با تحکم با آن ها رفتار کرده و توهین می کند که چرا به شخص اول مملکت توهین می­ کنید. ولی این کار و رفتار نامناسب مانعی برای ادامه فعالیت­ های محمد حتی در مدرسه هم نشد.

 

ادای دین به انقلاب؛

محمد در فعالیت­ های انقلاب شرکت داشت و همراه دوستانش برای ضربه زدن به رژیم و ساواک هر کاری می کرد. در یکی از این جریان­ها ساواک او و دوستانش را شناسایی می ­کند و به تعقیب آنها می­ پردازد.

محمد خود را زیر یک ماشین پارک شده قایم می­ کند و ساواک موفق به دستگیری ایشان که همراه خود وسایلی را هم داشته نمی­ شود ولی یکی از دوستان او را دستگیر می­ کنند.

روز بعد پدر آن فرد که حمید نام داشت به در خانه ما آمد و جریان را گفت و گفت اگر به سراغ محمد آمدند بگوید که چند ماهی است حمید را ندیده زیرا با او قهر است. حمید در زیر شکنجه ­ها منکر رابطه خود با دیگران شده و کسی را لو نداده است.

بعد از پیروزی انقلاب امام خمینی «ره» دستور تاسیس نهادهایی چون جهاد را دادند.

محمد هم از جمله جوان­ هایی بود که به پیام امام لبیک گفت و در این جهاد شرکت کرد ولی ما تا بعد از شهادت او از این جریان بی­ خبر بودیم.

ما نمی­ دانستیم که او در جهاد با نفس خود چقدر پیروز بود. اگر گاهی او را با دست­ هایی که در اثر کار کردن با گچ و سیمان کمی رنگی بود می­ دیدم و از او در این باره می­ پرسیدم می­ خندید و چیزی نمی­ گفت.

اگر می­ پرسیدم که تا به حال کجا بوده ­ای. باز هم می­ گفت هیچ جا. داشتم فوتبال بازی می­کردم. من تعجب می­ کردم و از او  می­ خواستم که مثل بقیه افراد که در هر شغلی به انقلاب و مردم خدمت می­ کنند به فکر این گونه کارها باشد. نمی­دانستم که او خودش در این کارها پیش ­قدم است.

 

ادای تکلیف تا شهادت؛

برادر محمد در سپاه بود. می­ گفت وقتی که می­ خواست به جبهه برود به علت حضور مداوم او در منطقه و آسیبی که دیده بود مانع از سوار شدن محمد به قطار می­ شوند. محمد بسیار ناراحت بود و گریه می­ کرد ولی فایده­ ای نداشت. ولی ایشان آن قدر برای رفتن و ادای تکلیفش مصمم بود که وقتی قطار به راه می ­افتد خودش را به قطار در حال حرکت رسانده و از شیشه خود را به قطار می­ کشد و به این ترتیب به منطقه می رود.

و این رفتن آخرین باری بود که مقصدش منطقه بود. زیرا وقتی بازگشت جانی در بدن نداشت. زیرا جانش را فدای دین، انقلاب و امام خود کرده بود.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده