زندگی نامه/
دوشنبه, ۰۳ مرداد ۱۴۰۱ ساعت ۰۸:۴۷
در زندگی نامه شهید عباس میر عبدالباقی می خوانید: به شدت در مقابل گروه های منحرف و ضد انقلاب می ایستاد و با آن ها به ستیزه می پرداخت که چند بار به وی قصد سوء کردند که به حمدالله موفق نشدند و او به قهرمان این جنگیدن ها معروف بود

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید سید عباس میرعبدالباقی فرزند سید مصطفی در سال 1338 در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود.

او در تاریخ هشتم آذرماه 1360 به فیض عظیم شهادت نائل و به لقاءالله پیوست.

شهید میر عبدالباقی به قهرمان مبارزه با ضد انقلاب معروف بود

مروری بر زندگی این شهید والامقام

و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون

در ماه اسفند 1338 در شهر مقدس قم در یک خانواده کاملاً مذهبی از سادات حسینی دیده به جهان گشود. درسن دو سالگی به بیماری دیفتری مبتلا شد که در اثر این بیماری دست چپ وی دچار فلج شد و تا زمان شهادتش از ناحیه چپ به طور خفیف به این حالت بود.

سال 1342 در  جریان قیام 15 خرداد ایشان 4 ساله بود که در اثر رشدش در این خانواده با مسائل سیاسی برخورد داشته و با همان افکار بچه گانه قصد کشتن شاه را می کرد.

ایشان 8 ساله بود که با خانواده به تهران نقل مکان کرده و در محله غیاثی در حاشیه  منزل مرحوم شهید آیت الله سعیدی سکنی گزیدند.

در همان دوران ایشان علاقه خاصی به مجله پیام شادی که تنها مجله مذهبی آن زمان برای کودکان بود داشت و این مجله را به طور مرتب مطالعه می کرد. ذهن پر شور و عملی جسورانه داشت. روی این جهات از همان موقع نبست به درس بی علاقه شد و بیشتر در مسائل سیاسی بود و هر وقت که به فامیل نزدیک می رسید از جنایتکار بودن رژیم بحث می کرد.

در سن 14 سالگی مجدداً به قم مهاجرت کردند که آن موقع تقریباً در طیف جریان انقلاب بودیم. در همان دوران ایشان ترک تحصیل کرده و تقریاً مشغول کار شد و در کنارش به ورزش کاراته که به آن علاقه خاصی داشت، مشغول می شود.

از آغاز انقلاب اسلامی ایشان کاملاً در جریان انقلاب قرار گرفت. ایشان دست از کار کشید و به فعالیت پرداخت و شب و روزش را در خدمت انقلاب قرار گذارد و چه شب ها را تا صبح در کوچه ها و خیابانها می گذارند تا اعلامیه تکثیر کند.

در شب هایی که تظاهرات شبانه بود ایشان نقش سر دستگی داشت و چندین بار تحت تعقیب که حتی یک بار با فشنگهای پلاستیکی به طرفش شلیک کرده که به ناحیه رانش اصابت می کند و ایشان در این جریانات گروهی را هم تشکیل داده که کماندوهای شاه از دست آن ها ذلیل شده بودند که حتی منجر به کشته شدن عده ای از این مزدوران شد.

علاقه بی شائبه مرحوم سید عباس نسبت به روحانیت عزیز به هیج وجه قابل انکار نیست و از همان دوران طفولیتش نسبت به شخص امام و روحانیت اصیل عشق می ورزید و در جریان پیروزی انقلاب با شعار حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله و اسلحه به دست و به حالت یک رزمنده دور دیده و به همت مردم مسلمان و مبارز منحوس شاه را سقوط دادند.

بعد از پیروزی انقلاب کاملاً خود را در راه سازندگی قرار گذارد و شب و روزش را وقف انقلاب کرد و در کمیته انقلاب اسلامی شهر قم مشغول به خدمت شد و از همان اوان با هر گونه حرکت ضد انقلابی به ستیزه پرداخت. حضورش به همراه نیروهای انقلاب در کردستان و گنبد در همان موقع عشقش را به امام و انقلاب و سازندگی نشان داد. حضورش در کردستان و قاطعیت وی باعث آن گشت که بعد از چند روز به عنوان یک مسئول در بین نیروهای انقلاب قرار گرفت و قریب دوائی سه ماه در همان خط به فعالیت مجد و سرسختانه پرداخت.

بعد از بازگشت از کردستان برای تکمیل کردن فنون نظامی و همچنین کمک به برادران زجر کشیده جنوب لبنان عازم این سرزمین شد و مدت چهار ماه در آنجا بود که بعد از این مدت به ایران بازگشت اولین شخصی بود که در بین دوستان و اقدام به افشای چهره ساز شکارانه یاسر عرفات و بعضی مهره های مسئول در سازمان آزادی بخش فلسطین پرداخت.

بعد از مدتی مجدداً وارد کردستان شد که باز با فعالیت سرسختش دین خود را نسبت به انقلاب و امام ادا کرد.

به شدت در مقابل گروه های منحرف و ضد انقلاب می ایستاد و با آن ها به ستیزه می پرداخت که چند بار به وی قصد سوء کردند که به حمدالله موفق نشدند و او به قهرمان این جنگیدن ها معروف بود که جنگ تحمیلی آغاز شد و در همان اوایل جنگ عازم جبهه شد که باز با لیاقتی که نشان داد به سمت فرمانده گروهی انتخاب شد و پس از چند ماه از جبهه بازگشت که برخورد با مسائل سازش کارانه بنی صدر و خط منحوس داشتیم.

ایشان از همان موقع در جبهه داخل به مبارزه با این خط ضد اسلام پرداخت و در همه جا چهره نحس این نوکران آمریکا را افشاء می کرد که حتی منجر به اختلافش با فامیل هم شد ولی او فقط به اسلام و امام و خط امام اهمیت می داد و حتی مورد سرزنش گروهی قرار گرفت ولی باز او محکم و قاطع این جریان را می کوبید و به افشاگری خود ادامه می داد که مجدداً عازم جبهه های جنوب شد و مدتی در آنجا بود.

پس از بازگشت از جبهه به آموزش رزمی و نظامی برادرانش در قم پرداخت و در کنارش باز به مبارزه با خط انحرافی ادامه می داد.

علاقه خاصی نسبت به شهید عزیز و مظلوم بهشتی، باهنر، رجایی و خامنه ای و دیگر پیروان صدیق امام داشت و در تمام درگیریهای که منحرفین در اطراف دانشگاه یا جای دیگر راه می انداختند حضور می رساند و به سرکوب  نیروهای منحرف می پرداخت و به دلیل اطمینانی که مسئولین امنیتی نسبت به وی داشتند.

به دستگیری این مرتجعین می پرداخت و بارها جان خود را به خطر انداخت و هر وقت به وی گفته می شد که چرا این کارها را می کنی می گفت خط امام بالاتر از این فعالیتها و جان دادنهاست. در قم به همراه عده ای از دوستانش در یک باشگاه کاوانه فعالیت آموزشی می کرد و در کنار همان دوستانش علیه جریان انحرافی مبارزه خصمانه می کرد و به دستگیری منحرفین ادامه می داد.

پس از فرار بنی صدر و وحدت بیشتر مردم عباس مدتی را آرامش داشت ولی باز مثل یک شمع می سوخت و بیشتر به تشکیل دادن نیروهای عظیم حزب الله می پرداخت که برای آخرین بار عازم جبهه جنوب شد ولی این بار که رفت گویا می خواهد به وصال برسد؛ از جبهه داخلی خیالش تا حدودی راحت شده بود و خدمتش را به نحو احسن انجام داده بود ولی شاید مشیت الهی او را دعوت کرده بود و در همان دقیقه آخر خدا حافظی اش گفت که من می روم تا خدایم را ملاقات کنم و منتظر برگشتن من نباشید و الحق که عباس راستش را گفته بود.

او به سوی خدایش چه با شتاب رفت و شمع مادیتش خاموش گشت و نور پر فروغ معنایش روشنایی بی عظیم بخشید و الحق که شهید نمی میرد. شهید زنده می شود و این زندگی بسته به بعد زمان و مکان نیست. این زندگی ابدی است و مستحق آن هستند و چه شیرین است این زندگی و این حیات. چه زیبا گفت حافظ

 

من اگر کامروا گشتم و خوش دل چه عجب     مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند

 

یادش گرامی باد نامش جاودانه باد

 

عارف به عمارت درون نازد           عاشق ز برای دوست جان می بازد

آنان که ره یار گزیدند همه          در کوی شهادت آرمیدند همه  

والسلام علی عباد الله الصالحین 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده