در گفتگو با جانباز 70 درصد بیان شد؛
شنبه, ۰۸ بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۰۹:۴۸
علی رضایی جانباز 70 درصد دفاع مقدس در گفتگو با نویدشاهد استان قم گفت: به امام رضا (ع) گفتم آقا من دوست ندارم در بیمارستان شهید شوم. اگر قرار هست شهید شوم، می‌خواهم در کربلای ایران باشم؛ در جبهه و منطقه باشم. من نمی‌خوام با کفن بروم، بلکه می‌خواهم با لباس خونین بُرده شوم ... در ادامه گفتگو با این جانباز سرافراز را می‌خوانید.

به گزارش نوید شاهد استان قم، گفتگویی با یکی از جانبازان 70 درصد جنگ تحمیلی داشته است تا مجاهدت‌ها و ایثارش را نقل کند. وی از روزهای جوانی خویش که به والاترین مقام انسانی یعنی شهادت ترجیح داده است، می‌گوید.

«شهادت با لباس خونین»؛ همه آرزوی یک جانباز در حرم امام رضا (ع)

جانباز سرافراز علی رضایی در خانواده‌ای پرجمعیت در سال 1336 در روستای ملک آباد از توابع استان قم متولد شد. پدرش اهل شیراز و مادرش زاده کاشان بود و دست روزگار آنان را به قم و روستای ملک آباد کشانید تا در این روستا، علی و هفت خواهر و برادرش دوران کودکی خود را در آغوش طبیعت مهربان روستا سپری کنند.

در ادامه گفتگو با این جانباز 70 درصد را می‌خوانید

مهاجرت

جانباز علی رضایی از شرایط سخت زندگی پدر و مادر و مهاجرتشان به شهر قم گفت: پدر که پیشه کشاورزی داشت با همراهی و کمک مادر تلاش می‌کرد که با وجود شرایط سخت اقتصادی حاکم بر روستا، پنج پسر و سه دخترش را در بستر صمیمیت خانواده بزرگ کند اما نهایتا به جهت مرارت‌های موجود در روستا و از بین رفتن زمین‌های کشاورزی در اثر کم‌آبی و بی‌توجهی حاکمیت به وضعیت روستاییان مجبور شد، به همراه خانواده به شهر قم مهاجرت کند.

در آن زمان من تنها هشت سال داشتم. پس از آن پدرم برای تامین معاش خانواده باز هم مجبور به مهاجرت شد و تا نوجوانی و زمان سربازی‌ام با کار در زمین‌های کشاورزی در شهریار از توابع تهران اقتصاد خانواده را تامین کرد. 

از شلیک به مردم امتناع می‌کردم

وی از دوران سربازی و تظاهرات انقلابی مردم در سال 1356 تعریف کرد: با رسیدن سنم برای سربازی در تربت حیدریه مشغول به خدمت شدم که این دوره، با اوج گرفتن جریان انقلاب در سال 1356 و رویارویی خیابانی نیروهای نظامی با مردم مقارن شد و با وجود شرایط سخت سربازی، هیچ‌گاه اسلحه به روی مردم نگرفتم و حتی اگر مجبور می‌شدم در سرکوب راهپیمایی هم حضور پیدا کنم از تیراندازی به سمت تظاهرکنندگان امتناع می‌کردم. این شرایط ادامه داشت تا این‌که امام به خروج سربازان از پادگان‌ها دستور دادند.

اسارت

علی رضایی در ادامه خاطرات سربازی، از اسارت خویش به دست رژیم ستمکار پهلوی افزود: درحالی‌که بیش از یک‌سال از سربازی خود را گذرانده بودم؛ به منظور اجرای فرمان امام با اسلحه از پادگان فرار کردم و به صف انقلابیون پیوستم. همین اقدام باعث شد که حکم تیر برایم صادر شود و از جانب حکومت مورد تعقیب قرار گیرم.

به همین دلیل، به‌جای شهریار به قم رفتم و در خانه پدری پنهان شدم. نیروهای لباس شخصی تحت لوای حکومت، شبانه به خانه پدری‌ام هجوم آوردند و در مقابل چشمان اعضای خانواده با زدن دستبند و پابند من را دستگیر و به زندان اوین منتقلم کردند. باوجود شکنجه‌های فراوان به خواست خداوند، از اعدام جان سالم به دَر بردم و پس از چهارماه اسارت، نهایتا در اسفندماه سال 1357 یعنی نزدیک به یک‌ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد شدم.

اعزام به جبهه

او فعالیت‌هایش را پس از آزادی از زندان اوین اینچنین نقل می‌کند: بعد از آزادی با ورود به دادگاه انقلاب جزو گروه ضربت ویژه پاسگاه کوشک نصرت واقع در حدفاصل جاده قم-تهران شدم که وظیفه دستگیری نیروهای فراری ساواک را به عهده داشت. این روند ادامه داشت تا این‌که عراق، ایران را مورد تهاجم قرار داد. با شروع جنگ تحمیلی علیه ایران با کسب اجازه از مافوق خود به نام آقای نادری راهی جبهه‌های جنگ شدم.

ازدواج

علی رضایی درخصوص ازدواجش خاطرنشان کرد: از شهر قم و در قالب نیروهای بسیج لشکر هفده علی‌ابن ابیطالب که در آن زمان هنوز لشکر نشده بود عازم جبهه‌های جنوب شدم. دیری نگذشته بود که به خواست خانواده و درحالی‌که رزمنده بسیجی بودم و غالب زمان خود را در جبهه می‌گذراندم با دختری اهل کاشان ازدواج کردم.

عملیات‌ها و مجروحیت

وی از شرکت در عملیات‌های مختلف شرح داد و درباره سه مرتبه مجروحیتش تصریح کرد: در جریان اشغال خرمشهر توسط ارتش بعث عراق و حصر آبادن و عملیات‌های فتح‌المبین، خیبر، والفجر 8 و کربلای 5 حضور یافتم و عملا از سال 1358 تا 1360 بصورت مستمر در جبهه بودم. در چندین مرحله دچار مجروحیت شدم تا اینکه نهایتا در عملیات کربلای 5 با مجروحیت شدیدی که ناشی از اصابت خمپاره شصت در فاصله چند قدمی‌ام بود به درجه جانبازی 70 درصدی رسیدم و از ادامه حضور در جبهه بازماندم.

پس از مجروحیت شدید در عملیات کربلای 5 که در منطقه شلمچه انجام می‌شد به بیمارستان امام رضا(ع) مشهد منتقل شدم. این سومین و آخرین باری بود که دچار مجروحیت می‌شدم و پس از آن، به خاطر قطع هر دو پا و آسیب‌های متعدد در ناحیه شکم و لگن و هر دو دست، امکان و توفیق بازگشت به جبهه را پیدا نکردم.

عنایت ویژه امام رضا (ع) 

جانباز سرافراز رضایی، مجروحیت و بستری شدنش در بیمارستان امام رضای مشهد را لطف و عنایت خداوند دانست و گفت: معتقدم با جراحات شدیدی که داشتم تنها عنایت ویژه امام رضا (ع) اسباب بهبودی‌ام را فراهم کرد.

وقتی در بیمارستان بستری بودم، هیئتی جهادی به بیمارستان آمدند تا مجروحان را برای زیارت به حرم آقا ببرند. من هم از آن‌ها خواستم که مرا نیز برای زیارت ببرند، اما به جهت شدت جراحت‌هایم آن‌ها امتناع کردند و همین امر باعث دلشکستگی من شد. همان لحظه به آقا گفتم: «یا امام رضا تو شاهد باش من آمدم ولی این‌ها مرا نیاوردند.»

بلافاصله با شنیدن این حرف، دو نیروی جهادی برگشتند و مرا با خود به حرم آقا بردند. وقتی به صحن آقا رسیدم با او درد و دل باز کردم و گفتم: آقا من دوست ندارم در بیمارستان شهید شوم. اگر قرار هست شهید شوم، می‌خواهم در کربلای ایران باشم؛ در جبهه و منطقه باشم. من نمی‌خوام با کفن بروم، بلکه می‌خواهم با لباس خونین بُرده شوم. در میان درد و دل‌ها با امام رضا (ع) از هوش رفتم و بعد از آن چشم که باز کردم دوباره خود را در بیمارستان امام رضا (ع) یافتم.

اولین دیدار با مادرم

وی از خاطره اولین صحنه و برخورد با مادرش پس از به هوش آمدن در منزل بیان کرد: چند روزی از بستری شدنم در بیمارستان امام رضا (ع) می‌گذشت که از طریق برادرم که در تعاون قم کار می‌کرد، خانواده‌ام را پیدا کردند و خبر مجروحیتم را به خانواده‌ام دادند.

یک‌روز صبح چشمانم را باز کردم دیدم پدر و مادرم بالای سرم هستند. مادرم ملحفه را که تا آن لحظه روی پای مرا پوشانده بود، کنار زد و وقتی متوجه قطع شدن پاهایم شد، گفت: مادر خدا را شکر که زنده هستی، حداقل بالای سر فرزندانت هستی. به قدر کافی بدنت را داده‌ای! ان‌شالله که قبول است! در جوابش گفتم: مادر، اما من قانع نشده‌ام و مادرم در جوابم گفت که دیگر تمام است.

آرامشی که بی‌دلیل نیست

در پایان جانباز سرافراز میهن، علی رضایی که سال‌ها درد و رنج جراحت‌های دفاع مقدس را تحمل کرده و بار مسئولیت آگاهی‌بخشی نسبت به شهدا و جانبازان و ایثارگران را روی دوش خود احساس می‌کند، در پاسخ به آخرین کلامش به جامعه می‌گوید: فکر نکنید آرامش و امنیت این کشور به آسانی بدست آمده است. اگر خون هزاران شهید و جانباز و فداکاری ایثارگران نبود، امروز چیزی از کشور عزیزمان باقی نمی‌ماند. مردم در شرایط دشوار اقتصادی به سر می‌برند و حق دارند از مسئولین بخواهند که به فکر مردم باشند اما این را هم نباید فراموش کنند که اگر ما با هم متحد باشیم و پشت یک‌دیگر باشیم، هیچکس نمی‌تواند آسیبی به این مردم و این کشور بزند. همان‌طور که در دفاع مقدس همین اتحاد و همدلی، کشور را حفظ کرد و امروز افتخار می‌کنیم به نسل آینده بگوییم که حتی از یک وجب از خاک پاک ایران کوتاه نیامدیم.

گفتگو از فهیمه کرمی/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده